«خداحافظ بافانا»، فيلم جديد و پر سرو صدای بيل آگوست، کارگردان ۵۹ ساله دانمارکی، از چند روز پيش بر پرده سينماهای چند کشور اروپايی ظاهر شد.
اين فيلم که در جشنواره امسال برلين جايزه صلح دريافت کرد، به رابطه نلسون ماندلا، معروف ترين زندانی حکومت آپارتايد در آفريقای جنوبی که ۲۷ سال از زندگی خود را پشت ميله های زندان گذراند و زندانبان او جيمز گرگوری می پردازد.
بيل آگوست خاطرات منتشر شده جيمز گرگوری در دهه ۹۰ ميلادی را دستمايه فيلم خود قرار داده و سعی دارد از نگاه او نلسون ماندلا را بشناساند.
در اواخر دهه ۶۰ ميلادی، جيمز گرگوری به همراه همسر و دو فرزندش به جزيره «رابن»، محل نگه داری نلسون ماندلا می روند.
گرگوری به دليل آشنايی با زبان سياه پوستان آفريقای جنوبی ماموريت يافته تا مسئوليت زندانبانی ماندلا و همرزمانش را به عهده گيرد تا از اين طريق بتواند با کنترل نامه ها و مکالمات ماندلا اطلاعات لازم را به ماموران حکومتی منتقل کند.
با نزديک تر شدن هر چه بيشتر گرگوری به نلسون ماندلا، افکار نژادپرستانه او عليه سياه پوستان تغيير می کند واين دگرگونی احترامی عميق نسبت به ماندلا در وی پدید می آورد.
نگاه عمومی
شايد اين گفته که فيلم ها را می توان به دو دسته «برون گرا» و «درون گرا» تقسيم کرد چندان بی اساس نباشد.
فيلم های بسياری را ديده ايم که بدون پرداختن به فرديت ويژه و خاص شخصيت ها، داستانی را نقل می کنند که در آن به لايه های درونی شخصيت ها پرداخته نمی شود.
اين دسته از آثار سينمايی را می توان «برون گرا» و دسته ديگر را که بيش از هر چيز به همين خصوصيات می پردازند، «درون گرا» ناميد.
اما آن چه که سينمای معاصر را از سينمای گذشته و کلاسيک متمايز می کند اهميت يافتن فرديت، به دليل برجسته تر شدن زندگی فرد، در جامعه معاصر است.
درست از همين زاويه خلق پرسوناژ سينمايی نيز به دو دسته «تيپ» و «شخصيت» تقسيم می شوند.
«تيپ» پرسوناژی است که خصوصيات عمومی يک طبقه يا قشر خاصی را منتقل می کند و «شخصيت» پرسوناژی است که به رغم تعلق به گروه اجتماعی، ويژگی های فردی خود را نيز داراست.
اصولا در مواجه با فيلم های تاريخی و يا فيلم های مربوط به شخصيت های مهم و برجسته سياسی و اجتماعی فقدان هميشگی پرداخت اين شخصيت ها مشهود است.
يکی از وجه مشخصه های اين گونه فيلم ها، «تيپ»سازی از اين شخصيت های مهم است.
ما در اين گونه فيلم ها به ژرفای شخصيت اين افراد، با قوت ها و ضعف هايشان دست نمی يابيم و اگر سوژه فيلم، شخصيتی انقلابی است «تيپ» ارائه شده خصوصياتی دارد که بيشتر انقلابيون بايد داشته باشند و اگر مثلا يک ديکتاتور است می بايست همان ويژگی هايی را از خود به نمايش بگذارد که ديکتاتورها عموما دارا هستند و از آن جا که موضوع داستان به وقايع تاريخی مربوط می شود؛ شخصيت پردازی ها در پس انبوه اطلاعات تاريخی و روزشماری وقايع گم می شود.
بدين ترتيب پر بی راه نخواهد بود که بگوييم اين دسته از فيلم ها اکثرا – و نه همه آن ها – در زمره فيلم های «برون گرا» قرار می گيرند.
«خداحافظ بافانا» از اين منظر بر سر دوراهی است. از يک سو به ماندلا و حکومت آپارتايد مربوط است و از سويی ديگر قرار است رابطه نزديک و متقابل ماندلا و زندانبانش را نشان دهد.
نگاه خاص
چند دليل تماشاگر مشتاق را به ديدن «خداحافظ بافانا» ترغيب می کند.
يکی می خواهد با ديدن فيلم، ماندلا و افکارش را بيشتر بشناسد، ديگری می خواهد عليرغم به تاريخ پيوستن حکومت آپارتايد در آفريقای جنوبی، جلوه ها و ويژگی های بيشتری از آن را ببيند، آن ديگری نوع رابطه ماندلا و زندانبانش و تاثيری که ماندلا بر او گذاشته را با اهميت می داند و غيره. اما فيلم در هر کدام از اين زمينه ها تماشاگر را تشنه به حال خود وامی گذارد.
در ارایه شخصيت ماندلا، ما با «تيپ» هميشگی يک مبارز مواجه هستیم که ۲۷ سال زندان را بی آن که خم به ابرو آورد و لحظه ای تزلزلی در او ايجاد شود، تحمل می کند.
او فردی آگاه، مهربان و مسلط بر رفتار خود است با شخصيتی ثابت و به دور از فراز و فرود که در واقع فيلم از اين قهرمان، اسطوره ای دست نيافتنی و فرابشری می سازد.
بيل آگوست، کارگردان فيلم، برای شناساندن افکار ماندلا به دور از تمهيدات دراماتيک با رساندن اعلاميه «کنگره ملی آفريقا» به دست گرگوری، کار خود را آسان می کند.
وسيله شناخت انديشه و آرمان ماندلا همين اعلاميه در فيلم است.
تنها مورد موفق در اين زمينه در لحظه های پايانی فيلم است. گرگوری در مقابل ماندلا اعتراف می کند که عامل قتل پسر ماندلا، گزارش های او به مامورين امنيتی بوده است و ماندلا با بيان اين که گرگوری مجبور بوده به وظيفه کاری خود عمل کند؛ بخشش و مدارا با مخالفين خود را نشان می دهد؛ مدارايی که پس از پايان حکومت آپارتايد و به قدرت رسيدن ماندلا در انتخابات آزاد، با تشکيل دادگاه های حقيقت ياب در باره قربانيان رژيم آپارتايد، نمونه برجسته ای از برخورد انسانی و به دور از خشونت او را به جهانيان شناساند.
فيلم در نمايش ويژگی های ناگفته در باره حکومت آپارتايد نيز ناموفق است و در سطح می ماند.
به جز اطلاعات نوشتاری در ابتدای فيلم در اين مورد و زندانی بودن گروهی مبارز سياه پوست و همچنين صحنه ای که در آن گرگوری و فرزندانش شاهد خشونت پليس بر عليه سياه پوستان هستند، نکته ديگری بر دانسته ای تاريخی ما افزوده نمی شود.
اين مورد از آن جا اهميت می يابد که از زمان انزوای جهانی حکومت آپارتايد تا کنون، مردم جهان از خصوصيات عمومی اين حکومت کمابيش آگاهی دارند و اکنون چيزی فراتر از آن می خواهند.
بيل آگوست از دو زاويه به تحول گرگوری می پردازد. يکی آشنايی با افکار ماندلا وظلمی که بر سياهان می رود و ديگری نزديکی شخصی اين دو به هم.
در ادامه بررسی زاويه نخست می توان افزود که توهم گرگوری نسبت به نطرات ماندلا و «کنگره ملی آفريقا» در فيلم، خام سرانه بازتاب يافته است. کسی با چنان افکار خشک نژادپرستانه در ابتدای فيلم می پندارد که برنامه ها و نقطه نظرات ماندلا کمونيستی است و تنها در يک بحث بسيار کوتاه با ماندلا قانع می شود که چنين افکاری ربطی به کمونيسم ندارد.
در واقع رفع اين ابهام گام اساسی تحول فکری گرگوری و نزديکی او به افکار ماندلاست. گويی افکار نژادپرستانه گرگوری با حل اين مشکل تغيير می يابند. در حالی که ريشه افکار نژادپرستانه آبشخور از ژرفناهای ديگری دارد.
اما نزديکی شخصی اين دو شخصيت به هم که با پرداخت درست می توانست فيلم را نجات دهد نيز از ساخت دراماتيک به دور است.
سه موضوع جنبی متفاوت در طول فيلم موجب دگرگونی شخصی گرگوری نسبت به ماندلا می شود. مرگ پسر ماندلا و کشته شدن يکی از هم رزمان او در زندان، که هر دو به دليل جاسوسی گرگوری اتفاق می افتند و همچنين به قتل رسيدن پسر گرگوری در لحظات پايانی فيلم توسط افراطيون رژيم آپارتايد.
از آن جا که در طول فيلم تماشاگر آشنايی عميقی از رابطه قربانيان اين وقايع با پرسوناژهای اصلی فيلم (گرگوری و ماندلا) نمی بيند، مرگ اين سه، که از عوامل اصلی متاثر شدن گرگوری بايد محسوب شوند نيز در همراه و هم درد شدن تماشاگر با وی بی تاثير می ماند.
ما در طول فيلم نه از عمق رابطه ماندلا با پسر و هم رزمش چيزی می بينيم و نه در لحظاتی صميميت و عشق و علاقه شديد گرگوری به پسرش را.
صرف خويشاوندی و دوستی در يک اثر سينمايی تاثر فقدان آنان را توجيه نمی کند و فيلمساز می بايستی اين دوستی و خويشاوندی را در گره های دراماتيک کار به تماشاگر منتقل کند. از اين رو تمهيدات بيل آگوست از اين زاويه نيز تاثيری سطحی بر تماشاگر می گذارد.
جاذبه رابطه مبارز بزرگی چون نلسون ماندلا با زندانبانش به خودی خود بسياری را برای ديدن «خداحافظ بافانا» به سالن های سينما می کشاند اما فيلم بيل آگوست عليرغم صحنه پردازی های زيبا و بازی خوب ديانه کروگر، بازيگر آلمانی در نقش همسر گرگوری، چيز چندانی برای عرضه ندارد.
مشخصات فيلم:
«خداحافظ بافانا»، کارگردان: بيل آگوست، بازی: جوزف فينس (جيمز گرگوری)، دنيس هايسبرت (نلسون ماندلا)، ديانه کروگر (گلوريا گرگوری)، موسيقی: داريو ماريانلی، محصول ۲۰۰۷ آلمان، بلژيک و آفريقای جنوبی ، ۱۱۸ دقيقه