لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ تهران ۰۰:۴۵

احمدی‌نژاد؛ «استاد ارائه آمارهای عجيب که ربطی به واقعيت ندارد»


جلد کتاب اسکات پیترسون
جلد کتاب اسکات پیترسون
اسکات پیترسون، خبرنگار کریستین سانس مانیتور در خاورمیانه کتاب جدیدی با عنوان «در ميان شمشيرها، ايران، سفری فراسوی سرخط رسانه ها،» (۱) در مورد ایران، منتشر کرده است.

آقای پیترسون با رادیو فردا در مورد کتابش، جنگ ایران و عراق، گفت‌وگوهای مطبوعاتی احمدی‌نژاد و سخنرانی باراک اوباما در سازمان ملل سخن گفته است.

عنوان کتاب شما «در ميان شمشيرها» است. چرا این عنوان را انتخاب کردید؟

اسکات پيترسون: اولين بار سال‌ها پيش با اين عنوان در گورستانی در جنوب تهران در بهشت زهرا برخورد کردم. پوسترهايی بود در يادبود شهدای جنگ ايران و عراق؛ جنگی که برای اقشار مختلف جامعه ايرانی جنگ مقاومت بود.

البته حکومت وقت (اين همزمان بود با نخستين سال‌های استقرار جمهوری اسلامی) اين واقعه را به عنوان نمونه‌ای امروزی از روايت شيعه داستان امام حسين خواند که در ۶۸۰ ميلادی در دشت کربلا روی داد. داستان اين مقاومت امام حسین را به يک نماد شهدای عصر خود بدل کرد. اين داستان شهادت ادامه می‌يابد. اين رويداد يک واقعه نمونه بود که مدلی دست کم عقيدتی برای ايران جديد در همه سطوح شده بود. داستان از اين قرار است که امام حسين و ۷۲ تن از پيروان او در محاصره ده‌ها هزار نيروی دشمنی نيرومند گرفتار شده بودند.

ترديدی نبود که سرنوشت آنها کشته شدن بود. روشن بود که دست کم نبرد را می‌باختند. بنا به احاديث، امام حسين گفت، اگر دين محمد تنها با کشته شدن من زنده خواهد ماند، پس ای شمشيرها مرا محاصره کنيد! او زره از تن برگرفت و کاری کرد که به روشنی نشان می‌داد خود را برای شهادت آماده می‌کند. در آن لحظه او به سرور شهيدان بدل شد.

اين داستان همه ساله در ايران و ديگر سرزمين‌های شيعی به صورت نمايش به صحنه می‌رود و نماد يک مقاومت عليه دشمنی زورمندتر و نبردی در راه دين و ايمان راسخ است، و اين چيزی است که هنوز در جامعه ايران و دست کم در ميان باورمندان پژواک دارد. عنوان کتاب من از اينجا آمده است.

اين روزها همزمان است با سی‌امين سالگرد جنگ ايران و عراق، شما در آن سال‌ها به ايران رفت و آمد داشتيد و همچنين به خاورميانه که در آنجا رئيس دفتر خبری کريستين ساينس مانيتور بوديد. در آن روزها ايرانيان بر اين باور بودند که رسانه‌های غربی در پوشش خبری خود از جنگ ايران و عراق به ويژه در ماجرای بمباران‌های شيميايی عراق عليه ايران بی‌طرف نبودند و جانب انصاف را رعايت نکردند. آيا شما از آن روزها چيزی به خاطر داريد؟

من فکر می‌کنم مشکل اينجاست که اطلاعات بسياری در آن روزها پنهان ماند. در نيمه‌های جنگ ايران و عراق هنوز کسی نمی‌دانست که آمريکا تا چه ميزان به عراق ياری می‌رساند. نه تنها آمريکا بلکه ديگر کشورهای اروپايی.

در سال‌های پس از جنگ بود که در سايه خبرها و گزارش‌ها و تلاش‌های روزنامه‌نگاران پيگير و کتاب‌هايی که منتشر شد، ما در غرب تصوير روشن‌تر و فهم بهتری از ميزان کمک‌های آمريکا به دست آورديم. البته بسياری از اين اطلاعات در سطح محرمانه بود و اين شمار قربانيان در سوی ايران را بالاتر برد.

به سخن ديگر، آمريکا اطلاعاتی را از محل و موقعيت نيروهای مستقر ايران و به ويژه سپاه پاسداران و چيزهايی مانند آن در اختيار عراق می‌گذاشت که می‌توانست مورد استفاده هدف‌های شيميايی قرار گيرد. چون آنها آمادگی چنين حمله‌هايی را نداشتند. به اين دليل شمار تلفات ايرانيان بسيار بالاتر از رقمی رفت که بدون کمک آمريکا ممکن نبود. البته گرچه گزارشگران غربی و بسياری افراد در جهان غرب از اين اتفاقاتی که در دهه ۸۰ می گذشت، بی‌خبر بودند، به باور من ايرانيان بی‌گمان می‌دانستند که آمريکا چنين کمک‌هايی به عراق می‌کند.

به همين دليل اين مسئله سبب شد که در جريان جنگ اتهامات بسياری متوجه عراق و غرب شود و اين همان اتهاماتی است که امروز هم بر عليه آمريکا و متحدان اروپايی‌اش به کار می‌رود. در دهه هشتاد جمهوری اسلامی نه تنها از جانب نيروهای نظامی عراق احساس خطر می‌کرد که خود را در معارضه‌ای همزمان با همه جهان می‌ديد.

به عنوان يک روزنامه‌نگار سياسی، آيا شما بر اين عقيده هستيد که جمهوری اسلامی همچون سه دهه اخير می‌خواهد کشور را در يک حالت اضطراری نگاه دارد و جنگ را به عنوان تهديدی بالقوه بالای سر حفظ کند؟ اين احساس تا چه ميزان با واقعيت همخوانی دارد و به باور شما آيا اين تنها يک ترفند تبليغی است يا ابزاری برای پوشاندن شکست های داخلی حکومت؟

به گمان من مجموعه‌ای از همه اينهاست. گرچه بنياد واقعيت ندارد، اما در منطق رژيم وسيله‌ای است برای حفظ يک تقرير که می‌کوشد نشان دهد ايران همواره در خطر است، که در مقام يک رژيم انقلابی، که در مقام يک حکومت انقلابی ايران تافته جدا بافته است، که در جنگی نيک به ستيز عليه زشتی و بيدادگری کمر همت بسته است. بيدادگری نه تنها در ايران و منطقه که در سراسر جهان.

اين سخنی است که آقای احمدی‌نژاد به کار می‌برد هنگامی که برای نمونه با هوگو چاوز ديدار می‌کند. متحدان يا دست کم دوستان کنونی ايران، ونزوئلا و بلاروس هستند. اندکی پس از متهم شدن عمر البشیر، رئيس جمهور سودان، توسط دادگاه بين المللی جنايات جنگی به خاطر اقداماتش در دارفور، بلافاصله علی لاريجانی، يکی از چهره‌های بالای نظام را ديديم که برای ابراز همدردی با او به خارطوم رفت.

روشن است که اين می‌تواند در نيت واقعی ايران در پايبندی به قوانين جهانی ايجاد شبهه کند. ايران هميشه از عدالت داد می‌زند. بيشتر مواقع درباره فلسطين... اما نکته اينجاست که اين رژيم همواره خود را در منازعه‌ای بی‌امان تصوير می‌سازد. اين تم داستان در بيش از سه دهه گذشته بوده است و به گمان من لاکی است که به آسانی قابل شکستن نيست.

لاکی که رژيم به کار می‌برد تا مشکلات و مسائل بی‌شمار شکست‌های سياسی و اقتصادی‌اش را در پشت آن پنهان کند. البته پيچيدگی وضع ايران به گونه‌ای است که تنها يک عامل در صحنه سياست کار نمی‌کند. منظورم در عين حال صحنه اقتصادی و عقيدتی نيز هست. اما به راستی در اين ملغمه همواره تصويری که از ايران داريم کشوری است مدام در نبرد، مدام در کشمکش و در حال جنگ بر عليه بی‌عدالتی.

در مقام يک روزنامه‌نگار غربی، به نظر شما خطوط قرمزی که نبايد از آنها عبور کرد، کدام‌ها هستند. اين خطوط با گذشت زمان چه تغييری می‌کند؟

در طول دست کم ۱۵ سالی که به ايران رفت و آمد کرده‌ام، باور من اين بود که اگر دولت ايران به من ويزا داده است اين به اين معناست که من آنچه را که می‌خواهم در مقام يک روزنامه‌نگار غربی بنويسم، بنويسم.

فکر می‌کنم يک بار در طول اين سی سال زمانی پيش آمد که يک مقام ايرانی - با علم به اینکه من روی چه موضوعی کار می‌کنم- به من گفت فکر نمی‌کند که من اين موضوع را بنويسم و گفت که ما نمی‌خواهيم شما روی اين موضوع کار کنيد. من به آن مقام و مقام‌های ديگر گفتم که من روی اين موضوع کار خواهم کرد و بدون توجه به نظرات شما.

به هر حال آنها هيچوقت ما روزنامه‌نگاران را پيش از انجام يک کار سانسور نکردند. البته در مورد خودم می‌توانم بگويم و اين روند برای هر روزنامه‌نگار فرق می‌کند. اما مهم هم برای آنها و هم برای ما ديدن آن چيزی بود که توسط روزنامه‌نگاران منتشر می‌شد. منظورم اين است که از خيلی از کارهايی که کردم، خوششان نيامد.

اما در سوی ديگر مطالبی هم بود که نقطه نظر آنها را تأمين می‌کرد و منصفانه بود. فکر می‌کنم کار حرفه‌ای می‌فهميدند. اما خب دنيای روزنامه‌نگاری در ايران پس از انتخابات ۲۰۰۹ دگرگون شده است. شمار بسيار کمی از ما که درباره ايران می‌نويسيم و هر روز هم می‌نويسيم، و ايران را خوب می‌شناسيم، توانستند به ايران بر گردند. دليلش هم گزارش‌هايی است که ما بعد از انتخابات منتشر کرديم.

من در زمان انتخابات در ايران بودم اما مثل بسياری ديگر ويزای من هم به سر آمد و آنها به من ويزا ندادند که برگردم. همين طور برای بسياری از همکاران من هم اجازه بازگشت داده نشده است. فکر می‌کنم محدوديت‌هايی که دولت در پی انتظارات خود از روزنامه‌نگاران درست کرده الان بيشتر شده باشد. فکر می‌کنم الان انتظارات شان انتظارات مشخص‌تری شده باشد. فکر می‌کنم خطوط قرمز هم مشخص‌تر شده و همينطور قوانينی که به شما می‌گويد چه چيزهايی را مجاز به نوشتنش هستيد و يا دست کم چه چيزهايی مجاز به نوشتنش نيستيد.

محمود احمدی‌نژاد در نيويورک مصاحبه‌هايی با خبرنگاران شبکه‌های مختلف انجام داده است. ايرانيان بسياری هم که از دست او به ستوه آمده‌اند در روزنوشت‌ها، وبلاگ‌ها و اينترنت می‌نويسند که روزنامه‌نگاران غربی ايران را خوب نمی‌شناسند و سؤال درست را از احمدی‌نژاد نمی‌پرسند و او آنها را بازيچه خود قرار می‌دهد. نظر شما چيست؟

فکر می‌کنم اين سخن تا اندازه‌ای درست باشد. برخی روزنامه‌نگارانی که با احمدی‌نژاد گفت‌وگو می‌کنند، از سياست ايران چيز زيادی سر در نمی‌آورند. برای مثال لری کينگ، او کارشناس ايران نيست و در اين ترديدی نيست. اما از سوی ديگر کسان ديگری داريم مانند کريستين امانپور که ايران را خوب می‌شناسد. چارلی روز هم، زمان زيادی در ايران گذرانده و با احمدی‌نژاد چندين بار گفت‌وگو کرده است و البته کسانی را هم دارد که درباره ايران صحبت می‌کنند.

اما به گمان من بخشی از مشکل در اين نيست که روزنامه‌نگاران اطلاع زيادی از ايران ندارند. بخشی از مشکل را بايد در شيوه پاسخگويی احمدی‌نژاد جستجو کرد. خيلی راحت بگويم احمدی‌نژاد استاد پاسخ ندادن است. بدتر از آن استاد ارائه آمارهای عجيب و غريب است. آمارهايی که لزوماً ربطی به واقعيت ندارد ولی او را در مقوله افراد خيال‌پرداز می‌گذارد که باور دارند نرخ تورم و نرخ بيکاری بسيار پایين است و معتقدند که ايرانی‌ها همه‌شان خوشبخت و سعادتمندند.

او احتمالاً شکی ندارد که ۲۴ ميليون رأی در انتخابات سال پيش آورده است. راستش اين چيزی نيست که ايرانی‌های زيادی به آن باور داشته باشند، از جمله بسياری از طرفداران خود او. از اين رو وقتی آدم با کسی مثل او گفت‌وگو می‌کند، مسئله بازيچه شدن آنقدر اهميتی ندارد که اينکه بشود مصاحبه شونده را يک جا نشاند. منظورم مورد کسانی است که اطلاع خوبی دارند.

فرض کنيم شما می‌خواهيد با احمدی‌نژاد گفت‌وگو کنيد. چه سؤال‌هايی که بتواند او را گير بياندازد به ذهن شما می‌رسد. در اين مورد فکر کرده بوديد؟

من شخصاً در طول ديدار احمدی‌نژاد گفت‌وگويی با او نخواهم داشت. اگر بخواهم با او گفت‌وگو کنم و ببينم که از جواب مشخص طفره می‌رود، از او خواهم پرسيد راجع به فلان مطلب يا بهمان مطلب چه می‌انديشد. برای اينکه او هميشه با تغيير موضوع سؤال شما را با يک سؤال ديگر جواب می‌دهد.

از او درباره سارا شورد بپرسيد و آن دو آمريکايی ديگری که هنوز در زندان اوين به سر می‌برند، بلافاصله جوابش اين خواهد بود که ايرانی‌هايی هم هستند که به دلايلی در آمريکا در بازداشت به سر می‌برند. خودش گفته است شايد بشود يک نوع معاوضه صورت داد.

در اين صورت من از او خواهم پرسيد که آيا درست است که ايران آن دو نفر را به همراه سارا شورد گرفته است که از آنها به عنوان مهره معاوضه استفاده کند؟ اگر اينطور است، از کجا معلوم که در آينده هم شهروندان آمريکايی دوباره به جای مهره‌های تعويض ديگری گرفتار نشوند؟ اين يک مسئله. کسی اين را نگفته است. او خودش هم نگفته است که اين اشخاص گروگان‌هايی هستند برای معاوضه. برای نمونه من او را با اين سؤال گير می‌اندازم.

شما سخنان اوباما در سازمان ملل را شنيديد. ارزيابی شما از آن چيست؟ به نظر شما اهميت اين سخنرانی در کجاست؟

به نظر من اهميت اين سخنان در موضوع اصلی آن است که در پيوند با سياست خارجی يا آن کوشش‌هايی که اوباما برای صلح ميان اسرائيلی‌ها و فلسطينی‌ها به کار بسته است. اين مهم‌ترين بخش مربوط به سياست خارجی در سخنان او بود. ايران در اين سخنان يکی دو جمله بيشتر به خود اختصاص نداد.

چيز تازه‌ای هم نبود مگر تأکيد بر اين که ايالات متحده همچنان آماده و علاقه‌مند به گفت‌وگو با ايرانی‌ها و همکاری با آنهاست و اينکه ايران بايد چيزی نشان بدهد که حاکی از تأييد کاربرد صلح‌آميز پژوهش‌های هسته‌ای آن باشد. در مجموع حرف‌های کلی بود. سخنان اوباما درباره ايران يا روابط ايران آمريکا نبود. در مقايسه بيشتر تأکيد اين حرف‌ها روی رابطه اسرائيل و فلسطين دور می‌زد و تأکيد آن بر سياست‌های خارجی کاخ سفيدی اوباما.

(۱) Let the Swords Encircle Me
XS
SM
MD
LG