جنگ فرهنگی رادیو فردا را میتوانید جمعهها در مجله شامگاهی پس از ساعت ۱۹:۳۰ و تکرار آن روز شنبه در مجله نیمه شب و مجله نیم روزی بشنوید
شمس لنگرودی، شعرش را از دهه پنجاه آغاز کرد اما پیشنهادهای شعری او در دهه ۶۰ خورشیدی، در عبور شعر معاصر ایران از فضای به تکرار رسیده شعر «پیش از انقلاب» به لحن و زبانی تازهتر، بسیار مؤثر بود.
زبان و فضای تازهای که رد آن را در شعر شاعران دهههای هفتاد و هشتاد خورشیدی میتوان به وضوح دید.مشخصه شعر لنگرودی، ظرافت در تصاویر شاعرانه و طنز هوشمندانهای است که بویژه در چند اثر اخیر او به چشم میآید.
به اعتقاد او، فضاهای فاخر شعر پیش از انقلاب، به کار زندگی امروزین ما که دیگر از فرط غیر قابل درک بودن، به طنز پهلو میزند، نمیآید.
آخرین مجموعه شعر او به نام « ملاح خیابانها» در پاییز گذشته منتشر شد.
شمس لنگرودی در حال حاضر در سفری کوتاه به دعوت «خانه فرهنگ ایران» در شهر سیدنی استرالیا به سر میبرد. جمشید عدیلی خبرنگار رادیو فردا در سیدنی با شمس لنگرودی، درباره مختصات شعر معاصر ایران در سه دهه گذشته، گفتوگو کرده است که در جنگ فرهنگی این هفته ارائه شده است.
رادیو فردا: شما در چهار جلد کتاب ارزشمند تاریخ تحلیلی شعر نو که شعر را از سال ۱۲۸۴ تا ۱۳۵۷ مورد بررسی قرار دادهاید. هم اکنون ۳۰ سال از انقلاب ۵۷ میگذرد. اگر شعر نو بعد از سالهای ۵۷ در مقایسه با سالهای گذشته دچار تغییراتی شده است این شعر الان در چه موقعیتی است؟
شمس لنگرودی: مختصرش این است که بعد از سال ۵۷ به علت اتفاقات غیرمنتظرهای که پیش آمد شعر دچار یک تلاطم شد در نتیجه در پی یک هویتیابی مجدد بود . [اتفاقات] سال ۵۷ باعث شد یک اضطراب و اختلالی در امر هویت ملی ایجاد شود. همه از خودشان میپرسیدند چه شد که این اتفاقات افتاد؟ ما کجا بودیم ؟ چه عواملی مسبب این رویکردها شد؟
این سؤال در همه عرصههای زندگی سر در آورد و خودش را نشان داد و شعر هم ازجمله این عرصهها بود . شعر هم مثل سایر حوزهها در سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ خورشیدی دچار بحران بود.
الان مدتی است که شعر به یک نوع خودیابی رسیده است. یعنی اینکه پس از سالها که شاعران نمیدانستند چه کنند الان دست کم برایشان روشن شده است باید درباره چه حرف بزنند و شعر دارد میرود که سادهتر و شعرتر از گذشته بشود و به خصلتهای شعر نزدیکتر بشود؛ یک زیباشناسی نوین در حال تکوین است
آیا در افت و خیزهای شعرهای گذشته، این زمان را باید جزو دوران سکون بدانیم؟
سکونی هم اگر بوده به اعتقاد من در سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ خورشیدی بوده است و سالهای ۷۰ در واقع عکسالعملی عصیانگرانه در مقابل آن سکون بود.
الان دیگر سکون به آن معنا وجود ندارد. آن عصیانی که در سالهای دهه ۶۰ خورشیدی علیه هر نوع زیباشناسی پیش از خود ایجاد شده بود (زیباشناسیهای نیمایی، شاملویی، موج نویی و ...) و در مقابل همه اینها نوعی اعتراض وجود داشتَ، الان دارد به آرامش منتهی میشود.
دیگر نمیشود گفت که شعر ساکن است. یک حرکت نوین پنهانی وجود دارد که دقیقاً معلوم نیست کی خود را نشان میدهد؟
چهرههای شناخته شدهای مثل فروغ، شاملو یا سپهری محصول سالهای پیش از خودشان بودند؛ یعنی شاعرانی که در دهه ۳۰ سرشناس شدند، سالهای قبل از دهه سی و چهل شمسی زمینههایی را ایجاد کرده بود که اینها بدرخشند.
سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ هم عین سالهای دهه ۱۰ و ۲۰ خورشیدی است؛ یعنی مجموعه زیرساختهای شعر در حال تکوین است و قرار است چهرههایی از این میان پیدا شود.
شاملو نخستین کتابش را در سال ۱۳۲۶ منتشر کرد. بیشتر این شاعران کسانی بودند که کارشان را در دهه ۲۰ آغاز کرده بودند و اواسط دهه ۴۰ بود که به تثبیت رسیدند.
بعد از سال ۵۷ هم ، زیباشناسی قبلی که آن همه رویش زحمت کشیده شده بود (مثل زبان شاملویی و موج نو و...) در شرایط جدید دیگر کارکردی نداشت. در واقع شعر سیاسی دیگر کارکردی نداشت. باید فضای تازهای پیدا میشد. خود شاملو هم متوجه این اتقاقات و این تغییرات بود؛ وقتی از او پرسیدند که چرا در مورد این اتفاقات شعر نمیگویی؟ جواب هوشمندانهای داده بود؛ او گفت: من چهل سال برای ساختن این زبان استعاری و نمادین کار کردم.
در حالی که اقتضای زمان این بود که نماد و کنایه کنار گذاشته شود و صریح و بیپرده شعر گفته شود که البته لازمه این کار، بازیابی زبان جدیدی بود که خود نیازمند تلاشی بسیار بود.
برای همین بود که اتفاقات بعدی در شعر افتاد. عده زیادی آمدند. از جمله خود من جزو شاعرانی هستم که به شاعران دهه شصت معروفند. من، سیدعلی صالحی، فرشته ساری، و مسعود احمدی از این گروهیم. ما بدون این که از کار همدیگر اطلاع داشته باشیم، متوجه شده بودیم که با زبان گذشته نمیشود مسائل امروز را بیان کرد.
به همین خاطر بود که شما در شعر خودتان تغییر ایجاد کردید؟
بله ، من خودم سخت تحت تاثیر شاملو بودم اما در عمل دیدم که این زبان دیگر کارکردی ندارد. فهمیدم که به سبب زندگی بسیار دشواری که در ایران وجود دارد و وضعیت تراژیکی که ما درگیر آن هستیم شعر باید زبانی ساده و طنزآلود داشته باشد با نوعی زیباشناسی سوررئالیسی – اگر چه پست مدرن را به دلایل زیادی نمیتوانستم بپذیرم اما متوجه شدم که شعر باید عیناً بازتاب دهنده زندگی کمیک و تراژیک ما باشد . باید به نثر نزدیک شده و از فخامت آن کاسته شود.
زندگی ما دیگر جدیت بردار نیست .به قول آن شاعر آلمانی که گفت «بچهها شوخی شوخی به قورباغه سنگ میپرانند. قورباغهها جدی جدی میمیرند». ما هم شوخی شوخی سنگ میخوریم اما جدی جدی میمیریم. خب بیان این مسایل، زبان دیگری میخواهد. زبانی که بتواند این وضعیت را نشان دهد. دیگر در پی سانتیمانتالیسم، رومانتیسیسم و یا «فخامت در زبان» رفتن، کارکردی ندارد.
از جمله شاعرانی که در آن سالها وشرایط میتوانستیم نگاهی به او داشته باشیم فروغ بود. وقتی او میگفت «من خواب دیدهام که کسی میآید» از نظر سادگی زبان کاملاً به زندگی نزدیک میشد. اما ما می بایست از زبان فروغ هم حتی دور میشدیم. آرمانهای کلیگرایانهای در شعر فروغ هست که الان، آنها هم وجود ندارند.
مجموع این مسائلی که اشاره کردم، باعث شد که شعر معاصر ما عوض شود و این عوض شدن هم کار دشواری بود.
توفانی بود که بسیاری را منحرف کرد. خیلیها رفتند به سمتوسویی که خودشان هم در غبار ایجاد کرده گم شدند. تصورشان این بود که این کار نوعی سرکشی و یک نوع «ابر نهاد» در زندگی ماست.
اما بعداً معلوم شد که هیچ کدام از اینها نبوده است. راه، به نظر من، همانی است که این پنج شش ساله پیدا شده است. شعری رو راست، طنزآلود، به شدت نزدیک به زندگی و به ظاهر رئالیستی که زندگی خندهدار ما را نشان دهد.
این شعر به تجربه چقدر مورد توجه قرار گرفته است؟
به نظر میآید که مورد توجه قرار گرفته است. مدتها بود که کتابهای شعر فروشی نداشت. اما الان حدود شش سالی است که کتابهای جدید حتی به چاپ دهم هم میرسند و این نشان میدهد که این نوع شعر خواننده دارد.
برای شاعر امروز غیر از مسائل شخصی و جستجوی زبانی که مورد پسند مردم باشد، چه مشکلات دیگری وجود دارد؟
مشکل زیاد است. اولین مشکل نوع زندگی ماست. بحرانهای شدیدی مثل فحشا، بیکاری، فقر و اعتیاد -که البته درهمه جای دنیا هست اما در کشور ما غلظتش بیشتر است- بر زندگی عادی تأثیر میگذارد.
سخت گیریهای بیموردی هم وجود دارد که کار را سختتر میکند. در روزنامه میخواندم که دو نویسنده انگلیسی برای چاپ کتاب جدیدشان با هم دیگر رقابت میکردند که چه کسی کتاب بعدیاش بهتر خواهد شد. طبیعی است که این نوع رقابت سالم باعث شکوفایی هنر میشود. اما در ایران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با مشکلات بیدلیلی که به وجود میآورد مانع انجام کار میشود.
برای ما قدیمیترها که کارمان روی غلطک افتاده است این قبیل سختگیریها شاید مهم نباشد. اما برای جوانترها، بازدارنده است. جوان خسته میشود. اشکال سانسور این نیست که جلوی کتاب را میگیرد؛ اشکالش این است که جلوی خلاقیت را میگیرد.
برای خودم هم روشن نیست که علت این سختگیریها چیست؟ مثلاً هزار یا دو هزارکتاب در مقابل آنهمه ماهواره و اینترنت، چقدر ممکن است تأثیرگذار باشد؟ کتاب که مثل روزنامه نیست که از مسایل روز بگوید و بنویسد.
دورهای خیلی بهتر شده بود. زندگی دستکم «آدمیزادیتر» شده بود. اما حالا همه چیز دشوار است. به قول شاملو کار کردن در کشورهایی مثل ما، تونل زدن در کوه ناممکنهاست!