تاریخ ادبیات و هنر سرشار از نامهایی است که هم مشهورند هم ناشناس؛ به این معنا که شهرتشان به چیزی یا کسی پیرامون آنها وابسته شده و چهره و شخصیت اصلی خودشان پنهان مانده است.
یکی از این نامها، الزا (السا) تریوله است که هم آوازهاش را مدیون لوئی آراگون شاعر بزرگ قرن بیستم فرانسه است، هم گمنامیاش را.
بدون شک اگر آشنایی و سپس زندگی با آراگون نبود، تریوله بهعنوان یک زن و همچنین بهعنوان یک خارجی بهراحتی نمیتوانست وارد محافل ادبی سطح بالا در پاریس شود، اما در عین حال، پرتوافکنیهای زیاد شهرت آراگون موجب شده بود درخشش استعداد تریوله چندان دیده نشود.
سال ۲۰۲۴ که به پایان خود نزدیک شده، صدمین سالگرد تأسیس جنبش سوررئالیسم بود؛ جریان ادبی و هنری آوانگارد که آراگون نیز یکی از بنیانگذارانش بود.
با وجود شناخته شده بودن بسیاری از چهرههای مربوط به سوررئالیسم، روابط برخی چهرهها مثل الزا تریوله با اعضای این جنبش هنوز بهروشنی مشخص نیست.
از مایاکوفسکی در مسکو تا شکلوفسکی در برلین
الزا تریوله با نام اصلی الا یوریونا کاگان، ۱۲ سپتامبر ۱۸۹۶ در مسکو از پدر و مادری ثروتمند و روشنفکر یهودی روس به دنیا آمد.
الزا یک خواهر داشت که پنج سال از او بزرگتر بود: «لیلی». الزا هم مجذوب لیلی بود و هم به او حسادت میکرد، زیرا لیلی نزد مادرشان بزرگ شده بود اما برای نگهداری الزا یک پرستار گرفته بودند.
خاطرات دوران کودکی چنان برای او سنگینی میکرد که او برای رهایی از آنها، کتابی را بر اساس این خاطرات نوشت: «توتفرنگی وحشی» که عمدتا به این احساس طردشدگی در کودکی میپردازد. این رمان جزو اولین آثار اوست که به زبان روسی و در سال ۱۹۲۶ منتشر شد.
الزا از کودکی استعداد سرشار خود را با آموختن موسیقی و زبانهای مختلف نشان داد. پیانو را از مادر پیانیستش آموخت، آلمانی را از پدرش که به این زبان حرف میزد و از شش سالگی هم آموختن زبان فرانسه را آغاز کرد و سرانجام در رشته معماری با نمرهای ممتاز فارغ التحصیل شد.
خواهر او، لیلی، در سال ۱۹۰۵ به حلقهای از انقلابیون روسیه پیوست که اوسیپ بریک، همسر آیندهاش جزوی از آنان بود. لیلی الزا را به این گروه معرفی کرد.
این گروه شامل روشنفکران سرشناس آن زمان روسیه بودند: بوریس پاسترناک شاعر مطرح روس، ویکتور شکلوفسکی چهره شاخص مکتب فرمالیسم روسی، و رومن یاکوبسن زبانشناس و نظریهپرداز معروف روس که دوست نزدیک الزا شد و همیشه با او دوست ماند.
در این سالها، الزا با ولادیمیر مایاکوفسکی، شاعر معروف روس نیز آشنا شد و مایاکوفسکی کمکم به «اولین عشق بزرگ» او تبدیل شد. اما لیلی با وجود این که شوهر داشت مایاکوفسکی را عاشق خود میکند.
در سال ۱۹۱۷، دو سال پس از مرگ پدرش، وقتی خانوادهاش دچار مشکلات مالی شده بود، با یک افسر فرانسوی مستقر در مسکو به نام «آندره تریوله» که از خانوادهای ثروتمند اهل شهر لیموژ فرانسه بود، ازدواج کرد. الزا از این پس نام خانوادگی «تریوله» را به خود گرفت.
در تابستان ۱۹۱۹ مسکو را با نامزدش ترک کرد و در پاریس مراسم ازدواجش برگزار شد. این زوج مدتی در جزیره تاهیتی از سرزمینهای فرادریایی فرانسه زندگی کردند.
الزا تریوله تجربه زندگی در این جزیره را در اولین رمانش با نام «در تاهیتی» که در سال ۱۹۲۵ در سنپترزبورگ (که آن زمان لنینگراد خوانده میشد) منتشر کرد.
ازدواج با یک خارجی و خروج از وطن، بیشتر از این که برای فرار از مشکلات مالی باشد، برای فرار از روسیه بود.
الزا تریوله ایدههای انقلاب روسیه را پذیرفته بود، اما عواقب انقلاب زندگی بسیاری را از جمله زندگی او را در کشورشان غیرممکن کرده بود.
زمانی که روسیه در جنگ داخلی، فقر، قحطی و دیگر مشکلات فرو رفت، الزا تریوله در جزیرهای در اقیانوس آرام در نوستالژی حلقه ادبی مسکو غرق شده بود.
اما چنین ازدواجی که صرفا برای فرار از وضعیت بود رضایتی به دنبال نداشت و دوامی نیاورد. دو سال بعد، در ۱۹۲۱ همسرش را ترک کرد اما نام خانوادگی «تریوله» را برای خود حفظ کرد.
پس از جدایی، یک دوره سرگردانی را گذراند: ابتدا به لندن رفت، سپس در سال ۱۹۲۳ ساکن برلین شد. در پایتخت آلمان ویکتور شکلوفسکی را دید که تبعید شده بود.
شکلوفسکی وقتی دید الزا آن الزای مسکو نیست و رو به افسردگی آورده، به او اصرار کرد که به نوشتن به طور جدیتر ادامه دهد.
شکلوفسکی عاشق تریوله میشود اما عشقی بدون سرانجام، چون تریوله مایل به چنین رابطه عاشقانهای نیست.
مکاتبات این دو بعدا در کتابی با عنوان «باغ وحش» منتشر شده که با نامهای از تریوله آغاز میشود: «بنویس برای من چقدر، چقدر، چقدر دوستم داری، زیرا در سومین «چقدر» به چیز دیگری فکر میکنم.»
شکلوفسکی سعی میکند فقط «نامههایی را بنویسد که از عشق صحبت نمیکنند». او کمکم در نامههایش به الزا، تأملاتش در مورد ادبیات، را بیان میکند: «همه موضوعات به جز عشق، اما همیشه سرشار از شور.»
این نامهها که به زبان روسی نوشته شد به دست ماکسیم گورکی رسید. گورکی هم شدیدا تریوله را تشویق میکند تا تمام زندگی خود را وقف نوشتن کند.
بازگشت به پاریس و آشنایی با سوررئالیستها
در بازگشت به پاریس در سال ۱۹۲۴، تریوله در هتلی در محله مونپارناس پاریس اقامت گزید؛ در سالی که سوررئالیسم اعلام وجود کرد و در محلهای که کافههایش پاتوق نویسندگان و هنرمندان سوررئالیست مانند مارسل دوشان، فرانسیس پیکابیا و من ری بود.
او تا سال ۱۹۲۸ در این محله ماند و نوشتن اولین کتابهایش را شروع کرد؛ اول «در تاهیتی» و سپس «توتفرنگی وحشی».
سومین کتاب او با عنوان «استتار» که آن هم به روسی نوشته شد، سال ۱۹۲۸ در مسکو انتشار یافت.
اما همین سال، سال اولین برخورد او با آراگون بود: «من از پنجره کافه دیدمش که داشت سیگار میکشید و چیزهای عجیب و غریبی را فریاد میزد. سپس دیدم که توسط مامورانی احاطه شد و آنها او را به کمیساریا بردند. این اولین بار در زندگیام بود که آراگون را میدیدم.»
تریوله بار دیگر آراگون را دید. قبل از دیدار دوم، تریوله رمان «دهقان پاریسی» نوشته آراگون را خوانده بود و از یک دوست مشترک، رولان توآل که بسیار به سوررئالیستها نزدیک بود، خواست که او را نزد آراگون ببرد.
توال قرار ملاقاتی را میان آراگون و تریوله در کافه معروف «لا کوپل» پاریس ترتیب داد که پاتوق بسیاری از هنرمندان و نویسندگان آن زمان بود.
در این دیدار که دقیقا در ششم نوامبر ۱۹۲۸ صورت گرفت، هیچ کدام تصور نمیکردند که قرار است این اتفاق سرنوشت زندگی آراگون و تریوله را کاملا تغییر دهد: «فردای آن روز آراگون با مایاکوفسکی ملاقات کرد. اما کاملا به صورت اتفاقی.»
کمکم آراگون عاشق الزا شد و یازده سال بعد، در ۱۹۳۹ به طور رسمی ازدواج کردند. با وجود سنت اضافه شدن نام خانوادگی شوهر به زن، تریوله ترجیح داد که هرگز «آراگون» خطاب نشود و همان تریوله باقی بماند.
منتقدان این رفتار او را نشاندهنده شخصیت قوی و مستقل الزا تعبیر کردهاند.
در آن سالها که الزا هنوز کار نویسندگی به زبان فرانسه را شروع نکرده بود، او ساختن زیور آلاتی از مواد اولیه نه چندان گران را آغاز کرد و و گزارشهایی برای روزنامههای روسیه نوشت.
در سالهای بعد، او آثاری از نویسندگان فرانسوی از جمله دو رمان نخستین آراگون را به روسی و آثاری از نویسندگان روس مثل چخوف و مایاکوفسکی را به فرانسوی ترجمه کرد.
سال ۱۹۳۷ بود که نوشتن اولین رمان خود به زبان فرانسوی را با نام «شببخیر ترز» آغاز کرد که یک سال بعد، در ۱۹۳۸ منتشر شد.
در جریان جنگ جهانی دوم، همراه با آراگون به نهضت مقاومت فرانسه پیوست و زندگی مخفی داشتند. در این دوره پنهانی، به نوشتن ادامه داد و آثارش را با اسم مستعار منتشر کرد.
همزمان با پایان جنگ در ۱۹۴۴، رمان «اولین مانع ۲۰۰ فرانک قیمت دارد» را منتشر کرد که عنوانش الهامگرفته از پیامهای رمزگذاریشده رادیو لندن در زمان اشغال فرانسه در جنگ جهانی دوم برای گروههای مقاومت فرانسه علیه نازیها بود.
این رمان سال بعد برنده جایزه معتبر گنکور، معتبرترین جایزه ادبی دنیای فرانسویزبان شد. الزا تریوله نه تنها یک خارجیتبار بود که چنین جایزهای را به دست میآورد بلکه اولین زن برنده گنکور در تاریخ این جایزه بود.
الزا سال ۱۹۷۰ در خانه مشترکش با آراگون در حومه پاریس درگذشت و در حیاط همان خانه دفن شد. دوازده سال بعد که آراگون نیز درگذشت، پیکرش را کنار الزا قرار دادند.
«چشمهای الزا» به روایت آراگون
«دریای چشماهایت چنان ژرف است که وقتی خم شدم آبی از آن بنوشم
دیدم همۀ خورشیدها میآیند خود را در آن نگاه کنند
همۀ نومیدها خود را در آن میاندازند تا بمیرند
دریای چشمهایت چنان ژرف است که خاطراتم را در آن گم میکنم...»
(شعر چشمهای الزا، سرودۀ آراگون، ترجمۀ عباس پژمان)
با وجود اثبات کردن قدرت نویسندگی، اما همچنان در فرانسه الزا را با شعرهای آراگون و بهعنوان الهه الهامبخش این شاعر میشناختند، بهویژه شعر معروف «چشمهای الزا».
خود آراگون دربارۀ حضور الزا در آثارش پس از مرگ او گفت که اگر به همۀ آثار از از دهۀ سی به این سو بنگریم، درمییابیم که حتی در جاهایی که آراگون نامی از الزا نبرده، او حاضر است.
خیلی از نامها و عباراتی که آراگون به ویژه در شعرش گفته معنای سمبولیک دارد، به ویژه در آثار دوران مقاومت. به همین دلیل، برخی فرانسویها گفتند که اشاره آراگون به الزا، در واقع اشاره به فرانسه بوده است.
اما آراگون با رد چنین نظری گفت: «چنین نبود. من مشکلی برای اشاره مستقیم به کشورم نداشتم. اسم الزا به دنبال دلایلی بود، در درجه اول عشق.»
او تأکید کرد: «حرف زدن از الزا حرف زدن از الزای فیزیکی نبود. خیلیها "چشمهای الزا" و "دستهای الزا" را اشاره به فیزیک او تعبیر کردند. درست است که وجود انسانی چشم دارد، دست دارد، مو دارد، اما برای من الزا سرگذشت روشنفکری زندگیام است، زندگیام با الزا. الزا کسی است که از نظر اجتماعی و حرفهای تعریف شده است. این خیلی مهم است.»
آراگون یک کمونیست بود و همین امر موجب شد که او کمکم از سوررئالیستها فاصله بگیرد. بسیاری از سوررئالیستها الزا را مسئول چنین جدایی دانستند.
آزیتا همپارتیان، مترجم آثار ادبی، میگوید که آندره بروتون که چهره پرنفوذ و اصلی سوررئالیسم بود، به الزا شک کرده بود و او را «جاسوس روسها» میدانست؛ به ویژه که آراگون همراه با تریوله به روسیه سفر کرده بود.
«کمونیسم»، تعریفی که دیگر کارایی ندارد
با وجود نزدیکی به چهرههای سوررئالیسم، تریوله در زمینۀ نوشتن از اساس به سوررئالیسم نقدهایی داشت و خواستار روایتی شفافتر و صریحتر بود.
تریوله در گفتوگویی دربارۀ نوشتن به برقراری روشنتر رابطه با مخاطب تأکید کرد و گفت: «من واقعاً فکر نمیکنم ما برای موفق شدن مینویسیم، فکر میکنم ما مینویسم برای روابطی که با خوانندگانمان داریم و برای کسانی که ما برایشان خلق کردهایم.»
سوررئالیستها پس از جنگ جهانی اول وظیفه تغییر دنیا را احساس میکردند و میخواستند با نوآوری خود تمام دستاوردهای پیش از جنگ را زیر سؤال ببرند.
با این حال، تریوله در یک چیز با سوررئالیستها همنظر بود؛ این که کلمات به تنهایی توان بیان همه چیز را ندارند: «کلمات گویای همه چیز نیستند. احساس می کنم که در کل، زبان انسانی، یک پدیده خیلی ناقص است. و فکر میکنم که نقاشی و همچنین موسیقی میتوانند وسعت ببخشند آن چیزی را که زبان ندارد.»
فاصله گرفتن آراگون از سوررئالیستها، موجب نشد که تریوله خلاقیت آنان را ستایش نکند. تریوله بارها درباره سوررئالیستها و حلقه ادبی مونپارناس تاکید کرده بود که آنان «وطنی جز هنر نداشتند».
با وجود زبان شفاف و داستانهای رئال، پس از مرگ تریوله، برخی منتقدان از تاثیرپذیری او از سوررئالیسم نوشتند.
پیوندهای الزا تریوله، نویسندهای با استعدادهای درخشان و چندگانه، با محیط سوررئالیستی پیرامونش، امروزه دورانی را به تصویر میکشد که زندگی ادبی و فرهنگی در پاریس بسیار پویا و متنوع بود.
اکنون که عصر کمونیسم به پایان رسیده و نویسندگان فوراً با «برچسبهای سیاسی» مواجه نمیشوند، منتقدان با رویکردهای جدید و با نگاهی صمیمیتر و شخصیتر دنیای هنرمندان و نویسندگان قرن بیستم را بررسی میکنند.