در بخشهای پيشين اين رشته برنامههای ويژه، دیدیم که برغم ناخرسندی دو قدرت استعمارگر روزگار، بخصوص بريتانيای کبير، از ايجاد رابطه رسمی ميان واشينگتن و تهران، «حاج حسينقلی خان معين الوزاره»، پسر هفتم ميرزاخان نوری، صدر اعظم جانشين ميرزا تقی خان اميرکبير، پيشگام ايجاد رابطه ميان ايران و آمريکا، سرانجام پرچم ايران را بر فراز ساختمانی پنج طبقه در واشينگتن دی.سی. (پايتخت آمريکا) برافراشت و نخستين دفتر نمايندگی ديپلماتيک تهران در جهان نو، رسماً آغاز به کار کرد.
ساختمانی پنج طبقه با اسباب و اثاث کامل، روشنايی و گرمای رايگان، با اجاره ماهی دويست و بيست و دو دلار و دوازده سنت، از قرار هر دلاری هفت هزار(قران)، يعنی کمتر از يک تومان وجه رايج ايران.
نخستين دفتر نمايندگی ايران در واشينگتن در سال «موش»، برابر با سال ۱۸۸۸ ميلادی گشايش يافت اما ايران و آمريکا سر «موشدوانی» در کار يک ديگر نداشتند. ميان آنها هر چه بود مهر بود و مهر بود و مهر....نشانهای از کين در همراهی ايران و آمريکا ديده نمیشد.
ايرانیها کلاً نظر مثبتی به آمريکا داشتند
دکتر بهمن آقايی ديبا، استاد و کارشناس حقوق بينالملل در واشينگتن بر همين نکته تاکيد دارد:
«از آن زمانها اگر بخواهيم ارتباطات را در نظر بگيريم میتوانيم بگوييم ايرانیها، در کل، نظر بسيار مثبتی به آمريکا داشتند. يک علت عمده آن هم مربوط به مسائلی همچون انقلاب خود آمريکا و تحولاتی بود که در آن کشور، بعنوان منطقهای که سابق بر اين حالت مستعمره انگلستان را داشت، از سر گذرانده بود. تلاش آمريکاييان برای آزادی، و بعد از آن پيشرفتهايی که در آن کشور رخ داده بود، و استقلالش، و بخصوص مسائل مربوط به اين که ايرانیها يک نوع اميد در اين میديدند که با استفاده از کمک آمريکايیها بتوانند از شر فشار رو سها و انگليسها رهايی يابند،موثر بود.»
بهمن آقایی دیبا میافزاید: «فشار روسها و انگليسها در آن زمان خيلی بر ايران زياد بود. حکومت را عوض میکردند و دخالت زيادی در مسائل ايران داشتند. ايرانیها اميدوار بودند که بتوانند از آمريکايیها استفاده کنند. میتوانم بگويم تلاش ايران برای مدرن شدن، و خلاص شدن از سلطه روس و انگليس، با حمايت رهبران تجاری و صنعتی آمريکا هم مواجه بود. همچنين در لااقل چهل سال گذشته میشود گفت که ايران و تحولات ايران آثار بسيار مهمی بر مجموعه سياستهای خارجی و داخلی ايالات متحده داشته است.»
امير طاهری- نويسنده و تحليلگر ايرانی، نويسنده کتابهای «روح الله: خمينی»۱، «لانه جاسوسی»۲، و آخرين سردبير روزنامه «کيهان» تا پيش از فروپاشی پادشاهی در ايران، با تاييد اين ديدگاه دکتر بهمن آقايی ديبا، تاکيد میکند که به دلائل متعدد، روابط واشينگتن و تهران را قاعدتاً بايد تنها رشته مهر و دوستی گره بزند و در آن نشانی از ديوار کين و بی اعتمادی نباشد:
«جمعبندی کلی در مورد مناسبات ايران و ايالات متحده هم آسان است و هم دشوار. آسان است به اين معنا که که اين دو کشور هرگز مشکلاتی که ساير کشورها با همديگر دارند، مثل اختلافات مرزی، رقابت برسر دسترسی به منابع طبيعی، کنترل بازارها و غيره هرگز بينشان وجود نداشته است. به همين جهت هم نمیشود گفت که بين ايران و ايالات متحده يک تاريخ کلاسيک وجود دارد، تاريخی مثل مناسبات ايران با امپراطوری روم قديم يا امپراطوری بريتانيا در قرن نوزدهم و يا امپراطوری تزاری و غيره. از طرف ديگر اين جمعبندی کار مشکلی است برای اين که جنبههای بسيار متعددی دارد. يعنی در مدت کوتاهی که بين اين دو کشور مناسبات وجود داشته از زير و بمهای بسياری در زمينههای فرهنگی، نظامی، سياسی، ديپلماتيک و اقتصادی گذشتهايم.»
انیر طاهری میافزاید: «تقريباً میشود گفت، درطول لااقل شصت سال گذشته، کمتر جنبهای از زندگی يک ايرانی را میشود پيدا کرد که به يک نوعی به مناسبات ايران و ايالات متحده ربط پيدا نکند.»
رسول پارس؛ نخستين آمريکايی در ايران
و براستی نخستين گامهای ايرانيان و آمريکاييان، دوشادوش يکديگر، از همان آغاز در شاهراه مهر بود.
«جاستين پرکينز»۳، زبانشناس و مبلغ مسيحيت فرقه «پرسبيتری»۴، که به عنوان نخستين آمريکايي مقيم ايران نامش در تاريخ ثبت شده، با همين پيام مهر از ينگه دنيا، از جهان نو، به سرزمين باستانی و کهنسال ايران آمد.
او سر سلسله «مرسلين» يا مبلغان مسيحی بود که در شمال غربی ايران ساکن شد. و با پرهيز کامل از گير و گرفتهای سياسی، در ميان هوادارانش با نام «رسول پارس»۵ بلند آوازه شد.
ايرانيان در آن زمان، از آمريکا و از آن چه در هزاران فرسنگ دورتر، در آن سوی اقيانوس میگذشت، اگر نه هيچ خبری، که چندان خبری نداشتند.
ای بسا در اواخر سال ۱۸۲۰ ميلادی، يکصد و نود سال پيش بود که عباس ميرزا، وليعهد فتحعليشاه قاجار برای نخستين بار روايتی خوشايند درباره آمريکا از بازرگانی ترک شنيد و به فکر افتاد که از اين قدرت نوخاسته در جنگ قدرت دو استعمارگر بزرگ روزگار، دو قدرت حاکم بر سرنوشت ايران و ايرانيان آن دوران، بريتانيای کبير و روسيه تزاری، بهره بگيرد.
جنگ قدرتی که «راجرد کيپلينگ» يا «راديارد کيپلينگ»۶، شاعر نامدار انگليسی زاده «بمبئی»، «مُمبای»۷ امروز در هندوستان، نام «بازی بزرگ»۸ را برای آن برگزيد.
«بازی بزرگ» بر سر ايران فقرزده ، دلسرد و از پای و نفس افتاده، ميان دربارهای لندن و پطرزبورگ ، بالا و پايينها و زير و زبرها داشت. اما آمريکايیها به هيچ روی نمیخواستند يار هيچ يک از دو هماورد اين ميدان باشند.
نخستين آمريکايیها در ايران وظيفه خود را صرفاً بهبود بخشيدن به زندگی ايرانيان درمانده، بخصوص اقليت مسيحی اين خطه کهن، میدانستند. از سه دستگاه چاپی که برای نخستين بار وارد ايران شد، دو دستگاه رهاورد همين نخستين آمريکاييان بود. و همانها بودند که سرمايه چاپ ترجمه فارسی کتابهای مقدس مسيحيان، «عهد عتيق» و «عهد جديد» را تامين کردند.
چه طرفه ملتی هستند، اين آمريکايیها!
علی نقدی در رساله تحقيقی خود برای دانشگاه تبريز، سال ۱۳۵۵، زير عنوان «آمريکاييان در غرب ايران» ، مینويسد:
«آمريکاييان ، مدارس و نيز درمانگاههايی در آذربايجان تاسيس کردند که ايرانيان، فارغ از هر کيش و آيينی که داشتند، درآنها مداوا و درمان میشدند. هيچ تلاشی برای گرايش مسلمانان به مسيحيت نمیکردند و از همين رو، ملاهای تندرو نيز مخالفتی با حضور آنان در ايران نداشتند. حتی شماری از همين روحانيون شگفتیزده میگفتند: "اين ينگه دنيايیها ، طرفه ملتی هستند، هر چه دارند میبخشند اما در عوض هيچ نمیخواهند."»
اين مبلغان گريزان از سياست ، اما، تصوير سرزمينی آزاد از آمريکا بدست میدادند، سرزمينی که برابری و مساوات بر آن فرمان میراند، و در آن اشرافزاده را بر فرزند خانوادههای تنگدست مزيتی نيست.
بسياری از ايرانيان مسلمانی که به مدارس اين مبلغان آمريکايی مسيحی میرفتند، برای نخستين بار با مفاهيم نوينی مانند حکومت قانون، ارزش فطری انسان، ارزش ذاتی هر يک از آحاد بشر، آزادی کيش و آيين، مذهب و دين، فوائد کاربرد روشهای آميخته با انضباط و بالاتر از همه با اين امکان آشنا میشدند که دستيابی به شادکامی و خوشبختی در اين جهان وجود دارد.
سَتٌاره فرمانفرماييان، از بنيادگذاران مددکاری اجتماعی در ايران، يکی از شاگردان همين مدارس آمريکايی در ايران در دوران رضاشاه پهلوی، روش تدريس آمريکاييان را بروشنی به ياد دارد:
«توی اين دبيرستان به ما ياد میدادند که يک نوع دموکراسی داشته باشيم. مثلاً خود معلم هم دستورهای آنچنانی نمیداد. میخواست که دانشجويان خودشان آزادی عمل داشته باشند. بروند مشکلات را جستوجو کنند . حرف بزنند و خودشان مسائل را حل کنند.آن هم راهی بود که من ياد گرفتم آدم چه طور میتواند با سواد باشد. نه تنها بخواند و بنويسد بلکه يک روش با سوادی همراه با دموکراسی را از آنها ياد گرفتم.»
ستٌاره فرمانفرمائيان تاکيد میکند که آمريکاييان از پرداختن به مسائل سياسی يکسره سر باز میزدند، اما در عمل، دموکراسی و مردمسالاری را به شاگردانشان می آموختند:
«متدشان خيلی جالب بود. به اين معنا که نه تنها ما درس میخوانديم بلکه ما را میبردند و وضع مردم و مشکلاتشان را به ما نشان میدادند. مثلاً در جنوب شهر اينها درمانگاهی برای بيماران و نيازمندان درست کرده بودند که ما را به آنجا میبردند تا هم در آن درمانگاه کار کنيم و هم با (درد مردم) آشنا شويم. اين خيلی خوب بود. من هيچ جا را در ايران نمیشناختم که اين روش را داشته باشند. خواهران بزرگم در مدرسه ژاندارک که مدرسه متعلق به فرانسويان بود میرفتند، آنها یک چنين برنامههايی نداشتند که بروند و از نزديک با مشکلات مردم ايران آشنايی پيدا کنند.»
گزارش اوضاع ايران، از واشينگتن به تهران
نخستين آمريکاييان در ايران ، از مداخله در امور داخلی سياسی ايران آشکارا سرباز میزدند. اما نخستين وزيران مختار يا فرستادگان ديپلماتيک واشينگتن به تهران، رويدادهای سياسی ايران را با دقت، چنان پيگيری میکردند که در شماری از موارد، این «حاجی حسينقلی خان»، وزير مختار دربار قاجار در آمريکا بود که از راه «راپرت»ها و گزارشهای نماينده رسمی آمريکا در ايران، از آنچه در قلمرو سلطان صاحبقران، خاقان بن الخاقان، میگذشت، آگاه میشد، و اين آگاهیها را برای صدراعظم وقت، ميرزا علی اصغر خان، «امين السلطان اتابک اعظم»، به تهران میفرستاد تا بداند که در قلمرو صدارتش چه می گذرد:
«از قراری که شنيدم، در هفته قبل تلگرافی از وزير مقيم به وزارت خارجه امريک رسيده، و حدود آذربايجان و ارومی مغشوش شده و طوايف اکراد قصد قتل و غارت دارند. و مسيحیهای آن جا هم در معرض تلفات هستند..... ايل زرگر، پست دولتی را که از کرمان به تهران میآمده در عرض راه قم زده و پول زيادی که با چاپار بوده (برده ) لهذا حسن خان سرهنگ و پنجاه نفر قزاق را فرستادهاند که اشياء مسترقه را مسترد کنند.....»
«آمريکا توانگر و ثروتمند است. آمريکا هزاران فرسنگ دورتر از ايران است. آمريکا بر خلاف «روس منحوس» و «انگليس ابليس» در پی کشورگشايی و فرو خوردن سرزمين کيانی نيست.» با چنين ديدگاهی، بسياری از ايرانيان انديشهمند و انديشهورز، در آخرين سالهای قرن نوزدهم و نخستين سالهای قرن بيستم ميلادی، آمريکا را به چشم نوشداروی ايران پهلو دريده و درخون غلتيده میديدند.
اين نگاه آميخته با حيرت و حسرت و ستايش ايرانيان به آمريکا، و روش سياسی آمريکا، گاه تا بدان اندازه پر رنگ میشد که «حاجی حسينقلی خان» معروف به «حاجی واشينگتن»، فرستاده ناصرالدينشاه، پادشاه خو کرده به خون و خشم و خشونت، در راپرتهايش به امين السطان اتابک اعظم، زير عنوان «محرمانه»، از نکاتی میگفت که در ايران دوران «سلطان صاحبقران»، حتی انديشيدن به آنها، ای بسا، گردن گوينده را به تيغ میسپرد و سرش را بر باد میداد.
حاجی حسينقلی خان در راپرت يا گزارشی محرمانه به صدر اعظم يا نخست وزير ايران، «امين السلطان، اتابک اعظم» به تاريخ «غُره» يا اول ماه صفر سال ۱۳۰۶ مینويسد:
«قربانت شوم.... بحمدالله در اقبال مصون از زوال سرکار اعليحضرت اقدس همايون شاهنشاهی، روحنا فداه، به واشينگتن که اول شهر متمدن دنياست، رسيدم .....نقطه ماموريت بنده از تمام سفرای دولت عليه دورتر، و به تمدن و تربيت نزديکتر است. و اهالی اين مملکت به تمام اهالی اروپ استهزاء میکنند و آنها را اجنبی میشمارند و روس و انگليس را سخريه مینمايند. ببينيد که تفاوت چقدر است .....تمام مردم، بيدار و هوشيار و با علم و ادب و تربيت هستند. زنهای اين مملکت با مردها در تربيت و کار تفاوتی ندارند. و تمام رجال و امنای دولت مواجب بخور و نوکر رعيت هستند و اگر خلافی بکنند، جماعت آنها را معزول مینمايند.»
دو «غلام سياه» نماينده مجلس آمريکا
حاجی حسينقلی خان، سپس با شگفتی مینويسد که در کنگره آمريکا، دو تن از نمايندگان سياهپوستند:
«در اجزای وکلا دو نفر غلام سياه است.
مرد خداشناس که تقوا طلب کند
خواهی سپيد جامه و خواهی سياه باش
کار میخواهند و هنر و آزادی، هر کسی مالک مملکت است و میتوانيد از اين مساله اين مطلب را قياس کنيد: تمام مردم ينگی دنيا فرداً، فرداً، سلطان قادر مستقل هستند. مملکتی که پنجاه کرور نفس محترم سلطنتی دارد. ....ببينيد با چه اطمينان و آسايشی راه میروند و کار میکنند....»
حاجی واشينگتن مسحور آمريکاست با دهانی بازمانده از شگفتی، چنين چيزی مگر ممکن است؟ عجيب حادثهیی و غريب واقعه یی!
بگويم از برايت داستانی که در معنای آن حيران بمانی
نخستين دفتر نمايندگی ديپلماتيک ايران در آمريکا در حالی رسماً آغاز به کار کرد که از حضور نخستين آمريکايیها در ايران، بيش از نيم قرن میگذشت.
جاستين پرکينز، متولد پنجم مارس ۱۸۰۵ در شهر چيکوپی۹، ايالت ماساچوست که دوره «الهيات» را با «افتخار» به پايان رسانده بود، بفرمان هيات ويژه کميسرهای مرسلين خارجی آمريکا، در پاييز سال ۱۸۳۳ با کشتی روانه ايران شد تا به اقليت آسوری های مسيحی در «اورميه» خدمت کند.
او در همان سال مرکز مرسلين يا مبلغان مسيحی را در آن شهر بر پا کرد. «آزاهِل گرنت»۱۰ ، پزشک آمريکايی ، يار و دستيار جاستين پرکينز در اين سفر بود.
مرکز ياد شده سی و پنج سال پياپی به کار خود ادامه داد. خود او مینويسد: «اقليت مسيحيان ايرانی را مردمانی ديدم فقرزده و فرو رفته در جهل و بیخبری که بردهوار به مالکان مسلمان خدمت میکردند.»
جاستين پرکينز در دوران طولانی خدمتش زبان آسوری آموخت و کتابهای متعددی به آن زبان نوشت و ترجمه کرد. تمام اين کتابها در چاپخانه خود مرکز مبلغان آمريکايی در اورميه چاپ و صحافی میشد. همزمان، جاستين پرکينز، شبکهیی از دبستان و دبيرستان در شمال غربی ايران براه انداخت که آموزش و پرورش در آنها بر پايه روشهای مدرن آمريکايی بود.
مدارس مبلغان مسيحيان آمريکا برای مسلمانان ايران
دستاورد اين مدارس چنان درخشان بود که هيات آمريکايی به درخواست دربار قاجار (در دوران محمدشاه و با امضاء خود او) نمونههايی از آنها را برای مسلمانان ايرانی نيز براه انداخت .
ريشههای دبيرستان «البرز» و دبيرستان «نوربخش» تهران را در همين تلاشهای جاستين پرکينز می توان يافت: دو دبيرستان ويژه پسران و دختران با نامهای ايرانی که البته مردم نام کالج آمريکايی را برای آنها بکار میبردند.
سالها بدرازا کشيد تا دقيقاً در سال ۱۳۲۹ شماری از نخبگان آموزش و پرورش در ايران، از جمله دکتر احمد بيرشک، توانستند موسساتی را برای آموزش و پروزش دانش آموزان ايرانی بنياد نهند که با «کالج»های آمريکايی «البرز» و «نوربخش» کوس برابری بزند.
گروه فرهنگی «هدف» که به روش آمريکايی نام آن از حروف نخست سه واژه «هنر»، «دانش» و «فرهنگ» برگرفته شده بود.
جاستين پرکينز که در نقاشی آبرنگ نيز زبردست بود، تابلوهای متعددی از مردم شهر و روستاهای ايران کشيده است که نمونه آنها را در کتابهای او می توان ديد.
جاستين پرکينزخاطرات دوران خدمتش در ايران را در کتابهايی زير عنوان «اقامتی هشت ساله در پرشيا، در ميان مسيحيان نسطوری با يادداشتهايی درباره محمدیها»۱۱، و «زندگانی مرسلی در ايران»۱۲ گرد آورد.
آمريکايیها با الگو برداری از تلاشهای اين هموطنشان، نخستين مدرسه مدرن طب در ايران را در سال ۱۸۷۹ بنياد نهادند.
جاستين پرکينز، در پی خدمت طولانيش درايران، در حالی به آمريکا بازگشت که شش فرزندش در ايران، ديده از جهان فرو بسته بودند. هفتمين فرزند، «جودث»۱۳ نيز اندکی پس از بازگشت به آمريکا درگذشت.
شهرزاد: «و اما ای ملک جوانبخت، راز کاميابی اين پيشاهنگان ينگه دنيايی در بلاد مسلمانان، از پرهيز آنان از تبليغ بوميان به تغيير دين مايه میگرفت و نيز از پرهيزشان از ورود به عرصههای سياسی....»
Nest of Spies-2
Justin Perkins (Holyoke, Massachusetts March 5, 1805- Chicopee, Mass. Dec. 31 1869) -3
Presbyterian - 4
Apostle of Persia (در آن زمان، و تا سال 1314 هجری شمسی، جهانیان ایران را بنام «پرس» یا «پرشا»، به معنای سرزمین پارس می شناختند. در سال یاد شده، بفرمان رضا شاه، از کلیه کشورهایی که با ایران روابط دیپلماتیک داشتند، رسماً خواسته شد که از کاربرد «پرس»، «پرشیا» یا واژه های مشابه آن ها برای ایران چشمپوشی کنند، و برای ایران، تنها از نام ایران بهره بگیرند. در آن زمان گفته می شد که رضاشاه از بیم تجزیه ایران و محدود دانستن آن به استان «فارس»، و نیز برای تاکید بر این که ایران به «پارس» یا «فارس» محدود نمی شود، چنین فرمانی داد. با این حال، از محمدعلی فروغی، یکی از برجسته ترین سیاستمداران آن زمان، و از بنیادگذاران «فرهنگستان» نقل قول کرده اند که گفته است: با تبدیل پرس و پرشا به ایران، معرفه یی را نکره کرده اند!)
6 - Rudyard Kipling (30 Dec. 1865 Bombay India- 18 Jan. 1936)
Bombay (Mumbai)-7
Great Game -8
Chicopee -9
Dr. Asahel Grant -10
A Residence of Eight Years in Persia Among the Nestorian Christains, with Notices of the Muhammedans (1841) _11
Missionary Life in Persia (1861)_12
Judith -13
Howard Baskerville -14
ساختمانی پنج طبقه با اسباب و اثاث کامل، روشنايی و گرمای رايگان، با اجاره ماهی دويست و بيست و دو دلار و دوازده سنت، از قرار هر دلاری هفت هزار(قران)، يعنی کمتر از يک تومان وجه رايج ايران.
نخستين دفتر نمايندگی ايران در واشينگتن در سال «موش»، برابر با سال ۱۸۸۸ ميلادی گشايش يافت اما ايران و آمريکا سر «موشدوانی» در کار يک ديگر نداشتند. ميان آنها هر چه بود مهر بود و مهر بود و مهر....نشانهای از کين در همراهی ايران و آمريکا ديده نمیشد.
ايرانیها کلاً نظر مثبتی به آمريکا داشتند
دکتر بهمن آقايی ديبا، استاد و کارشناس حقوق بينالملل در واشينگتن بر همين نکته تاکيد دارد:
«از آن زمانها اگر بخواهيم ارتباطات را در نظر بگيريم میتوانيم بگوييم ايرانیها، در کل، نظر بسيار مثبتی به آمريکا داشتند. يک علت عمده آن هم مربوط به مسائلی همچون انقلاب خود آمريکا و تحولاتی بود که در آن کشور، بعنوان منطقهای که سابق بر اين حالت مستعمره انگلستان را داشت، از سر گذرانده بود. تلاش آمريکاييان برای آزادی، و بعد از آن پيشرفتهايی که در آن کشور رخ داده بود، و استقلالش، و بخصوص مسائل مربوط به اين که ايرانیها يک نوع اميد در اين میديدند که با استفاده از کمک آمريکايیها بتوانند از شر فشار رو سها و انگليسها رهايی يابند،موثر بود.»
بهمن آقایی دیبا میافزاید: «فشار روسها و انگليسها در آن زمان خيلی بر ايران زياد بود. حکومت را عوض میکردند و دخالت زيادی در مسائل ايران داشتند. ايرانیها اميدوار بودند که بتوانند از آمريکايیها استفاده کنند. میتوانم بگويم تلاش ايران برای مدرن شدن، و خلاص شدن از سلطه روس و انگليس، با حمايت رهبران تجاری و صنعتی آمريکا هم مواجه بود. همچنين در لااقل چهل سال گذشته میشود گفت که ايران و تحولات ايران آثار بسيار مهمی بر مجموعه سياستهای خارجی و داخلی ايالات متحده داشته است.»
امير طاهری- نويسنده و تحليلگر ايرانی، نويسنده کتابهای «روح الله: خمينی»۱، «لانه جاسوسی»۲، و آخرين سردبير روزنامه «کيهان» تا پيش از فروپاشی پادشاهی در ايران، با تاييد اين ديدگاه دکتر بهمن آقايی ديبا، تاکيد میکند که به دلائل متعدد، روابط واشينگتن و تهران را قاعدتاً بايد تنها رشته مهر و دوستی گره بزند و در آن نشانی از ديوار کين و بی اعتمادی نباشد:
«جمعبندی کلی در مورد مناسبات ايران و ايالات متحده هم آسان است و هم دشوار. آسان است به اين معنا که که اين دو کشور هرگز مشکلاتی که ساير کشورها با همديگر دارند، مثل اختلافات مرزی، رقابت برسر دسترسی به منابع طبيعی، کنترل بازارها و غيره هرگز بينشان وجود نداشته است. به همين جهت هم نمیشود گفت که بين ايران و ايالات متحده يک تاريخ کلاسيک وجود دارد، تاريخی مثل مناسبات ايران با امپراطوری روم قديم يا امپراطوری بريتانيا در قرن نوزدهم و يا امپراطوری تزاری و غيره. از طرف ديگر اين جمعبندی کار مشکلی است برای اين که جنبههای بسيار متعددی دارد. يعنی در مدت کوتاهی که بين اين دو کشور مناسبات وجود داشته از زير و بمهای بسياری در زمينههای فرهنگی، نظامی، سياسی، ديپلماتيک و اقتصادی گذشتهايم.»
انیر طاهری میافزاید: «تقريباً میشود گفت، درطول لااقل شصت سال گذشته، کمتر جنبهای از زندگی يک ايرانی را میشود پيدا کرد که به يک نوعی به مناسبات ايران و ايالات متحده ربط پيدا نکند.»
رسول پارس؛ نخستين آمريکايی در ايران
و براستی نخستين گامهای ايرانيان و آمريکاييان، دوشادوش يکديگر، از همان آغاز در شاهراه مهر بود.
«جاستين پرکينز»۳، زبانشناس و مبلغ مسيحيت فرقه «پرسبيتری»۴، که به عنوان نخستين آمريکايي مقيم ايران نامش در تاريخ ثبت شده، با همين پيام مهر از ينگه دنيا، از جهان نو، به سرزمين باستانی و کهنسال ايران آمد.
او سر سلسله «مرسلين» يا مبلغان مسيحی بود که در شمال غربی ايران ساکن شد. و با پرهيز کامل از گير و گرفتهای سياسی، در ميان هوادارانش با نام «رسول پارس»۵ بلند آوازه شد.
ايرانيان در آن زمان، از آمريکا و از آن چه در هزاران فرسنگ دورتر، در آن سوی اقيانوس میگذشت، اگر نه هيچ خبری، که چندان خبری نداشتند.
ای بسا در اواخر سال ۱۸۲۰ ميلادی، يکصد و نود سال پيش بود که عباس ميرزا، وليعهد فتحعليشاه قاجار برای نخستين بار روايتی خوشايند درباره آمريکا از بازرگانی ترک شنيد و به فکر افتاد که از اين قدرت نوخاسته در جنگ قدرت دو استعمارگر بزرگ روزگار، دو قدرت حاکم بر سرنوشت ايران و ايرانيان آن دوران، بريتانيای کبير و روسيه تزاری، بهره بگيرد.
جنگ قدرتی که «راجرد کيپلينگ» يا «راديارد کيپلينگ»۶، شاعر نامدار انگليسی زاده «بمبئی»، «مُمبای»۷ امروز در هندوستان، نام «بازی بزرگ»۸ را برای آن برگزيد.
«بازی بزرگ» بر سر ايران فقرزده ، دلسرد و از پای و نفس افتاده، ميان دربارهای لندن و پطرزبورگ ، بالا و پايينها و زير و زبرها داشت. اما آمريکايیها به هيچ روی نمیخواستند يار هيچ يک از دو هماورد اين ميدان باشند.
نخستين آمريکايیها در ايران وظيفه خود را صرفاً بهبود بخشيدن به زندگی ايرانيان درمانده، بخصوص اقليت مسيحی اين خطه کهن، میدانستند. از سه دستگاه چاپی که برای نخستين بار وارد ايران شد، دو دستگاه رهاورد همين نخستين آمريکاييان بود. و همانها بودند که سرمايه چاپ ترجمه فارسی کتابهای مقدس مسيحيان، «عهد عتيق» و «عهد جديد» را تامين کردند.
چه طرفه ملتی هستند، اين آمريکايیها!
علی نقدی در رساله تحقيقی خود برای دانشگاه تبريز، سال ۱۳۵۵، زير عنوان «آمريکاييان در غرب ايران» ، مینويسد:
«آمريکاييان ، مدارس و نيز درمانگاههايی در آذربايجان تاسيس کردند که ايرانيان، فارغ از هر کيش و آيينی که داشتند، درآنها مداوا و درمان میشدند. هيچ تلاشی برای گرايش مسلمانان به مسيحيت نمیکردند و از همين رو، ملاهای تندرو نيز مخالفتی با حضور آنان در ايران نداشتند. حتی شماری از همين روحانيون شگفتیزده میگفتند: "اين ينگه دنيايیها ، طرفه ملتی هستند، هر چه دارند میبخشند اما در عوض هيچ نمیخواهند."»
اين مبلغان گريزان از سياست ، اما، تصوير سرزمينی آزاد از آمريکا بدست میدادند، سرزمينی که برابری و مساوات بر آن فرمان میراند، و در آن اشرافزاده را بر فرزند خانوادههای تنگدست مزيتی نيست.
بسياری از ايرانيان مسلمانی که به مدارس اين مبلغان آمريکايی مسيحی میرفتند، برای نخستين بار با مفاهيم نوينی مانند حکومت قانون، ارزش فطری انسان، ارزش ذاتی هر يک از آحاد بشر، آزادی کيش و آيين، مذهب و دين، فوائد کاربرد روشهای آميخته با انضباط و بالاتر از همه با اين امکان آشنا میشدند که دستيابی به شادکامی و خوشبختی در اين جهان وجود دارد.
سَتٌاره فرمانفرماييان، از بنيادگذاران مددکاری اجتماعی در ايران، يکی از شاگردان همين مدارس آمريکايی در ايران در دوران رضاشاه پهلوی، روش تدريس آمريکاييان را بروشنی به ياد دارد:
«توی اين دبيرستان به ما ياد میدادند که يک نوع دموکراسی داشته باشيم. مثلاً خود معلم هم دستورهای آنچنانی نمیداد. میخواست که دانشجويان خودشان آزادی عمل داشته باشند. بروند مشکلات را جستوجو کنند . حرف بزنند و خودشان مسائل را حل کنند.آن هم راهی بود که من ياد گرفتم آدم چه طور میتواند با سواد باشد. نه تنها بخواند و بنويسد بلکه يک روش با سوادی همراه با دموکراسی را از آنها ياد گرفتم.»
ستٌاره فرمانفرمائيان تاکيد میکند که آمريکاييان از پرداختن به مسائل سياسی يکسره سر باز میزدند، اما در عمل، دموکراسی و مردمسالاری را به شاگردانشان می آموختند:
«متدشان خيلی جالب بود. به اين معنا که نه تنها ما درس میخوانديم بلکه ما را میبردند و وضع مردم و مشکلاتشان را به ما نشان میدادند. مثلاً در جنوب شهر اينها درمانگاهی برای بيماران و نيازمندان درست کرده بودند که ما را به آنجا میبردند تا هم در آن درمانگاه کار کنيم و هم با (درد مردم) آشنا شويم. اين خيلی خوب بود. من هيچ جا را در ايران نمیشناختم که اين روش را داشته باشند. خواهران بزرگم در مدرسه ژاندارک که مدرسه متعلق به فرانسويان بود میرفتند، آنها یک چنين برنامههايی نداشتند که بروند و از نزديک با مشکلات مردم ايران آشنايی پيدا کنند.»
گزارش اوضاع ايران، از واشينگتن به تهران
نخستين آمريکاييان در ايران ، از مداخله در امور داخلی سياسی ايران آشکارا سرباز میزدند. اما نخستين وزيران مختار يا فرستادگان ديپلماتيک واشينگتن به تهران، رويدادهای سياسی ايران را با دقت، چنان پيگيری میکردند که در شماری از موارد، این «حاجی حسينقلی خان»، وزير مختار دربار قاجار در آمريکا بود که از راه «راپرت»ها و گزارشهای نماينده رسمی آمريکا در ايران، از آنچه در قلمرو سلطان صاحبقران، خاقان بن الخاقان، میگذشت، آگاه میشد، و اين آگاهیها را برای صدراعظم وقت، ميرزا علی اصغر خان، «امين السلطان اتابک اعظم»، به تهران میفرستاد تا بداند که در قلمرو صدارتش چه می گذرد:
«از قراری که شنيدم، در هفته قبل تلگرافی از وزير مقيم به وزارت خارجه امريک رسيده، و حدود آذربايجان و ارومی مغشوش شده و طوايف اکراد قصد قتل و غارت دارند. و مسيحیهای آن جا هم در معرض تلفات هستند..... ايل زرگر، پست دولتی را که از کرمان به تهران میآمده در عرض راه قم زده و پول زيادی که با چاپار بوده (برده ) لهذا حسن خان سرهنگ و پنجاه نفر قزاق را فرستادهاند که اشياء مسترقه را مسترد کنند.....»
«آمريکا توانگر و ثروتمند است. آمريکا هزاران فرسنگ دورتر از ايران است. آمريکا بر خلاف «روس منحوس» و «انگليس ابليس» در پی کشورگشايی و فرو خوردن سرزمين کيانی نيست.» با چنين ديدگاهی، بسياری از ايرانيان انديشهمند و انديشهورز، در آخرين سالهای قرن نوزدهم و نخستين سالهای قرن بيستم ميلادی، آمريکا را به چشم نوشداروی ايران پهلو دريده و درخون غلتيده میديدند.
اين نگاه آميخته با حيرت و حسرت و ستايش ايرانيان به آمريکا، و روش سياسی آمريکا، گاه تا بدان اندازه پر رنگ میشد که «حاجی حسينقلی خان» معروف به «حاجی واشينگتن»، فرستاده ناصرالدينشاه، پادشاه خو کرده به خون و خشم و خشونت، در راپرتهايش به امين السطان اتابک اعظم، زير عنوان «محرمانه»، از نکاتی میگفت که در ايران دوران «سلطان صاحبقران»، حتی انديشيدن به آنها، ای بسا، گردن گوينده را به تيغ میسپرد و سرش را بر باد میداد.
حاجی حسينقلی خان در راپرت يا گزارشی محرمانه به صدر اعظم يا نخست وزير ايران، «امين السلطان، اتابک اعظم» به تاريخ «غُره» يا اول ماه صفر سال ۱۳۰۶ مینويسد:
«قربانت شوم.... بحمدالله در اقبال مصون از زوال سرکار اعليحضرت اقدس همايون شاهنشاهی، روحنا فداه، به واشينگتن که اول شهر متمدن دنياست، رسيدم .....نقطه ماموريت بنده از تمام سفرای دولت عليه دورتر، و به تمدن و تربيت نزديکتر است. و اهالی اين مملکت به تمام اهالی اروپ استهزاء میکنند و آنها را اجنبی میشمارند و روس و انگليس را سخريه مینمايند. ببينيد که تفاوت چقدر است .....تمام مردم، بيدار و هوشيار و با علم و ادب و تربيت هستند. زنهای اين مملکت با مردها در تربيت و کار تفاوتی ندارند. و تمام رجال و امنای دولت مواجب بخور و نوکر رعيت هستند و اگر خلافی بکنند، جماعت آنها را معزول مینمايند.»
دو «غلام سياه» نماينده مجلس آمريکا
حاجی حسينقلی خان، سپس با شگفتی مینويسد که در کنگره آمريکا، دو تن از نمايندگان سياهپوستند:
«در اجزای وکلا دو نفر غلام سياه است.
مرد خداشناس که تقوا طلب کند
خواهی سپيد جامه و خواهی سياه باش
کار میخواهند و هنر و آزادی، هر کسی مالک مملکت است و میتوانيد از اين مساله اين مطلب را قياس کنيد: تمام مردم ينگی دنيا فرداً، فرداً، سلطان قادر مستقل هستند. مملکتی که پنجاه کرور نفس محترم سلطنتی دارد. ....ببينيد با چه اطمينان و آسايشی راه میروند و کار میکنند....»
حاجی واشينگتن مسحور آمريکاست با دهانی بازمانده از شگفتی، چنين چيزی مگر ممکن است؟ عجيب حادثهیی و غريب واقعه یی!
بگويم از برايت داستانی که در معنای آن حيران بمانی
نخستين دفتر نمايندگی ديپلماتيک ايران در آمريکا در حالی رسماً آغاز به کار کرد که از حضور نخستين آمريکايیها در ايران، بيش از نيم قرن میگذشت.
جاستين پرکينز، متولد پنجم مارس ۱۸۰۵ در شهر چيکوپی۹، ايالت ماساچوست که دوره «الهيات» را با «افتخار» به پايان رسانده بود، بفرمان هيات ويژه کميسرهای مرسلين خارجی آمريکا، در پاييز سال ۱۸۳۳ با کشتی روانه ايران شد تا به اقليت آسوری های مسيحی در «اورميه» خدمت کند.
او در همان سال مرکز مرسلين يا مبلغان مسيحی را در آن شهر بر پا کرد. «آزاهِل گرنت»۱۰ ، پزشک آمريکايی ، يار و دستيار جاستين پرکينز در اين سفر بود.
مرکز ياد شده سی و پنج سال پياپی به کار خود ادامه داد. خود او مینويسد: «اقليت مسيحيان ايرانی را مردمانی ديدم فقرزده و فرو رفته در جهل و بیخبری که بردهوار به مالکان مسلمان خدمت میکردند.»
جاستين پرکينز در دوران طولانی خدمتش زبان آسوری آموخت و کتابهای متعددی به آن زبان نوشت و ترجمه کرد. تمام اين کتابها در چاپخانه خود مرکز مبلغان آمريکايی در اورميه چاپ و صحافی میشد. همزمان، جاستين پرکينز، شبکهیی از دبستان و دبيرستان در شمال غربی ايران براه انداخت که آموزش و پرورش در آنها بر پايه روشهای مدرن آمريکايی بود.
مدارس مبلغان مسيحيان آمريکا برای مسلمانان ايران
دستاورد اين مدارس چنان درخشان بود که هيات آمريکايی به درخواست دربار قاجار (در دوران محمدشاه و با امضاء خود او) نمونههايی از آنها را برای مسلمانان ايرانی نيز براه انداخت .
ريشههای دبيرستان «البرز» و دبيرستان «نوربخش» تهران را در همين تلاشهای جاستين پرکينز می توان يافت: دو دبيرستان ويژه پسران و دختران با نامهای ايرانی که البته مردم نام کالج آمريکايی را برای آنها بکار میبردند.
سالها بدرازا کشيد تا دقيقاً در سال ۱۳۲۹ شماری از نخبگان آموزش و پرورش در ايران، از جمله دکتر احمد بيرشک، توانستند موسساتی را برای آموزش و پروزش دانش آموزان ايرانی بنياد نهند که با «کالج»های آمريکايی «البرز» و «نوربخش» کوس برابری بزند.
گروه فرهنگی «هدف» که به روش آمريکايی نام آن از حروف نخست سه واژه «هنر»، «دانش» و «فرهنگ» برگرفته شده بود.
جاستين پرکينز که در نقاشی آبرنگ نيز زبردست بود، تابلوهای متعددی از مردم شهر و روستاهای ايران کشيده است که نمونه آنها را در کتابهای او می توان ديد.
جاستين پرکينزخاطرات دوران خدمتش در ايران را در کتابهايی زير عنوان «اقامتی هشت ساله در پرشيا، در ميان مسيحيان نسطوری با يادداشتهايی درباره محمدیها»۱۱، و «زندگانی مرسلی در ايران»۱۲ گرد آورد.
آمريکايیها با الگو برداری از تلاشهای اين هموطنشان، نخستين مدرسه مدرن طب در ايران را در سال ۱۸۷۹ بنياد نهادند.
جاستين پرکينز، در پی خدمت طولانيش درايران، در حالی به آمريکا بازگشت که شش فرزندش در ايران، ديده از جهان فرو بسته بودند. هفتمين فرزند، «جودث»۱۳ نيز اندکی پس از بازگشت به آمريکا درگذشت.
شهرزاد: «و اما ای ملک جوانبخت، راز کاميابی اين پيشاهنگان ينگه دنيايی در بلاد مسلمانان، از پرهيز آنان از تبليغ بوميان به تغيير دين مايه میگرفت و نيز از پرهيزشان از ورود به عرصههای سياسی....»
اما خواهيم ديد که اين پرهيز از درگيریهای سياسی، چندان به درازا نکشيد. تا جايی که يکی از اخلاف همين جاستين پرکينز، حتی تفنگ به دست گرفت تا دوشادوش ايرانيان آزاديخواه با نيروی استبداد پيکار کند، و جان گرامی را نيز بر سر همين کار نهد.... از اين آمريکايی جنگاور، از «هاروارد باسکرويل»۱۴ ، بيشتر خواهم گفت. از يار و ياور ستارخان و باقرخان، سردار و سالار ملی ايران در جنبش مشروطهخواهی.
1- Spirit of Allah: Khomeini
Nest of Spies-2
Justin Perkins (Holyoke, Massachusetts March 5, 1805- Chicopee, Mass. Dec. 31 1869) -3
Presbyterian - 4
Apostle of Persia (در آن زمان، و تا سال 1314 هجری شمسی، جهانیان ایران را بنام «پرس» یا «پرشا»، به معنای سرزمین پارس می شناختند. در سال یاد شده، بفرمان رضا شاه، از کلیه کشورهایی که با ایران روابط دیپلماتیک داشتند، رسماً خواسته شد که از کاربرد «پرس»، «پرشیا» یا واژه های مشابه آن ها برای ایران چشمپوشی کنند، و برای ایران، تنها از نام ایران بهره بگیرند. در آن زمان گفته می شد که رضاشاه از بیم تجزیه ایران و محدود دانستن آن به استان «فارس»، و نیز برای تاکید بر این که ایران به «پارس» یا «فارس» محدود نمی شود، چنین فرمانی داد. با این حال، از محمدعلی فروغی، یکی از برجسته ترین سیاستمداران آن زمان، و از بنیادگذاران «فرهنگستان» نقل قول کرده اند که گفته است: با تبدیل پرس و پرشا به ایران، معرفه یی را نکره کرده اند!)
6 - Rudyard Kipling (30 Dec. 1865 Bombay India- 18 Jan. 1936)
Bombay (Mumbai)-7
Great Game -8
Chicopee -9
Dr. Asahel Grant -10
A Residence of Eight Years in Persia Among the Nestorian Christains, with Notices of the Muhammedans (1841) _11
Missionary Life in Persia (1861)_12
Judith -13
Howard Baskerville -14