سنتها با آدمها سفر میکنند و آنکه با آرزوی بهار به قلب زمستان سفر میکند در سرما منجمد نخواهد شد.
سنتها با زمان سفر میکنند و از فراز هزارههای اسطورهای و تاریخی گذشته، زمان حال را در آینده و آینده را در گذشته صرف میکنند. آدمها و ملتها، سرزمینها و فرهنگها و سنتها پیر میشوند و نوروز، هر سال و با هر بهار نو و جوانتر میشود.
سنتها در زبان سفر میکنند. از «هوای پرخروش» و «زمین پر ز جوش» بهاری فردوسی و هزار دستان شاهنامه، که حتی در زیباترین بهارهای اسطورهای عالم نیز «همی نالد از مرگ اسنفدیار» و «ندارد بجز ناله زار کار»، میگذرند و به چشمهای درشت و زیبای نرگس مخمور حافظ خیره میشوند که در دستان عاشق ملای روم « بخت سپید و عید»ی را که آمده است با «ناز انگشتای بهاری» پری شاملو پیوند میزنند.
سنتها با آدمها سفر میکنند و نوروز نیز در سی سال گذشته با بیش از دو میلیون ایرانی مهاجر و تبعیدی به اغلب کشورهای جهان سفر کرده است و حتی در بهار سرد سرزمینهای شمالی اروپا و زیر آسمانی که در بهار نیز تاریک و تیره و ابری میماند، قلبهایی را روشن میکنند که بار خاطره جمعی و فردی خود را به دوش میکشند. سنتها با آدمها تبعید میشوند و جدا از متن فرهنگی و اجتماعی و اقلیمی خود تغییر میکنند.
سنتها تاریخ را نفی میکنند. حدود ۲۰ سال پیش اسطورهشناس ایرانی مهرداد بهار گفت «نوروز جشنی ایرانی و حتا آریایی نیست» و از «فرهنگهای بینالنهرین عتیق» به ایران مهاجرت کرده است. اغلب متخصصان با او یا او با آنها همنظر است اما مهاجر در فرهنگ میزبان خودی و به یکی از شاخصههای اصلی آن بدل شد تا جایی که شاهنامه، آنجا که نقش فرهنگ و خاطره جمعی ایرانیان را ایفا میکند، نوروز را در اساطیر جمشیدی پیش از تاریخ مکتوب ایران ثبت کرد.
سنتها با آدمها رنج میبرند و نوروز رد پر رنج قرنها ممنوعیت خلفا و حاکمان اسلامی ایرانی و غیر ایرانی را بر پیشانی دارد. پس از سقوط ساسانیان فرهنگ ایرانی اسلام را درونی کرد و همه عناصر آن، حتی اسطورههای کهن زرتشتی، با اسلام تلفیق و مسلمان شدند اما نوروز از پذیرفتن عناصر دین نو و از مسلمان شدن سرباز زد و همچنان ایرانی ماند و همه عناصر آن، از آتش چهارشنبه سوری و سفره هفت سین شب عید تا تخم مرغهای رنگین و گشت و گذار و سبزههای «سیزده به در» آن، وفادار به ساختار کهن، در برابر همه اموج مقاومت کردند.
سنتها با تحولات اقلیمی متحول میشوند. نوروز در شهرهای ایرانی پیش از دهه چهل با عطر بهار نارنجی که از باغهای ایرانی و خانههای پر درخت آن روزگار برمیخاست و کوچههای تنگ را پر میکرد، با شادی کودکانی که پس از یک سال انتظار رخت و کفش نو میپوشیدند، با شادمانی خانوادهای که سالی یک بار پلو و مرغ و ماهی بر سفره خود میدید، رخ مینمود.
شهرهای قدیمی روستاهای اطراف خود را بلعیدند یا روستاهای اطراف شهرهای قدیمی را خوردند. شهرهای قدیمی به کلانشهرهای کنونی متحول شدند که نه با باغ و درخت و خاطره قومی که با حاشیههای فقیرنشین و معماری بیهویت مشخص میشوند. نوروز با شهرها متحول شد اما شادمانی و سرخوشی بهاری خود را حفظ کرد.
در ادبیات ایران و در سرزمین خشکی که در خواب پریشان خود از کابوس خشکسالی و کم آبی رنج میبرد، باران رحمت است و «ابر بیبارانی» که به گفته مهدی اخوان ثالث «هوا را تیره میدارد، ولی هرگز نمیبارد» لعنت. سبزه زندگی است و سبز بودن شادی و شادمانگی.
نوروز اما با ایرانیان مهاجر و تبعیدی به سرزمینهایی سفر کرده است که سبزی یکنواخت، تیره و آزاردهنده و آسمان اغلب ابری آنها خواب آفتاب را میبینند. نوروز اما حتی در غربت غریب با نور و بهار پیوند خورده است که در همه فرهنگها تقدیس میشوند.
نوروز با بهار چشم به جهان باز میکند تا برف سپید زمستانی و اندوه تیره آسمان ابری را از چهره جهان بزداید. جهان جوان میشود تا شکوفههای بادام و گیلاس و سیب و نارنجهای قدیمی، در واقعیت یا در خاطره، با زبان فروغ فرخزاد بسرایند «به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد».
سنتها با زمان سفر میکنند و از فراز هزارههای اسطورهای و تاریخی گذشته، زمان حال را در آینده و آینده را در گذشته صرف میکنند. آدمها و ملتها، سرزمینها و فرهنگها و سنتها پیر میشوند و نوروز، هر سال و با هر بهار نو و جوانتر میشود.
سنتها در زبان سفر میکنند. از «هوای پرخروش» و «زمین پر ز جوش» بهاری فردوسی و هزار دستان شاهنامه، که حتی در زیباترین بهارهای اسطورهای عالم نیز «همی نالد از مرگ اسنفدیار» و «ندارد بجز ناله زار کار»، میگذرند و به چشمهای درشت و زیبای نرگس مخمور حافظ خیره میشوند که در دستان عاشق ملای روم « بخت سپید و عید»ی را که آمده است با «ناز انگشتای بهاری» پری شاملو پیوند میزنند.
سنتها با آدمها سفر میکنند و نوروز نیز در سی سال گذشته با بیش از دو میلیون ایرانی مهاجر و تبعیدی به اغلب کشورهای جهان سفر کرده است و حتی در بهار سرد سرزمینهای شمالی اروپا و زیر آسمانی که در بهار نیز تاریک و تیره و ابری میماند، قلبهایی را روشن میکنند که بار خاطره جمعی و فردی خود را به دوش میکشند. سنتها با آدمها تبعید میشوند و جدا از متن فرهنگی و اجتماعی و اقلیمی خود تغییر میکنند.
سنتها تاریخ را نفی میکنند. حدود ۲۰ سال پیش اسطورهشناس ایرانی مهرداد بهار گفت «نوروز جشنی ایرانی و حتا آریایی نیست» و از «فرهنگهای بینالنهرین عتیق» به ایران مهاجرت کرده است. اغلب متخصصان با او یا او با آنها همنظر است اما مهاجر در فرهنگ میزبان خودی و به یکی از شاخصههای اصلی آن بدل شد تا جایی که شاهنامه، آنجا که نقش فرهنگ و خاطره جمعی ایرانیان را ایفا میکند، نوروز را در اساطیر جمشیدی پیش از تاریخ مکتوب ایران ثبت کرد.
سنتها با آدمها رنج میبرند و نوروز رد پر رنج قرنها ممنوعیت خلفا و حاکمان اسلامی ایرانی و غیر ایرانی را بر پیشانی دارد. پس از سقوط ساسانیان فرهنگ ایرانی اسلام را درونی کرد و همه عناصر آن، حتی اسطورههای کهن زرتشتی، با اسلام تلفیق و مسلمان شدند اما نوروز از پذیرفتن عناصر دین نو و از مسلمان شدن سرباز زد و همچنان ایرانی ماند و همه عناصر آن، از آتش چهارشنبه سوری و سفره هفت سین شب عید تا تخم مرغهای رنگین و گشت و گذار و سبزههای «سیزده به در» آن، وفادار به ساختار کهن، در برابر همه اموج مقاومت کردند.
سنتها با تحولات اقلیمی متحول میشوند. نوروز در شهرهای ایرانی پیش از دهه چهل با عطر بهار نارنجی که از باغهای ایرانی و خانههای پر درخت آن روزگار برمیخاست و کوچههای تنگ را پر میکرد، با شادی کودکانی که پس از یک سال انتظار رخت و کفش نو میپوشیدند، با شادمانی خانوادهای که سالی یک بار پلو و مرغ و ماهی بر سفره خود میدید، رخ مینمود.
شهرهای قدیمی روستاهای اطراف خود را بلعیدند یا روستاهای اطراف شهرهای قدیمی را خوردند. شهرهای قدیمی به کلانشهرهای کنونی متحول شدند که نه با باغ و درخت و خاطره قومی که با حاشیههای فقیرنشین و معماری بیهویت مشخص میشوند. نوروز با شهرها متحول شد اما شادمانی و سرخوشی بهاری خود را حفظ کرد.
در ادبیات ایران و در سرزمین خشکی که در خواب پریشان خود از کابوس خشکسالی و کم آبی رنج میبرد، باران رحمت است و «ابر بیبارانی» که به گفته مهدی اخوان ثالث «هوا را تیره میدارد، ولی هرگز نمیبارد» لعنت. سبزه زندگی است و سبز بودن شادی و شادمانگی.
نوروز اما با ایرانیان مهاجر و تبعیدی به سرزمینهایی سفر کرده است که سبزی یکنواخت، تیره و آزاردهنده و آسمان اغلب ابری آنها خواب آفتاب را میبینند. نوروز اما حتی در غربت غریب با نور و بهار پیوند خورده است که در همه فرهنگها تقدیس میشوند.
نوروز با بهار چشم به جهان باز میکند تا برف سپید زمستانی و اندوه تیره آسمان ابری را از چهره جهان بزداید. جهان جوان میشود تا شکوفههای بادام و گیلاس و سیب و نارنجهای قدیمی، در واقعیت یا در خاطره، با زبان فروغ فرخزاد بسرایند «به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد».