پارهای از تنم / و اندکی موج چشمانم/ در خیابانهای تهران غلت میزد
رقص مرثیهها / منقار مرغ شب
اندیشه سیاه و روسپی های زیبا در جامعهای بیسر
سکوت عابران/ وزش دودی باد
زمان بدون من و من بدون زمان ......
همزمان با سی و پنجمین سالمرگ خسرو گلسرخی و نیز به مناسبت انتشار کتاب شعر تازهای از همسر وی، عاطفه گرگین، به نام « آب فکر میکرد» در پاریس به دیدنش رفتیم.
عاطفه گرگین در ۲۳ سالگی نخستین کتاب «جنگ سحر» را در اوایل دهه پنجاه خورشیدی منتشر کرد. وی پیش از آن حرفه روزنامهنگاری را با روزنامه اطلاعات آغاز کرده بود.
او در سالهای ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۵۹ خورشیدی، سردبیری کتاب « مجموعه مقالات فصلی در گلسرخ» را که شش جلد آن در ایران منتشر شد به عهده داشت و پس از مهاجرت به فرانسه نیز هفت شماره دیگر از فصلی در گلسرخ را در اروپا منتشر کرد.
او گذشته از مجموعه جنگ سحر، فصلی در گلسرخ، کتاب نمونه و دهها مقاله در نشریات گوناگون، مجموعه شعری درباره کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی و کتابهای شعر باد را باید کشت و معاشرت آبها منتشر کرده است و قرار است در سال آتی نیز مجموعه شعر دیگری از او منتشر شود.
(در اين گفتگو به همسر عاطفه گرگین، خسرو گلسرخی و پروندهاش هم، اشاره شده است. خسرو گلسرخی روزنامهنگار، شاعر و فعال سياسی چپگرا بود که ۳۵ سال پيش از اين در ۲۶ سالگی در روز ۲۹ بهمن سال ۱۳۵۲ تيرباران شد. حکم اعدام خسرو گلسرخی و متهم دیگر پرونده کرامت دانشيان را، دادگاهی نظامی به جرم طرح توطئه برای ربودن وليعهد وقت شاهزاده رضا پهلوی، صادر کرد. مخالفان نظام پيشين همان زمان اين اتهام را ساختگی توصيف کردند و مدافعان حقوق بشر به اين اتهام و روند محاکمه ايراد گرفتند.)
آن شب انگشتانم تخت جمشید را رنگ میزد/ و نگاهم منارههای اصفهان را میجنباند / من به رود سر رفتم / در کنارههای چمخاله تن به آب دریا زدم / تا از کپرنشینان آبادان سر درآوردم / دیدم فصلها سوختهاند / در بدنهایی بیوزن / و روز به نهایت تاریکی خود رسیده است / به زلف سوخته فصلها شانه زدم / دودها را پراکندم / کاغذها را ورق زدم / و بیهودگی را بر فرش خانه گستراندم / در یک هماهنگی تن با تن / آنگاه گم شدم در تن تو/ تو در من فراموش شدی / و کودکانمان در میان حیرت نتها / در مکتب جنگل زاده شدند / در زمان بدون من و من بدون زمان ......
رادیو فردا: خانم گرگین، شما گذشته از آن که خودتان نویسنده و شاعر هستید باری از تاریخ ایران را هم سالهاست با خودتان حمل میکنید. به خاطر اینکه شما همسر خسرو گلسرخی هم هستید – شاعر ایرانی که امروز هم آثارش در ایران چاپ میشود. نگاه شما به شعرهای گلسرخی چگونه است؟
عاطفه گرگین: من فکر میکنم خسرو گلسرخی بیش از آنکه یک انسان سیاسی باشد یک انسان شاعر و نویسنده بود. شاعری که با مرامش میزیست و مرامش هم «انسانیت» بود. در شعرهایش هم اگر توجه کنید همیشه روی کلامش به مردم است. او شعرش، قلمش و بیانش همیشه وقف مردم بود و دیدیم که آخر سر هم زندگی خود را وقف مردم کرد.
خسرو کوتاه زیست و در ۲۶ سالگی اعدام شد . او تازه داشت شکوفا میشد . بسیار جوان بود که قلم به دست گرفت و نویسندگی کرد و چون احساس و عاطفهاش را در کلامش چه در دادگاه و چه بر روی صفحه کاغذ به نفع مردمش بیان کرد.
ممکن است یکی از شعرهای گلسرخی را برایم بخوانید؟
بله، شعری از او را میخوانم که در روزهای پایانی عمرش، قبل از تیر باران و در بهمن سال ۵۲ سروده است.
من یک ایرانیام / ای چشم مخملی من / شکوه آینده!
امروز این عشق ماست / عشق به مردم / بگذار درفش سرخ زیبایی تو را بستایم
من کور نیستم / باید تو را بستایم / میدانم
اما کجاست جای دیدن تو؟ / وقتی هموطنانم را برده و خاک خوب تو را حراج میکنند
باید که خاک من از خون من بنا گردد/ بنای آزادی بیمرگ و خون کی میسر شود؟
پیکار میکنم / میمیرم / این است عشق من
من ایرانیام
بدون اینکه بخواهم وارد زندگی شخصی شما بشوم اجازه بدهید بگویم که شما با خسرو گلسرخی در مطبوعات آشنا شدید. خودتان هم آن موقع به عنوان شاعر شناخته شدهای شعر میسرودید. آیا شعرهای شما دستمایهای از شعرهای گلسرخی است؟ بعداًً تحت تأثیر او قرار نگرفتید؟
من هیچ وقت تحت تأثیر خسرو نبودهام. گاهی که این جمله را میگویم کسانی که خسرو را دوست داشتند دلخور میشوند و بهشان برمیخورد که چرا من استقلالم را بیان میکنم. من راه خودم را میرفتم. خسرو هم راه خودش را میرفت. همان طور که گفتم او در اوج جوانی از بین ما رفت. این طبیعی است که تأثیر عاطفی از همدیگر گرفتهایم و این تأثیر حتما در شعرهای من هم هست. دیگر خوانندگانی که شعرهای مرا و شعرهای گلسرخی را خواندهاند باید قضاوت کنند.
این سؤال را به این دلیل پرسیدم که رگههایی از عشق به مردم در شعرهای شما هم به چشم میخورد.
بله من و خسرو یک عشق مشترک داشتیم و هنوز هم این عشق مشترک، یعنی «دوست داشتن مردم» در من ادامه دارد. خسرو مرا یاری کرده بود که بتوانم امروز هم انسان را دوست داشته باشم و امروز هم قبلهگاه ما باز هم انسان است.
شما با فرزندتان، دامون، که یادگار خسرو گلسرخی است به سختی از ایران به فرانسه هجرت کردید و در فرانسه به سختی توانستید فرزندتان را به عنوان یک انسان موفق بزرگ کنید. امروز وقتی که شما به خسرو گلسرخی فکر میکنید، در شعرهایتان چه عنصری متبلور میشود؟
خسرو گلسرخی همیشه در زندگی من جریان دارد. او نه تنها از یاد من نرفته است که از یاد مردم هم نرفته است.
در این مدت همچنان فعالیت فرهنگی خود را ادامه دادید. کتابهای شعر خود را منتشر کردید و آخرینش هم، مجموعه شعر «آب هم فکر میکرد» است. در این مجموعه یکسری شعرهای شخصی میخوانیم و یکسری شعرهای اجتماعی، در این مورد توضیح میدهید؟
من در اینجا در حدود ۱۶ نشریه و کتاب منتشر کردم. فقط شعر نبوده است. نقدهای بسیاری نوشتم که به زودی تعدادی از آنها منتشر میشود من کارم را ادامه دادم. اما در توضیح سؤال شما باید بگویم که شعر برای خودش دوران مختلفی دارد هر شعری بسته به شرایطی که شاعر در آن قرار میگیرد و جهان بینی و تفکر و شرایط زیستی او شکل میگیرد.
شما با سرودن شعر نشان دادید که بیش از آنکه بخواهید یک فعال اجتماعی و سیاسی باشید. همچنان یک شاعرید، به خسرو هم که فکر میکنید بیشتر از اینکه او را یک فرد سیاسی بدانید او را یک شاعر میدانید.
من البته تفکر سیاسی داشتم و دارم. این موضوع را در شعرهایم هم میبینید. من هم یک آدم سیاسی هستم هم یک شاعرم.
آیا کتاب « آب فکر می کرد» به نظرتان یک تحول جدید در کار شماست؟
من اصولاً با ثابت ماندن مخالفم. این مجموعه شعرم، قابل مقایسه با کتاب «معاشرت آبها» نیست. یعنی بیشتر مورد توجه من است شاید به این دلیل که رشد فکری و انسانی من شکل گرفته و بهتر شده است. حتی تفکر سیاسی من هم رشد کرده است. شاید در گذشته به مسائل سیاسی به گونهای دیگر نگاه میکردم.
در این کتاب اخیر، رد پای یک زن هم دیده میشود؟
بله، خیلیها معتقد به قلم زنانه و قلم مردانه هستند. من پیش از این مخالف این تعبیر بودم. اما الان میبینم که تعبیر درستی است. این زنانگی در تفکر خالق اثر است که مسائل را ظریفتر و عاطفیتر میبیند.
ممکن است به عنوان حسن ختام این گفتوگو یکی از شعرهای این مجموعه را برایمان بخوانید...
آب میگذشت و فکر میکرد/ زمین زیر خارها خمیازه میکشید
سنجاب کوچکی به کودکی لگد میزد زیر حریر ماه
و اعتماد در حرکتهای پریشان روز / پریشان میشد
باغبان خاک در سمفونی آب، گیسوی آشفته زمین را تاب میداد
آب میگذشت و فکر میکرد / خستهام از چشمههای تردید / از بیشههای اندوه
کجا میرود این رود / با زیبایی حیرتآورم؟
رقص مرثیهها / منقار مرغ شب
اندیشه سیاه و روسپی های زیبا در جامعهای بیسر
سکوت عابران/ وزش دودی باد
زمان بدون من و من بدون زمان ......
همزمان با سی و پنجمین سالمرگ خسرو گلسرخی و نیز به مناسبت انتشار کتاب شعر تازهای از همسر وی، عاطفه گرگین، به نام « آب فکر میکرد» در پاریس به دیدنش رفتیم.
عاطفه گرگین در ۲۳ سالگی نخستین کتاب «جنگ سحر» را در اوایل دهه پنجاه خورشیدی منتشر کرد. وی پیش از آن حرفه روزنامهنگاری را با روزنامه اطلاعات آغاز کرده بود.
او در سالهای ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۵۹ خورشیدی، سردبیری کتاب « مجموعه مقالات فصلی در گلسرخ» را که شش جلد آن در ایران منتشر شد به عهده داشت و پس از مهاجرت به فرانسه نیز هفت شماره دیگر از فصلی در گلسرخ را در اروپا منتشر کرد.
او گذشته از مجموعه جنگ سحر، فصلی در گلسرخ، کتاب نمونه و دهها مقاله در نشریات گوناگون، مجموعه شعری درباره کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی و کتابهای شعر باد را باید کشت و معاشرت آبها منتشر کرده است و قرار است در سال آتی نیز مجموعه شعر دیگری از او منتشر شود.
(در اين گفتگو به همسر عاطفه گرگین، خسرو گلسرخی و پروندهاش هم، اشاره شده است. خسرو گلسرخی روزنامهنگار، شاعر و فعال سياسی چپگرا بود که ۳۵ سال پيش از اين در ۲۶ سالگی در روز ۲۹ بهمن سال ۱۳۵۲ تيرباران شد. حکم اعدام خسرو گلسرخی و متهم دیگر پرونده کرامت دانشيان را، دادگاهی نظامی به جرم طرح توطئه برای ربودن وليعهد وقت شاهزاده رضا پهلوی، صادر کرد. مخالفان نظام پيشين همان زمان اين اتهام را ساختگی توصيف کردند و مدافعان حقوق بشر به اين اتهام و روند محاکمه ايراد گرفتند.)
آن شب انگشتانم تخت جمشید را رنگ میزد/ و نگاهم منارههای اصفهان را میجنباند / من به رود سر رفتم / در کنارههای چمخاله تن به آب دریا زدم / تا از کپرنشینان آبادان سر درآوردم / دیدم فصلها سوختهاند / در بدنهایی بیوزن / و روز به نهایت تاریکی خود رسیده است / به زلف سوخته فصلها شانه زدم / دودها را پراکندم / کاغذها را ورق زدم / و بیهودگی را بر فرش خانه گستراندم / در یک هماهنگی تن با تن / آنگاه گم شدم در تن تو/ تو در من فراموش شدی / و کودکانمان در میان حیرت نتها / در مکتب جنگل زاده شدند / در زمان بدون من و من بدون زمان ......
رادیو فردا: خانم گرگین، شما گذشته از آن که خودتان نویسنده و شاعر هستید باری از تاریخ ایران را هم سالهاست با خودتان حمل میکنید. به خاطر اینکه شما همسر خسرو گلسرخی هم هستید – شاعر ایرانی که امروز هم آثارش در ایران چاپ میشود. نگاه شما به شعرهای گلسرخی چگونه است؟
عاطفه گرگین: من فکر میکنم خسرو گلسرخی بیش از آنکه یک انسان سیاسی باشد یک انسان شاعر و نویسنده بود. شاعری که با مرامش میزیست و مرامش هم «انسانیت» بود. در شعرهایش هم اگر توجه کنید همیشه روی کلامش به مردم است. او شعرش، قلمش و بیانش همیشه وقف مردم بود و دیدیم که آخر سر هم زندگی خود را وقف مردم کرد.
خسرو کوتاه زیست و در ۲۶ سالگی اعدام شد . او تازه داشت شکوفا میشد . بسیار جوان بود که قلم به دست گرفت و نویسندگی کرد و چون احساس و عاطفهاش را در کلامش چه در دادگاه و چه بر روی صفحه کاغذ به نفع مردمش بیان کرد.
ممکن است یکی از شعرهای گلسرخی را برایم بخوانید؟
بله، شعری از او را میخوانم که در روزهای پایانی عمرش، قبل از تیر باران و در بهمن سال ۵۲ سروده است.
من یک ایرانیام / ای چشم مخملی من / شکوه آینده!
امروز این عشق ماست / عشق به مردم / بگذار درفش سرخ زیبایی تو را بستایم
من کور نیستم / باید تو را بستایم / میدانم
اما کجاست جای دیدن تو؟ / وقتی هموطنانم را برده و خاک خوب تو را حراج میکنند
باید که خاک من از خون من بنا گردد/ بنای آزادی بیمرگ و خون کی میسر شود؟
پیکار میکنم / میمیرم / این است عشق من
من ایرانیام
بدون اینکه بخواهم وارد زندگی شخصی شما بشوم اجازه بدهید بگویم که شما با خسرو گلسرخی در مطبوعات آشنا شدید. خودتان هم آن موقع به عنوان شاعر شناخته شدهای شعر میسرودید. آیا شعرهای شما دستمایهای از شعرهای گلسرخی است؟ بعداًً تحت تأثیر او قرار نگرفتید؟
من و خسرو یک عشق مشترک داشتیم و هنوز هم این عشق مشترک، یعنی «دوست داشتن مردم» در من ادامه دارد. خسرو مرا یاری کرده بود که بتوانم امروز هم انسان را دوست داشته باشم و امروز هم قبلهگاه ما باز هم انسان است.
عاطفه گرگین
این سؤال را به این دلیل پرسیدم که رگههایی از عشق به مردم در شعرهای شما هم به چشم میخورد.
بله من و خسرو یک عشق مشترک داشتیم و هنوز هم این عشق مشترک، یعنی «دوست داشتن مردم» در من ادامه دارد. خسرو مرا یاری کرده بود که بتوانم امروز هم انسان را دوست داشته باشم و امروز هم قبلهگاه ما باز هم انسان است.
شما با فرزندتان، دامون، که یادگار خسرو گلسرخی است به سختی از ایران به فرانسه هجرت کردید و در فرانسه به سختی توانستید فرزندتان را به عنوان یک انسان موفق بزرگ کنید. امروز وقتی که شما به خسرو گلسرخی فکر میکنید، در شعرهایتان چه عنصری متبلور میشود؟
خسرو گلسرخی همیشه در زندگی من جریان دارد. او نه تنها از یاد من نرفته است که از یاد مردم هم نرفته است.
در این مدت همچنان فعالیت فرهنگی خود را ادامه دادید. کتابهای شعر خود را منتشر کردید و آخرینش هم، مجموعه شعر «آب هم فکر میکرد» است. در این مجموعه یکسری شعرهای شخصی میخوانیم و یکسری شعرهای اجتماعی، در این مورد توضیح میدهید؟
من در اینجا در حدود ۱۶ نشریه و کتاب منتشر کردم. فقط شعر نبوده است. نقدهای بسیاری نوشتم که به زودی تعدادی از آنها منتشر میشود من کارم را ادامه دادم. اما در توضیح سؤال شما باید بگویم که شعر برای خودش دوران مختلفی دارد هر شعری بسته به شرایطی که شاعر در آن قرار میگیرد و جهان بینی و تفکر و شرایط زیستی او شکل میگیرد.
شما با سرودن شعر نشان دادید که بیش از آنکه بخواهید یک فعال اجتماعی و سیاسی باشید. همچنان یک شاعرید، به خسرو هم که فکر میکنید بیشتر از اینکه او را یک فرد سیاسی بدانید او را یک شاعر میدانید.
من البته تفکر سیاسی داشتم و دارم. این موضوع را در شعرهایم هم میبینید. من هم یک آدم سیاسی هستم هم یک شاعرم.
آیا کتاب « آب فکر می کرد» به نظرتان یک تحول جدید در کار شماست؟
من اصولاً با ثابت ماندن مخالفم. این مجموعه شعرم، قابل مقایسه با کتاب «معاشرت آبها» نیست. یعنی بیشتر مورد توجه من است شاید به این دلیل که رشد فکری و انسانی من شکل گرفته و بهتر شده است. حتی تفکر سیاسی من هم رشد کرده است. شاید در گذشته به مسائل سیاسی به گونهای دیگر نگاه میکردم.
در این کتاب اخیر، رد پای یک زن هم دیده میشود؟
بله، خیلیها معتقد به قلم زنانه و قلم مردانه هستند. من پیش از این مخالف این تعبیر بودم. اما الان میبینم که تعبیر درستی است. این زنانگی در تفکر خالق اثر است که مسائل را ظریفتر و عاطفیتر میبیند.
ممکن است به عنوان حسن ختام این گفتوگو یکی از شعرهای این مجموعه را برایمان بخوانید...
آب میگذشت و فکر میکرد/ زمین زیر خارها خمیازه میکشید
سنجاب کوچکی به کودکی لگد میزد زیر حریر ماه
و اعتماد در حرکتهای پریشان روز / پریشان میشد
باغبان خاک در سمفونی آب، گیسوی آشفته زمین را تاب میداد
آب میگذشت و فکر میکرد / خستهام از چشمههای تردید / از بیشههای اندوه
کجا میرود این رود / با زیبایی حیرتآورم؟