خانم کلهر با فیلم «دارخيش» در جشنواره حقوق بشر نورنبرگ شرکت کرده بود که موضوع آن برگرفته از داستان بلند «گروه محکومان» نوشته فرانتس کافکا نويسنده چک است.
نرگس کلهر در گفتوگويی با راديو فردا، يکی از دلايل پناهجويیاش را خفقان سياسی - اجتماعی حاکم بر ايران دانسته است.
- خبری که این روزها در رسانهها منتشر شد این بود که نرگس کلهر؛ دختر مهدی کلهر، مشاور محمود احمدینژاد، رئیس جمهور ایران، به تازگی فیلمی درباره شکنجه ساخته است ولی تا پیش از این هیچ خبری از نرگس کلهر، دختر مهدی کلهر به عنوان یک فیلمساز منتشر نشده بود. تا این لحظه که شما برای شرکت در یک فستیوال به خارج از کشور آمدید و مطرح کردید که میخواهید پناهنده بشوید، چرا؟
نرگس کلهر: واقعیتش این است که من هفت سال است که سینما خواندهام و دارم کار میکنم. بیشتر کار کوتاه ساختهام. چون همچنان خودم را یک مبتدی میدانم که باید هنوز درگیر آزمون و خطا باشد.
تا به حال نتوانسته بودم فیلمهایم را جایی نمایش بدهم و هر کدام از آنها به دلایلی نتوانسته بودند در جشنوارههای داخلی راه پیدا کنند.
- پدرتان چقدر در ایجاد این گرایش شما به سمت سینما تأثیرگذار بود؟ چون به هر حال ایشان زمانی معاونت سینمایی وزارت ارشاد بودند. بویژه در زمانی این سمت را داشتند که سینمای ایران میخواست از سینمای پیش از انقلاب دور شود و یک سینمای جدید را جایگزین آن سینما کند.
پدرم خیلی مؤثر بود. به خاطر اینکه پدرم یک نقاش است. توجه به هنر در منزل ما همیشه یک امر واجب بوده. از بچگی ما باید هر کداممان وارد یک رشته هنری میشدیم. اما علاقه من به فیلمسازی بود. اولین کسی که در مورد این علاقه با او حرف زدم پدرم بود.
به او گفتم که خیلی دلم میخواهد بازیگر شوم. برای اینکه اتفاقاتی که برای بازیگران در فیلمها میافتاد و واکنش آنها برایم جالب بود. اما پدرم به من گفت که این کارگردان است که به بازیگرمیگوید باید چه کند و چه نکند.
من آن موقع بود که متوجه شدم بازیگران از خودشان حرفی نمیزنند و ایده اصلی را از کارگردان میگیرند. اینجا بود که تصمیم گرفتم فیلمساز بشوم.
اولین بار پدرم نوشتن صحیح فیلمنامه را به من یاد داد. اوایل کارم که تازه شروع کرده بودم، پدرم همیشه فیلمنامههایم را میخواند و نظر میداد. من به پشتوانه پدرم وارد مدرسه سینمایی شدم و شروع به کار کردم.
«یکسال و نیم است که با پدرم هیچ ارتباطی ندارم»
- در خانه مهدی کلهر که به قول شما همیشه بحث از هنر بود، اصولاً فضا چقدر آزاد بود؟ درباره چه نوع هنری صحبت میکردید که امروز نرگس کلهر به اینجا میرسد که بیاید روی یکی از آثار کافکا کار کند؟ آنهم اثری که به نوعی به مسائل حقوق بشری با تمرکز بر مسائل داخلی ایران میپردازد.
اگرچه اصولاً در خانه ما این مسئله وجود داشت که هر چیزی را نباید ببینیم و هر چیزی را نباید بشنویم. پدرم معتقد بود که درست نیست آدم وقتش را زیاد پای تلویزیون صرف کند. او معتقد بود که مغز و گوش و چشم آدم باید تربیت بشود و اینکه هر چیزی را نباید شنید اما در عین حال ما راحت و آزاد صحبت میکردیم. بحث میکردیم.
بالاخص چون خواهرم فلسفه خوانده بود و هر دو خواهرم ساز میزدند وکارشان موسیقی بود، در خانه ما جوی وجود نداشت که محدودیتی داشته باشیم. پدرم کتابخانه وسیعی داشت که ما از کودکی کنار آن کتابها بزرگ شده بودیم.
- یعنی این مسئله در خانه شما وجود نداشت که شما را در یک چهارچوب مشخص و خاص، محدود کنند و بگویند که صرفا این را باید خواند و آن را نباید خواند؟
زندگی ما از این جهت چند دورهای شد. یعنی من شاید دارم از پدری برایتان حرف میزنم که پنج سال پیش میشناختمش. نه پدری که الان هست. من یکسال و نیم است که با پدرم هیچ ارتباطی ندارم و سه سال است که دورادور از همدیگر خبر داریم. از یک جایی به بعد من دیگر نتوانستم با پدرم از افکارم صحبت کنم. احساس کردیم که دنیاهایمان از هم جدا شد.
- دنیای ایشان چه جور دنیایی بود؟
واقعیتش گفتن آن سخت است. من که به جای او نیستم و نمیتوانم دقیقاً بگویم. اما اتفاقی که افتاد این بود که پدر من به طور تصادفی فیلمنامه فیلم «دارخیش» را که یک سال و نیم روی آن کار کرده بودم روی قفسه کتابخانه دید. آن را نخوانده بود فقط عنوانش را دیده بود. به مادرم گفته بود که چرا من دارم روی اثری از کافکا کار میکنم؟ او که یک نویسنده ابزورد غربی است و حیف است که آدم وقتش را برای چنین کارهایی تلف کند.
بیشتر از این من جرئت نکردم نزدیک بشوم. احساس کردم به یک بلوغ فکری رسیدهام که میتوانم راه خودم را مشخص کنم. شاید پدر من هر لحظه از زندگیاش به خاطر شرایط کاریاش تغییر روش بدهد.
«پدر من متأسفانه حتی نمیداند من چند سالهام»
- این تغییر و تلقی شما متأثر از چه کسی بود؟ چون پدرتان در گفتوگویی با خبرگزاری مهر، از خبرگزاریهای نزدیک به محافظهکاران، گفته است که شما را همچنان دختر خودش میداند اما گمان میکند که شما توسط دشمنان مملکت اغفال شدهاید و دارید نقش ابزار تبلیغاتی را برای آنها ایفا میکنید و به هر حال به شما نصحیت پدرانهای کرده است که تبدیل به ابزار دشمن علیه کشورتان نشوید و راهی را که به گفته ایشان بازگشتی در آن وجود ندارد، نروید.
متشکرم از نصحیتشان. من دلم تنگ شده بود که در طول یکسال و نیم گذشته، یکبار پدرم حالم را بپرسد و فقط یک بار به من زنگ بزند و بپرسد که «دخترم حالت چطور است؟»
فکر نمیکنم انجام ندادن این وظایف پدرانه کار یک سری دشمنان خارجی باشد. چون من در ایران بودم. آدرس و تلفن مشخص داشتم. من هیچوقت نمیتوانم پدرم را از زندگیام حذف کنم. ولی این سؤال بزرگ ته ذهنم همیشه وجود دارد که این دشمنی که ۳۰ سال است میشنویم، چه کسی است که هنوز که هنوز است بعد از ۳۰ سال نفهمیدهایم کجاست و امیدوارم ۳۰ سال دیگر طول نکشد تا هنوز هم نفهمیم این دشمن کیست.
در هر صورت یکسال پیش و از روزی که من فیلمم را ساختم، هیچ دشمنی نبود که به من پول بدهد و بگوید این فیلم را بساز. من با هزار بدبختی پول جمع کردم. قرض و قوله کردم. شبانهروز کار کردم. هیچ کس نبود که تشویقم کند یا بگوید در این مورد فیلم بسازم. خودم دنبالش بودم.
الان هم در این موقعیتی که اکنون قرار دارم هیچ ارادهای غیر از اراده خودم وجود ندارد که مرا در کمپ پناهندگان نگه داشته است. کاملاً مصمم هستم. نه به خاطر دشمنی با ملت، بلکه به خاطر افکار و اعتقاداتم.
اعتقاد دارم که حق آزادی از ما گرفته شده است. همان طور که من دیگر نمیتوانم به کشورم برگردم. اگر هم بگویند برگرد، همه ما میدانیم که از فرودگاه امام خمینی به بعدش را هیچکداممان نمیتوانیم تصور کنیم که چه خواهد شد؟ کما اینکه برای دیگران هم این اتفاقها افتاده است.
- تا به حال این فرصت ایجاد نشده بود که همین مسائل را با پدرتان در میان بگذارید؟
اتفاقاً سؤال خوبی پرسیدید. متأسفانه این فرصت به وجود نیامد. من بالاخره دختر این آدم بودم. این فرصت را هر پدری در دسترس دارد که با دخترش صحبت کند. ولی من نمیتوانستم این فرصت را از پدرم بخواهم. وقتی یک سری چیزهای دیگری تبدیل به دغدغههای اصلی شما به عنوان یک پدر مىشود من به عنوان یک دختر نمیتوانم تمام لحظات زندگیام پیگیر این باشم که به پدرم بگویم دختری هم وجود دارد.
- میتوانید بگویید که دقیقاً دغدغههای پدرتان چه بود؟
یک سری مشغلههای فکری که هر آدمی میتواند داشته باشد. این دغدغهها را پدر من در عرصه سیاست داشت و همان طور که هی فاصلهاش را با ما بیشتر و بیشتر میکرد من به عنوان یک دختر حق این را داشتم که لااقل پدرم بداند دقیقاً چند سال دارم؟
چیزی که من اینجا متوجه شدم این بود که پدر من متأسفانه حتی نمیداند من چند سالهام. جسته و گریخته شنیدهام که به چند خبرگزاری که در مورد سن و سال من پرسیدهاند گفته است ۲۷ یا ۲۸ سال دارم! واقعاً تأسفبار و جالب است. باید بیایی اینجا و در شرایط امروز من قرار بگیری و یکسری حرفهایی زده شود تا تازه پدرت به یادش بیافتد که «ای وای دختری هم وجود داشت و دارند گولش میزنند».
این موضوعات برای خود من هم تکاندهنده است. حتی تکاندهندهتر از اینکه نمیدانم چند ماه دیگر باید در این کمپ پناهندگی در آلمان بمانم.
- هر کسی ممکن است پیش خودش فکر کند که نرگس کلهر میتوانست در کنار پدرش باشد. پدرش یکی از مردان قدرتمند جمهوری اسلامی ایران است و این میتواند به نرگس کمک کند که رشد کند. اما چرا نرگس کلهر قبول نمیکند و میآید بیرون از ایران و حتی حاضر میشود سختیهای پناهندگی و اقامت در کمپ را بپذیرد؟
این سؤالی بود که اغلب دوستانم از من میپرسیدند. همان موقع که پدرم را در مناظرههای تلویزیونی تماشا میکردند، من دوربین به دوش از مجالس عروسی فیلمبرداری میکردم تا بتوانم مخارج زندگیام را تأمین کنم.
اصولاً نمیگفتم دختر چه کسی هستم. به خاطر اینکه اعتقاد دارم نباید زیر پرچم هیچ شخص یا گروهی باشم. بالاخص اینکه با تفکرات و اعتقادات ایشان کاملاً مشکل داشتم. من همین سختی امروزم را ترجیح میدهم به اینکه در برابر تمامی اتفاقات شومی که در این چند ماهه به شکل هولناکی شکل گرفت سکوت کنم.
سکوت یک جور دشمنی با آدمهایی است که به خیابانها ریختند و خود من هم هرازگاهی میانشان بودم و میدیدم که چطور باتوم میخورند. دستگیر میشوند و آسیب میبینند. یکی از مشکلات من با پدرم هم همین بود.
- اعتقادات و تفکرات ایشان چه جور است؟ برای اینکه ایشان علیرغم اینکه یکی ازمقامات جمهوری اسلامی است اما در برخی موارد هم اظهارات عجیبی مطرح کردهاند که با موقعیت ایشان همخوانی ندارد. به عنوان مثال ایشان خواستهاند که خوانندگان خارج از کشور به ایران بازگردند و فعالیت کنند؟ این ادعا چقدر به فضای ذهنی پدرتان نزدیک است؟ ایشان این حرفها را واقعاً از سر صدق و صفا میزنند؟
من آنقدر به پدرم ایمان دارم که بگویم هر چه که میگوید واقعاً به آن ایمان دارد. ولی این اعتقاد شخصی ایشان است. اما اینکه در این جوی که الان وجود دارد بقیه مردان جمهوری اسلامی چه جور فکر میکنند، چه میکنند، و تا به حال چه کردهاند، این همان پارادوکسی است که کمی خندهدار میشود. اینکه خواننده لسآنجلسی به ایران بازگردد اظهارنظر عجیبی است.
الان آدمهای ساده را از گیت فرودگاه امام خمینی باز میگردانند و اجازه خروج از کشور را به آنها نمیدهند، کما اینکه این روزها این خبرها را زیاد میشنویم، فعلاً جوی است که باید به حرکت جمعی حکومت نگاه کنیم و در موردشان قضاوت کنیم.
متأسفانه چیزهایی که الان میبینیم تأسفبار است و من خوشحال میشوم روزی بشنوم که نه تنها پدرم بلکه هرکدام از آدمهایی که در آن سیستم هستند مسیرشان را تغییر دادهاند و به گونهای دیگر اطرافشان را نگاه میکنند.
«این پدر من بود که خانواده را ترک کرد»
- آقای کلهر در گفتوگو با خبرگزاریهای داخل کشور گفتهاند که به دلیل مخالفتهای مادرتان با آقای احمدینژاد، از همسرشان جدا شدهاند. این ادعا چقدر درست است؟
این را الان میگویم و دیگر جای دیگری نمیخواهم تکرار کنم. مسئله این است که پدر و مادر من هنوز هم به طور قانونی از همدیگر جدا نشدهاند. یک سال و نیم است که پدر من خانه ما را ترک کرده و رفته است. نه به این خاطر که مادر من مشکلی با سیاست داشته است.
مادرم یک شخصیت متدین و علمی است که با هیچ کدام از این حرفها شخصیتش خدشهدار نمیشود. ایشان دارای صلاحیت علمی و خانوادگی بالایی است. این پدر من بود که خانواده را ترک کرد. هنوز که هنوز است، مادرم تقریباً هر هفته به خاطر پیگیری مسائل قانونی راهی دادگاهها میشود.
گفتن این حرفهای کذب و تأکید بر آن از سوی شخصیتی که مثل بقیه شخصیتهای حکومتی و مهرههای اصلی، هر کلمهاش برای سرنوشت انسانهایی که در ایران به سر میبرند یک حجت است، برای من خیلی تکاندهنده است.
- رابطه پدرتان با آقای احمدینژاد چه طوراست؟ تا چه اندازه منش پدرتان با اعتقادات آقای احمدینژاد نزدیک است؟
با عرض شرمندگی من اصلاً در جریان این روابط نبودم. هیچوقت هم بحثی در این مورد صورت نگرفت. ارتباط من با پدرم یک ارتباط کاملاً خانوادگی و خارج از حیطه مباحث سیاسی بود. ولی الان به عنوان آدمی که این طرف ماجرا قرار گرفتهام و شرایط ایرانیانی را میبینم که در همین کمپ پناهندگی در شرایطی سخت روزگار میگذرانند وهمهشان یکجوری برای دستیابی به آزادی از ایران فرار کردهاند، به عنوان یک ایرانی از خودم شرمنده میشوم.
«دوست داشتم یک اقتباس آزاد از کار کافکا داشته باشم»
- چطور شد که به سراغ ساختن فیلم «دارخیش» رفتید؟
من فکر میکردم جشنواره نورنبرگ، یک جشنوارهای است که در شهر کوچکی با موضوع حقوق بشر برگزار میشود. برای اولین بار بود که من توانسته بودم فیلمم را جایی پخش کنم. برایم خیلی مهم بود که وارد جو فستیوالی بشوم که بتوانم با کارم با آن ارتباط برقرار کنم.
هدف اولم این بود که میتوانم وارد کشور آلمان بشوم. در یک فضای سینمایی یکسری ارتباطاتی بگیرم و بفهمم که وقتی فیلم آدم وارد یک جشنواره میشود چه اتفاقاتی میافتد. این برایم تجربه خیلی خوبی بود که در ایران از دست داده بودم. چون در آنجا جایگاهی نداشتم.
وقتی یک سال پیش میخواستم فیلمم را بسازم دنبال داستان کوتاهی از یک نویسنده معتبر بودم که اقتباس اثرش به فضای روحیام نزدیک باشد، از بین تمام کارهایی که خواندم «کیفرگاه یا کلنی زندانیان» کافکا توجهم را جلب کرد، با وجود اینکه شاید به بدترین وضعش اجرا کرده باشم، امیدوارم کافکا یک روز مرا ببخشد.
دوست داشتم یک اقتباس آزاد از این کار کافکا داشته باشم. چون احساس کردم شرایطی که در این اثر وجود دارد محدود به زمان و مکان خودش نیست. یک جای بیزمان و بیمکانی است که اتفاقات آن برای هر تاریخی میتواند حادث باشد. درست است که کاری ابزورد بود اما به شرایطی که من در آن قرار داشتم نزدیک بود.
- منظورتان شرایط امروز ایران است؟
والله شرایط امروز ایران با شرایط سال گذشته که من فیلمم را ساختم کمی فرق کرده است. در آن زمان شاید خفقان بیشتری حاکم بود. چون سکوت مطلق بود. امسال اما سکوت شکسته شده است.
پارسال این طور نبود. من خیلی کم نقطه امیدی میدیدم. میخواستم این فیلم را بسازم برای اینکه خودم را از یک مرحله سخت بگذرانم. مرحلهای که کافکا هم در موردش صحبت میکند و آن زجر کشیدن است. چه گناهکار باشی و چه بیگناه باشی تحت هر شرایطی باید رنج بکشی. من میخواستم این موضوع را به تصویر بکشم.
- چقدر به کافکا وفادار بودید؟
گفتن آن کمی سخت است. من تمام تلاشم را کردم. با بودجه کمی که داشتم و قرض و قوله کرده بودم؛ کارم بیشتر از ۱۰ دقیقه نمیتوانست باشد. چون با مشکل مالی مواجه میشدم. از آنجایی که فیلم را بدون مجوز در یک حمام عمومی در جنوب شهر تهران ساختم، خیلی مسئلهساز بود. ولی سعی کردم فضاسازیم به شکلی باشد که کافکا در متنش انجام داده است.
- حالا فیلم شما در جشنواره نورنبرگ هم به نمایش درآمد. اما چطور شد که شما تصمیم گرفتید به یکباره گزینه پناهندگی را انتخاب کنید و دیگر به ایران بازنگردید؟
برای خارج شدن از ایران کمی حدس و گمانهزنی داشتم. من در واقع با دعوتنامه کارگاهی که دعوت شده بودم ویزا گرفتم و از ایران خارج شدم. نه با نامه جشنواره. برای اینکه احساس کردم ممکن است بگویند من برای چه میخواهم در جشنواره حقوق بشری شرکت کنم و بگویند اصلاً نرو.
یک روز از روزهای آخر جشنواره وقتی از خواب بیدار شدم. با من از ایران تماس گرفتند و گفتند که سایتهای خبری را نگاه کنم. وقتی چک کردم دیدم که خبر جشنواره و من همه اینها به تفاصیل در سایتها منتشر شده است. به مرور زمان همه این اتفاقات افتاد. تا جایی که دیدم تصمیم عاقلانه این است که راهی را که وارد آن شدهام تا انتها بپیمایم.
شاید اگر برمیگشتم چون دختر یک شخصیت سیاسی بودم کمتر از آدمهای دیگری که الان در زندانها با هزار و یک بلا روبهرو هستند و شاید هم اصلاً زنده نمانند، اذیتم میکردند. ولی به هر حال بازخواست میشدم.
برای این از ایران خارج شدم تا بگویم من خودم هستم. زیر تأثیر نام هیچکس نیستم و بگویم که در اولویت اول میخواهم فیلم بسازم . بله این فیلم در مورد شکنجه است. شاید در مورد شرایط ایران هم معنا بدهد و اینکه میخواهم از این پس کار کنم. تازه وارد عرصه سینما شدهام. برگشتنم به ایران به منزله این بود که باید از عالم سینما خداحافظی می کردم.