انسان اسیر زمان و حداقل تاکنون محکوم به نابودی و مرگ است. نوع بشر به دنبال جاودانگی است و اگر نتوانسته آن را به شکل فیزیکی به دست آورد، سعی کرده از روشهای غیرمستقیم حضورش در این جهان را بسط دهد و طولانی کند.
برخی به فرزندان خود قناعت کردند تا آنها نام و شاید میراث ایشان را با خود به آینده ببرند، دیگران اما امیدوارند اثرشان و رفتارشان بهانۀ جاودانگی آنها باشد که در این میان هنرمندان شاید پیشگامان باشند.
کسانی که خودآگاه یا ناخودآگاه بخشی از وجودشان را در آثارشان میپیچند و در تلاشاند تا آن اثر با ادامۀ حیات در جهان یا با الهامی که در دیگران ایجاد میکند، بهنوعی آنها را جاودانه کند؛ اما این تنها داستانی شخصی نیست. تاکنون، حداقل در اکثر موارد، هنری جاودانه میشد که توانسته باشد از آزمون سخت زمان و رقابتهای تنگاتنگ دیگر هنرمندان سربلند بیرون بیاید. حالا اما فلک را رسم و آیین تازه گشته است.
قدرت و صلاحیت معماران جدید جامعه
چندین سال پیش مارک زاکربرگ که به شهادت همکاران، دوستان و همینطور بررسی رفتار حرفهای و شخصیاش بعید است کسی او را بهعنوان شخصیتی تصور کند که صلاحیت ترسیم و معماری جامعۀ ایدئال را داشته باشد، در گفته بود او و همسرش از اینکه میدیدند فرزندشان باید در این دنیا بزرگ شود، ناراحت بودند و برای همین تصمیم گرفتند دنیا را تبدیل به همان چیزی کنند که برای فرزندشان دوست دارند.
این حرف جذاب و شاید در نگاه اول محترمی باشد تا زمانی که این سؤال را از خود بپرسید که از کجا معلوم دنیایی که زاکربرگ برای فرزندش میخواهد، همان دنیایی باشد که شما هم برای خود یا فرزندتان میخواهید؟
شاید پاسخ این باشد که شما هم دنیا را آنگونه که میخواهید، بسازید. توصیۀ خیلی خوبی است با این نکته که فرق کوچکی بین شما و زاکربرگ وجود دارد. او به دلیل نفوذ و توان مالیاش میتواند دنیا را به معنای واقعی تغییر دهد و ما نمیتوانیم.
پیش از عصر تکنوالیگارشی (نفوذ و قدرت غولهای فناوری)، دورانی بود که عمدۀ تغییرات بزرگ در بافتار جامعه بر اساس نوعی تعامل و مشارکت و نوعی گفتوگو شکل میگرفت.
درست است که در این دنیا همه صدای یکسانی نداشتند اما بعید بود که یک نفر بتواند نحوۀ زندگی همه را تغییر دهد. حالا تکنو الیگارشها این کار را بهراحتی انجام میدهند. سؤال اینجا است که آیا آنها، غیر از توانایی، صلاحیت این کار را دارند؟
چه چیزی از ما به یاد میماند؟
هنر در شکلهای مختلفش اما داستان مهمتری دارد. فردا که از نسل ما چیزی باقی نماند، این هنر دوران ما است که یادگار عصری خواهد بود که در آن زیستهایم. شاید روزی حیات روی زمین از بین برود و در اعصار دیگر بیگانهای به دیدار بقایای تمدن ازیادرفتۀ زمین بیاید. او چه میراثی از ما خواهد دید و چه تصویری از روی آن از ما ترسیم خواهد کرد؟
این داستان روی زمین شاید چندان پیچیده نباشد، حتماً آنچه باقی میماند، از شاهنامۀ فردوسی گرفته تا غزلیات شکسپیر و از نقاشیهای کلاسیک و مدرن تا هر چیز دیگری که نام هنر بر خود دارد، اگر باقی بماند، احتمالاً دلیل اجتماعی خوبی برای بقا داشته است.
اما حالا میلیونرها بار دیگر میتوانند این بازی را بر هم بزنند.
«هنر» در ماه
زمانی که مأموریت بخش خصوصی ایالات متحده با همکاری ناسا موفق شد چند هفته پیش با موفقیت هرچند نسبی بر سطح ماه فرود آید، به همراه خود علاوه بر ابزارهای علمی، مجموعهای شامل ۱۲۵ گوی فولادی بسیار صیقلی را که نقشههایی از ماه روی آن کندهکاریشده بود، با خود به ماه برد.
این محموله به ادعای طراحانش نخستین اثر هنری نمایش دادهشده روی ماه است.
البته که اولین باری نیست که اثری که قابل تفسیر به اثر هنری باشد، روی ماه رفته است. در مأموریت آپولو ۱۵ فضانوردان لوحی را به همراه یک مجسمۀ فلزی کوچک به نام فضانوردان جانباخته به یاد فضانوردان آمریکا و شوروی که جان خود را در مأموریتهای فضایی تا آن زمان از دستداده بودند، روی سطح ماه باقی گذاشتند. البته میتوان وارد این بحث شد که آیا این اثری هنری است یا یادمانی برای قربانیان.
فراتر از آن، ما در لوحی طلایی که بر سینۀ کاوشگر فضایی وویجر – ۱ نصب کردیم، نشانگانی از زمین و ازجمله تصاویر و نمونهای از آثار هنری را برای تمدنی احتمالی که آن را ببیند، ضمیمه کردیم؛ ازجمله پیامهای صوتی که به زبانهای مختلف ازجمله فارسی چنین ندا میداد:
«سلام بر ساکنان ماوراء فضا، بنیآدم اعضای یکدیگرند، که در آفرینش ز یک گوهرند، چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار»؛ اما ین پیام حاصل گفتوگو میان نمایندگان فرهنگی کشورهای مختلف بود و نه ابتکاری شخصی.
اما واقعیت مهمی وجود دارد. هزاران سال پس از آنکه موزههای زمین از بین بروند، نشانی از اهرام باقی نمانده باشد و شاید کسی نباشد که غزلیات حافظ و شاهنامۀ فردوسی یا اشعار شکسپیر را زیر لب زمزمه کند، این مجسمهها بیهیچ تغییر و آسیبی روی ماه باقی خواهند ماند.
ازجمله اثر تازه جف کونز که البته دربارۀ اینکه این اثر تا چه حد در تعریف هنر قرار میگیرد، هنرمندان و فلاسفۀ هنر میتوانند بحث کنند. اما مهم این است که این اثر که زادۀ یک پروژۀ اقتصادی و مالی است و سعی دارد با استفاده از ساختار NFT مالکیتش را تأیید کند، اکنون ادعا دارد که اثری هنری است که از ما به یادگار روی ماه است.
چه کسی حافظ هنر زمین است
شاید سؤالی که جامعۀ هنری در مقابل این پدیدۀ تازه با آن روبهرو شده، به این شکل قابل بیان باشد:
«تا زمانی که هنرمندان در شرایطی نسبتاً برابر امکان ارسال آثار خود به فضایی را که به بقای بیشتر آنها میانجامد ندارند و برای مثال فرستادن آثاری به ماه تنها از عهدۀ تعدادی ثروتمند و تکنوالیگارش برمیآید، با توجه به اینکه هر بلایی سر ما بیاید، این آثار تنها یادگار نسل بشر خواهند بود، آیا نباید نهادی مانند یونسکو و امثال آن از صاحبان صنایع فضایی بخواهند در کنار هر یک از این آثار که به فضا میبرند، بخشی از میراث جهانی ما را نیز با خود به ماه ببرند؟»
این سؤال مانند بسیاری از مسائل دیگر عصر تازۀ فضا داستانی است که در فضای پرآشوب و بیقانون فعلیِ فعالیتهای بخش خصوصی فضا بیپاسخ مانده است؛ اما جامعۀ هنری اگر نگران بقای اندیشه و عدم گسست تاریخی خود با گذشته و آینده است، میتواند به این داستان فکر و دربارۀ آن مطالبهگری کند.