گری سيک يکی از مشاوران پيشين امنيت ملی سه رييس جمهور آمريکا و از مشاوران کاخ سفيد در دوران انقلاب سال ۱۳۵۷ در ايران در سايت شخصی خود به بررسی مسايل ايران پرداخته است.
وی در ابتدای يکی از چندين مطلب خود در باره ايران با عنوان «بازخوانی بحران در تهران» نوشته است، سعی میکند، با توجه به تجربيات سی سال پيش خود از انقلاب ايران و بحران گروگانگيری در کاخ سفيد وضعيت امروز ايران را مورد ارزيابی قرار دهد.
گری سيک مینويسد:« انتظار نداشته باشيد که بحران جاری در ايران در کوتاه مدت با يک پيروزی يا شکست به پايان برسد. انقلاب ايران که معمولاً از آن به عنوان يکی از پرشتابترين موارد فروپاشی يک نظام قدرتمند و ريشهدار در طول تاريخ نام برده میشود، در ژانويه ۱۹۷۸ آغاز و در ژانويه سال ۱۹۷۹ به خروج شاه ايران از کشور منجر شد.»
در اين مدت دورههای طولانی آرامش و سکوت را شاهد بوديم، به طوری که گاهی تصور میشد، شورش متوقف شده است.
اين يک مسابقه دوی سرعت نيست بلکه يک ماراتن است که در آن استقامت همانند سرعت اهميت دارد.
در اين ميان ممکن است، برنده و بازنده مشخصی هم در ميان نباشد. ايرانیها سياستمدارانی باهوش و زرنگ هستند. آنها شطرنج را به فوتبال ترجيح میدهند. يک «پيروزی» میتواند راهحلی مبتنی بر مذاکره را شامل شود که همگان در آن وجهه خود را حفظ کنند.
رهبران کنونی ايران احتمالاً از سر نابخردی تصميم گرفتهاند، روش قهرآميز را بيازمايند، اما چنانچه آنها به اين نتيجه برسند که شرايط برد برايشان مهيا نيست، برای سازش آماده خواهند شد. البته در موقعيت کنونی نمیتوان در باره نوع اين سازش و مصالحه گمانهزنی کرد. اما ممکن است، راه حل احتمالی شامل دادن امتيازهای اساسی (به مخالفان) باشد.
در اين ميان رهبری کليد حل بحران به شمار میآيد. آيت الله خامنهای به عنوان رهبر تصميم گرفته است – اين بار هم شايد از روی نابخردی - خود را به عنوان سخنگوی رژيم نشان دهد.
وی برخلاف سلف خود آيت الله خمينی، پدر انقلاب، آشکارا در کنار يکی از جناحها و در مقابل جناح ديگر قرار گرفته است. آيت الله خامنهای علناً از فرماندهان به شدت تندرو سپاه پاسداران و روحانيان بنيادگرای حامی آنها حمايت میکند، کسانی که به شدت نگران هرگونه تهديدی برای قدرت برتر خود هستند.
در اين بين آنچه شگفت آور است، پنهان ماندن محمود احمدینژاد از انظار است که اين گمان را تقويت میکند که در اين ماجرا او بيشتر يک مهره است نه يک بازيگردان.
در سوی ديگر ماجرا آيت الله هاشمی رفسنجانی همراه پيشين و احتمالاً رقيب کنونی رهبر قرار دارد. او به عنوان يک نظريهپرداز ماهر تصميم گرفته است در پشت صحنه به ايفای نقش بپردازد و ميدان را به ميرحسين موسوی و ساير کانديداهای ناکام و هواداران آنها واگذار کند.
نکته طنز رقابت ميان دو همراه پيشين بر سر قدرت در جمهوری اسلامی آن است که هيچ کدام از آنها نبايد بازنده باشد. آن دوبه خوبی میدانند که چه کار میکنند. آنها خيلی خوب میدانند که چگونه يک شورش به انقلاب منجر میشود. آنها همچنين میدانند، که چيزهای زيادی برای از دست دادن دارند.
درک مشترک از خطرات موجود باعث شده است که تاکنون نخبگان سياسی در جمهوری اسلامی در مقابل هم قرار نگيرند. اين مسئله میتواند رفتار بیملاحظه رهبر و پاسداران انقلاب را در ناديده گرفتن اصلاحطلبان و مردم توجيه کند. چرا که آنها تصور میکردند، کسی جرات آن را ندارد که ماجرا را به اين مرحله بکشاند.
حال که مسئله به اينجا ختم شده است، هر دو رقيب خود را در مقابل تصميمهای بسيار سرنوشتساز میبينند. در تاريخ سی ساله جمهوری اسلامی، چنين چيزی سابقه نداشته است و امروز کسی مانند [آیتالله] خمينی هم وجود ندارد که بخواهد ميان جناحهای رقيب ميانجيگری کند.
در چنين شرايطی اگر کسی ادعا کند که رهبران ايران میدانند، سرانجام کار چه خواهد شده، بايد با ديده ترديد به اين سخنان نگريست.
در اين ميان ايالات متحده بايد بر اساس شعار عدم مداخله عمل کند. اوضاع ايران در کوتاه مدت در داخل آمريکا از سوی کسانی که مترصد حمله به باراک اوباما هستند مورد سواستفاده قرار میگيرد.
با اين حال هر گونه دخالت آمريکا میتواند، برای تظاهرکنندگان در خيابانهای تهران بسيار خطرناک باشد و موقعيت گفت و گو با هر دولتی را که از دل اين آتش برمیآيد با خطر مواجه سازد.
بحران ايران يک بحران ايرانی است و تنها به دست ايرانيان و رهبرانشان حل میشود. البته نيازی نيست که عقيده خود را در باره آزادی بيان و تجمعات و نيز حمايت خود را از حل مشکلات سياسی بدون خونريزی پنهان کنيم.
مشاور پيشين جيمی کارتر در پايان نوشته خود نتيجه گيری کرده است، که آمريکايیها نبايد به دليل نگرانیهای داخلی دچار اين توهم شوند که دخالت آنها در بحران ايران نتايج صرفاً سازندهای به دنبال خواهد داشت.
گری سيک سپس اين پرسش را مطرح کرده است که آيا باراک اوباما رييس جمهور آمريکا شطرنج را هم به خوبی بسکتبال بازی میکند يا خير؟
وی در ابتدای يکی از چندين مطلب خود در باره ايران با عنوان «بازخوانی بحران در تهران» نوشته است، سعی میکند، با توجه به تجربيات سی سال پيش خود از انقلاب ايران و بحران گروگانگيری در کاخ سفيد وضعيت امروز ايران را مورد ارزيابی قرار دهد.
گری سيک مینويسد:« انتظار نداشته باشيد که بحران جاری در ايران در کوتاه مدت با يک پيروزی يا شکست به پايان برسد. انقلاب ايران که معمولاً از آن به عنوان يکی از پرشتابترين موارد فروپاشی يک نظام قدرتمند و ريشهدار در طول تاريخ نام برده میشود، در ژانويه ۱۹۷۸ آغاز و در ژانويه سال ۱۹۷۹ به خروج شاه ايران از کشور منجر شد.»
در اين مدت دورههای طولانی آرامش و سکوت را شاهد بوديم، به طوری که گاهی تصور میشد، شورش متوقف شده است.
اين يک مسابقه دوی سرعت نيست بلکه يک ماراتن است که در آن استقامت همانند سرعت اهميت دارد.
در اين ميان ممکن است، برنده و بازنده مشخصی هم در ميان نباشد. ايرانیها سياستمدارانی باهوش و زرنگ هستند. آنها شطرنج را به فوتبال ترجيح میدهند. يک «پيروزی» میتواند راهحلی مبتنی بر مذاکره را شامل شود که همگان در آن وجهه خود را حفظ کنند.
رهبران کنونی ايران احتمالاً از سر نابخردی تصميم گرفتهاند، روش قهرآميز را بيازمايند، اما چنانچه آنها به اين نتيجه برسند که شرايط برد برايشان مهيا نيست، برای سازش آماده خواهند شد. البته در موقعيت کنونی نمیتوان در باره نوع اين سازش و مصالحه گمانهزنی کرد. اما ممکن است، راه حل احتمالی شامل دادن امتيازهای اساسی (به مخالفان) باشد.
در اين ميان رهبری کليد حل بحران به شمار میآيد. آيت الله خامنهای به عنوان رهبر تصميم گرفته است – اين بار هم شايد از روی نابخردی - خود را به عنوان سخنگوی رژيم نشان دهد.
وی برخلاف سلف خود آيت الله خمينی، پدر انقلاب، آشکارا در کنار يکی از جناحها و در مقابل جناح ديگر قرار گرفته است. آيت الله خامنهای علناً از فرماندهان به شدت تندرو سپاه پاسداران و روحانيان بنيادگرای حامی آنها حمايت میکند، کسانی که به شدت نگران هرگونه تهديدی برای قدرت برتر خود هستند.
در اين بين آنچه شگفت آور است، پنهان ماندن محمود احمدینژاد از انظار است که اين گمان را تقويت میکند که در اين ماجرا او بيشتر يک مهره است نه يک بازيگردان.
در سوی ديگر ماجرا آيت الله هاشمی رفسنجانی همراه پيشين و احتمالاً رقيب کنونی رهبر قرار دارد. او به عنوان يک نظريهپرداز ماهر تصميم گرفته است در پشت صحنه به ايفای نقش بپردازد و ميدان را به ميرحسين موسوی و ساير کانديداهای ناکام و هواداران آنها واگذار کند.
نکته طنز رقابت ميان دو همراه پيشين بر سر قدرت در جمهوری اسلامی آن است که هيچ کدام از آنها نبايد بازنده باشد. آن دوبه خوبی میدانند که چه کار میکنند. آنها خيلی خوب میدانند که چگونه يک شورش به انقلاب منجر میشود. آنها همچنين میدانند، که چيزهای زيادی برای از دست دادن دارند.
درک مشترک از خطرات موجود باعث شده است که تاکنون نخبگان سياسی در جمهوری اسلامی در مقابل هم قرار نگيرند. اين مسئله میتواند رفتار بیملاحظه رهبر و پاسداران انقلاب را در ناديده گرفتن اصلاحطلبان و مردم توجيه کند. چرا که آنها تصور میکردند، کسی جرات آن را ندارد که ماجرا را به اين مرحله بکشاند.
حال که مسئله به اينجا ختم شده است، هر دو رقيب خود را در مقابل تصميمهای بسيار سرنوشتساز میبينند. در تاريخ سی ساله جمهوری اسلامی، چنين چيزی سابقه نداشته است و امروز کسی مانند [آیتالله] خمينی هم وجود ندارد که بخواهد ميان جناحهای رقيب ميانجيگری کند.
در چنين شرايطی اگر کسی ادعا کند که رهبران ايران میدانند، سرانجام کار چه خواهد شده، بايد با ديده ترديد به اين سخنان نگريست.
در اين ميان ايالات متحده بايد بر اساس شعار عدم مداخله عمل کند. اوضاع ايران در کوتاه مدت در داخل آمريکا از سوی کسانی که مترصد حمله به باراک اوباما هستند مورد سواستفاده قرار میگيرد.
با اين حال هر گونه دخالت آمريکا میتواند، برای تظاهرکنندگان در خيابانهای تهران بسيار خطرناک باشد و موقعيت گفت و گو با هر دولتی را که از دل اين آتش برمیآيد با خطر مواجه سازد.
بحران ايران يک بحران ايرانی است و تنها به دست ايرانيان و رهبرانشان حل میشود. البته نيازی نيست که عقيده خود را در باره آزادی بيان و تجمعات و نيز حمايت خود را از حل مشکلات سياسی بدون خونريزی پنهان کنيم.
مشاور پيشين جيمی کارتر در پايان نوشته خود نتيجه گيری کرده است، که آمريکايیها نبايد به دليل نگرانیهای داخلی دچار اين توهم شوند که دخالت آنها در بحران ايران نتايج صرفاً سازندهای به دنبال خواهد داشت.
گری سيک سپس اين پرسش را مطرح کرده است که آيا باراک اوباما رييس جمهور آمريکا شطرنج را هم به خوبی بسکتبال بازی میکند يا خير؟