خاطرات وحیدالعظما، علمدار آقا (۲۵)
به نام خدا. این هفته به جای خاطرات، فرمایشات اخیر حضرت آقا را از روی نوار پیاده کرده، همینجا میگذارم.
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده در شروع عرایضم از خواهران و برادران خواهش میکنم چند دقیقه بحث پرستو و میترا و نجفی را رها کنند، انشاالله در اتوبوسهایی که برشان میگردانند، دوباره ادامه بدهند. اگرچه من فکر میکنم حرف زدن در این باره نشانه بیکاری و بیثمری انسان است. یک اتفاقی بوده تمام شده و رفته. حالا همه جانی دالر شدهاند. (خنده جماعت) بعضیها که ستوان کلمبو شدهاند. (ریسه جماعت) این کامنت مینویسد اینطوری بوده، اون یکی میاد کامنت این را خط میزند که نه خیر اینطوری بوده. باز یکی دیگه میاد یک چیزی مینویسد که صاحب اون فیسبوک عصبانی میشه مینویسد لعنت بر پدر و مادر کسی که در این مکان کامنت بنویسد. (خنده حاضران)
یکی زده یکی را کشته. خب. کی بوده اون که کشته شده، زن بوده. هم زن بوده هم زن همونی بوده که او را کشته. خب. این دیگر اینقدر حرف و گمانهزنی و شایعات دارد؟ ببینید احکام شرع چه میگوید.
در کجا کشته او را؟ در حمام. حمام عمومی بوده؟ خیر، حمام آپارتمان؟ خب، یک مسئله خصوصی در یک حمام خصوصی اتفاق افتاده. باقیش دیگر نادانی قاتل است که نتوانسته خودش را جمع و جور کند، قضیه رسانهای شده. مثل هالوها رفته اداره آگاهی که من زنم را کشتهام، آمدهام اینجا چای بخورم! (خنده جماعت)
از اون طرف رئیس آگاهی مملکت به او احترام میگذارد، تعظیم میکند، سفارش چای برایش میدهد، در حالی که ممکن بود یارو دروغ گفته باشد، زنش را نکشته باشد، فقط آمده بوده چای بخورد، روز ماه رمضان، در اداره آگاهی! (الله اکبر جماعت) تو مطمئنی که این یارو قتل کرده که از راه رسیده چنان استقبال میکنی؟ که جناب آقای رئیسی اینطور پیش تتلو دولّا نشد. (خنده جماعت)
متأسفانه رئیس آگاهی بدون تحقیقات، فقط روی ادعای شخص، یارو را تحویل میگیرد. شخص کی بوده، شهردار سابق، وزیر سابق، آدمی که توی این رژیم بزرگ شده ولی خاک بر سر عرضه یک قتل درست ندارد، اینطور گند و آبروریزی بالا آورده. با هفت تیر چرا نادان؟ سرش را میزدی به یک جسم سخت. مقاومت میکرد، جسم سخت را میزدی توی سرش. جسم سخت نداشتی، به من میگفتی به قاضی مرتضوی میگفتم بهت میداد. ببین این چندتا آدم کشته دارد صاف صاف میگردد. طائب را ببین، فلاحیان را ببین، وکیل مجلس را ببین، رئیس فلان را ببین، آسید احمد خمینی را ببین، مرحوم طالقانی را، فروهرها را ببین، خیلیها را ببین... بلد نیستی آدم بکشی چرا آمدی توی حکومت؟ تو را فرستادهاند دولتهای ما را ضعیف و بیعرضه نشان بدهی؟ (الله اکبر جماعت) این نجفی خودش پرستوست. (خنده جماعت)
ما هزارتا هزارتا کشتیم، آب از آب تکان نخورد. در خارج کشور، میان اپوزیسیون هم اینقدر سر و صدا نکرد که یکی که تو کشتی. تابستان ۶۱ کشتیم، تابستان ۶۷ کشتیم، پائیز ۷۴ کشتیم، بهار ۸۸ کشتیم، چهار فصل سال کشتیم، اما مثل تو دست و پا چلفتی نبودیم. نوبرش را آورده. (خنده جماعت) یکی را کشته اندازه چهارتا قتل عام شلوغ کرده. (خنده جماعت). من نمیدانم کی این را توی حکومت راه داده، کی این را وزیر کرده، شهردار کرده، کوفت کرده، زهرمار کرده. (الله اکبر جماعت). تو بلد نیستی آدم بکشی، چرا آبروی ما را میبری؟ میگفتی، نشانش میدادی، بیست و چهار ساعت بعد جنازهاش را خفه، کاردی، طنابی، سوخته، نیمسوخته، تحویلت میدادیم. (مرگ بر آمریکای جماعت)
حالا چرا توی خانه خودت؟ میبردیش به بهانه پیک نیک بیرون. به بهانه گردش، میبردیش طرف کوهستان، اونوقت در یک گردش قهرمانانه از بالای کوه پرتش میکردی پایین. (خنده جماعت) جدی عرض میکنم این را. یک کوههایی ما داریم اطراف شهرها، خودمان بهش میگوییم «کوه بهایی انداز». معمولاً برای بهاییها مصرف میکنیم. (ما همه سرباز توئیم سیدعلی – بهاییانداز توئیم سیدعلی) یا اقلاً توی شهر، یکجا هُلش میدادی توی استخر!
حالا میگویند دختره، پرستو بوده، خب، بوده که بوده. فرستاده بودندش سر راه این. خب این چیز تازهای نیست. در همه کشورها بوده. مگر برای آقای کلینتون نفرستادند؟ مگر در حکومت سابق برای مرحوم حجت الاسلام فلسفی نفرستادند عکس گرفتند؟ انسان باید خودش حواسش جمع باشد. (مرگ بر اسرائیل، مرگ بر آمریکا)
یادم میآید آن سالها در مشهد برای من هم فرستادند. آمد، خوش بر و رو بود، جوان بود، گفت شنیدهام شما روحانی نجیبی هستید، میخواهم خدمتتان تَلَمُّذ کنم. مدتی میآمد و میرفت. ولم نمیکرد. عرض کردم انسان باید خودش حواسش جمع باشد. بالأخره یک روز بهش گفتم سیدعباس، برو! پسرک رفت، دیگر ندیدمش. پرستو بود. (الله اکبر حاضران)