پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی یکی از کشته شدگان بعد از انتخابات سال گذشته، در مصاحبه با رادیو فردا گفت به شرطی از خون پسرش میگذرد که زندانیان سیاسی بدون قید و شرط آزاد شوند. وی با این حال گفت بعید میداند به این خواسته او از سوی دولت توجهی شود.
رادیو فرداـ از قول شما نقل شده است که گفتهاید از خون پسرتان، سهراب، میگذرید، اگر زندانیان سیاسی آزاد شوند.
پروین فهیمی: بله من این حرف را زدم و پایش هم میایستم. تمام زندانیان سیاسی بدون قید و شرط؛ همه آنهایی که این یک سال اخیر گرفتهاند؛ من حاضرم از خون فرزندم بگذرم ولی این بچههای مردم آزاد شوند و بروند سر زندگییشان.
-شما در جایی گفتید که سهراب را به جرم صلحطلبی، عشق به آزادی از دست دادم. بگذارید فرزندان دیگر این سرزمین زنده بمانند و زندگی کنند.
بله. چون سهراب عاشق صلح بود. عاشق عشق و دوستی بود. واقعا همیشه در صحبتهایش همین را می گفت. توی سن ۱۵ شانزده سالگی، اول دبیرستان که میخواست نامنویسی کند، آرزویش این بود: صلح و آزادی برای همه مردم ایران و همه مردم دنیا.
-خانم فهیمی، تصور میکنید که به این خواست شما توجهی از سوی مسئولان جمهوری اسلامی بشود؟
بعید می دانم. چون ما را عددی نمیدانند.
-الان ده روز مانده به سالگرد کشته شدن فرزندتان چه احساسی دارید و تحقیقات در پی یافتن مسئولان مرگ او به کجا رسیده است؟
به هیچ چیز. یک سال گذشته هیچ گونه پاسخگوی من نبودند. پاسخگوی مادران دیگر نبودند. اگر واقعا قوه قضائیه ما مستقل بود، اگر عادلانه بود لااقل بچههای ما را که این آدمهایی کشتند، قاتلان یکی از قاتلان معرفی میکردند. ولی هیچکدام. هیچکدام را معرفی نکردند. هیچکس هم پاسخگوی ما نیست. انگار ما اصلا انسان نیستیم. مادر نیستیم. سه مادر از آمریکا آمدند. من خیلی خوشحالم که اجازه دادند آمدند، بچههایشان را دیدند. ولی من بیست و شش روز دم اوین شبانه روز بودم. چرا به من دروغ گفتند؟ چرا؟ چطوری دلشان آمد به یک مادر دروغ بگویند؟ بگویند بچهات اینجاست ولی من آخر سر جنازه تحویل گرفتم. چه باید بگویم؟ چه میتوانم بگویم؟ توی این دنیا کسی نیست که جواب ما را بدهد. توی این مملکت کسی نیست که جواب مرا بدهد.
-آیا مراسمی برای اولین سال کشته شدن فرزندتان در نظر گرفتید؟ میتوانید مراسمی برگزار کنید؟
من میگیرم. به هرحال. این حقم است. این حق قانونی من است که بچهام را کشته ند و من باید مراسم داشته باشم. مگر میشود که نداشته باشم؟ بیست و پنجم خرداد است. به گفته خودشان. این حرفی است که دادسرا به ما زده. میگویند بیست و پنجم کشته شده است.
بعد از چهار روز انداختند توی پزشکی قانونی بدون اینکه بگویند این بچه کی هست. در صورتی که موبایل این بچه همراهش بوده است. بچه مرا لخت و عریان آوردند انداختند پزشکی قانونی. چهار روز معلوم نیست این بچه مرا کجا بردند و کجا نگاهش داشتند.
بر اثر خونریزی از بین رفته، چطوری از بین رفته؟ من هنوز بعد از یک سال هیچ چیز نمیدانم. هیچ چیز نمیدانم. کسی نمیآید بگوید که اصلا چطوری بچه تو را کشتیم. توی این مملکت هیچکس پاسخگوی من نبوده است تا حالا. من این همه نامه دادهام برای تمام مسئولان نظام. نه مجلس جواب داده نه قوه قضائیه جواب داده است. هیچ جا، هیچ جا، نه کمیسیون امنیت ملی نه اصل ۹۰ هیچکدام.
انگار اصلا ما توی این مملکت انسان نیستیم . بچههای مردم هشت سال در جبهه رفتند جنگیدند و در جنگ ایران و عراق بود کشته شدند. ولی بچههای ما به دست خود ایرانیها کشته شدند. توی وطن خودمان کشته شدند. این چه مملکتی است؟ آخر من چی میخواهم دیگر. از زندگیام سیر شدهام به خدا.
بعد از یک سال هنوز نمی خواهم باور کنم بچه من کشته شده است. زندگی من به خدا نابود شده. هفت سال است من دارم سختی میکشم. شوهرم مریض شد. سه سال و نیم بیمار بود. بچه من به من کمک میکرد که از پدر مواظبت میکردیم. بعد از آن مادر شوهرم فوت کرد. چله مادر شوهرم بچهام را کشتند. آخر من از زندگی چی فهمیدم؟ چی؟ من حق ندارم؟ من مادر نیستم؟ چطور مادر آمریکایی حق زندگی دارد من ندارم؟ به که بگویم؟ دردم را به که بگویم؟
رادیو فرداـ از قول شما نقل شده است که گفتهاید از خون پسرتان، سهراب، میگذرید، اگر زندانیان سیاسی آزاد شوند.
پروین فهیمی: بله من این حرف را زدم و پایش هم میایستم. تمام زندانیان سیاسی بدون قید و شرط؛ همه آنهایی که این یک سال اخیر گرفتهاند؛ من حاضرم از خون فرزندم بگذرم ولی این بچههای مردم آزاد شوند و بروند سر زندگییشان.
-شما در جایی گفتید که سهراب را به جرم صلحطلبی، عشق به آزادی از دست دادم. بگذارید فرزندان دیگر این سرزمین زنده بمانند و زندگی کنند.
بله. چون سهراب عاشق صلح بود. عاشق عشق و دوستی بود. واقعا همیشه در صحبتهایش همین را می گفت. توی سن ۱۵ شانزده سالگی، اول دبیرستان که میخواست نامنویسی کند، آرزویش این بود: صلح و آزادی برای همه مردم ایران و همه مردم دنیا.
-خانم فهیمی، تصور میکنید که به این خواست شما توجهی از سوی مسئولان جمهوری اسلامی بشود؟
بعید می دانم. چون ما را عددی نمیدانند.
-الان ده روز مانده به سالگرد کشته شدن فرزندتان چه احساسی دارید و تحقیقات در پی یافتن مسئولان مرگ او به کجا رسیده است؟
به هیچ چیز. یک سال گذشته هیچ گونه پاسخگوی من نبودند. پاسخگوی مادران دیگر نبودند. اگر واقعا قوه قضائیه ما مستقل بود، اگر عادلانه بود لااقل بچههای ما را که این آدمهایی کشتند، قاتلان یکی از قاتلان معرفی میکردند. ولی هیچکدام. هیچکدام را معرفی نکردند. هیچکس هم پاسخگوی ما نیست. انگار ما اصلا انسان نیستیم. مادر نیستیم. سه مادر از آمریکا آمدند. من خیلی خوشحالم که اجازه دادند آمدند، بچههایشان را دیدند. ولی من بیست و شش روز دم اوین شبانه روز بودم. چرا به من دروغ گفتند؟ چرا؟ چطوری دلشان آمد به یک مادر دروغ بگویند؟ بگویند بچهات اینجاست ولی من آخر سر جنازه تحویل گرفتم. چه باید بگویم؟ چه میتوانم بگویم؟ توی این دنیا کسی نیست که جواب ما را بدهد. توی این مملکت کسی نیست که جواب مرا بدهد.
-آیا مراسمی برای اولین سال کشته شدن فرزندتان در نظر گرفتید؟ میتوانید مراسمی برگزار کنید؟
من میگیرم. به هرحال. این حقم است. این حق قانونی من است که بچهام را کشته ند و من باید مراسم داشته باشم. مگر میشود که نداشته باشم؟ بیست و پنجم خرداد است. به گفته خودشان. این حرفی است که دادسرا به ما زده. میگویند بیست و پنجم کشته شده است.
بعد از چهار روز انداختند توی پزشکی قانونی بدون اینکه بگویند این بچه کی هست. در صورتی که موبایل این بچه همراهش بوده است. بچه مرا لخت و عریان آوردند انداختند پزشکی قانونی. چهار روز معلوم نیست این بچه مرا کجا بردند و کجا نگاهش داشتند.
بر اثر خونریزی از بین رفته، چطوری از بین رفته؟ من هنوز بعد از یک سال هیچ چیز نمیدانم. هیچ چیز نمیدانم. کسی نمیآید بگوید که اصلا چطوری بچه تو را کشتیم. توی این مملکت هیچکس پاسخگوی من نبوده است تا حالا. من این همه نامه دادهام برای تمام مسئولان نظام. نه مجلس جواب داده نه قوه قضائیه جواب داده است. هیچ جا، هیچ جا، نه کمیسیون امنیت ملی نه اصل ۹۰ هیچکدام.
انگار اصلا ما توی این مملکت انسان نیستیم . بچههای مردم هشت سال در جبهه رفتند جنگیدند و در جنگ ایران و عراق بود کشته شدند. ولی بچههای ما به دست خود ایرانیها کشته شدند. توی وطن خودمان کشته شدند. این چه مملکتی است؟ آخر من چی میخواهم دیگر. از زندگیام سیر شدهام به خدا.
بعد از یک سال هنوز نمی خواهم باور کنم بچه من کشته شده است. زندگی من به خدا نابود شده. هفت سال است من دارم سختی میکشم. شوهرم مریض شد. سه سال و نیم بیمار بود. بچه من به من کمک میکرد که از پدر مواظبت میکردیم. بعد از آن مادر شوهرم فوت کرد. چله مادر شوهرم بچهام را کشتند. آخر من از زندگی چی فهمیدم؟ چی؟ من حق ندارم؟ من مادر نیستم؟ چطور مادر آمریکایی حق زندگی دارد من ندارم؟ به که بگویم؟ دردم را به که بگویم؟