دادگاه تجدید نظر حکم ۲۳ سال زندان برای کیومرث مرزبان، نویسنده و فیلمساز طنزپرداز را تأیید کرد؛ حکمی که ۱۱ سال آن لازم الاجراست.
محمدحسین آقاسی وکیل مدافع متهم نوشت: باور کردنی نیست که انسانی را برای نوشتن با ۱۱سال حبس مجازات کنیم.
طنزنویس در دادگاه، دادگاه در طنزنویس!
قاضی: متهم بایستد.
متهم: ایستادم حاج آقا.
قاضی: نه، بشین. وقتی گفتم متهم بایستد، پاشو!
متهم: باشه.
قاضی: متهم بایستد ..... متهم بایستد .... متهم .... چرا پانمیشی؟
متهم: آقای رئیس، خواستم خوب مشخص بشه که نشسته بودم که سؤتفاهم نشه.
قاضی: خب، سؤال میکنم با دقت جواب بده: چرا طنز نوشتی؟
متهم: بله؟
قاضی: چرا طنز نوشتی؟
متهم: ببخشید؟
وکیل: آقای رئیس، موکل من متوجه منظور شما از این سؤال نیست.
قاضی: تو کی هستی دیگه؟
وکیل: من وکیلش هستم.
قاضی: وکیلش هستی، واستا بیرون! من حوصله یکی به دو با دو نفر ندارم. یکی تون بره بیرون.
متهم: من میرم بیرون!
قاضی: لازم نکرده. وکیل هم بمونه، ولی زر نزنه. کاری نکنید که جفتتان را بیندازم بیرون. چرا طنز نوشتی؟
متهم: حواسم نبود حاج آقا، نمیدونستم طنزه. بیمنظور مینوشتم.
قاضی: هر روز به رادیو اسرائیل گوش میدادی بعد مینوشتی؟
متهم: نه خیر، اول مینوشتم، بعدش هم رادیو اسرائیل گوش نمیدادم.
قاضی: مگر رادیو اسرائیل جزو دول متخاصم نیست؟
متهم: نه خیر، رادیوئه.
قاضی: پس با دول متخاصم چه جوری همکاری میکردی؟
متهم: از نظر تسلیحاتی.
قاضی: مثلاً چی؟
متهم: مثلاً تانک و زرهپوش و خمپارهانداز و اینجور چیزا ...
قاضی: چطوری اینها را تحویلشان میدادی؟
متهم: بستگی به امکانات اردنانس و لجستیکی شون داشت.
قاضی: خب این امکانات اردنانس و لجستیکی نباید در مورد ..... بله؟ .... بله؟ ... منشی دادگاه میگوید شما دادگاه را دست انداختهای.
متهم: خیر حاج آقا، برعکس، حرمت دادگاه را نگه داشتم. نخواستم جوابی بدهم که خیلی از سؤال پرت باشد.
قاضی: ویدئو هم میساختی؟
متهم: بله.
قاضی: رنگی یا سیاه و سفید؟
متهم: مخلوط حاج آقا. بعضی وقتها راه راه.
قاضی: با چه دوربینی؟ توشیبا یا سونی؟
متهم: فرقش چیه آقای رئیس؟
قاضی: معمولاً شیعهها با توشیبا کار میکنن، سنیها با سونی.
متهم: من با دوربین مازراتی کار میکردم! وارد جنگ شیعه و سنی نشدم.
قاضی: مازراتی؟ اونم دوربین خوبیه. شاه هم یکی داشته انگار.
متهم: نه خیر، شاه ماشینشو داشت.
قاضی: تو که ماشینشو نداری؟
متهم: نه، داشتم فروختم به شاه!
قاضی: متهم دادگاه را دست نندازد. جدی جواب بدهد. ماشین مازراتی داری یا نه؟
متهم: نه. فقط دوربین.
قاضی: چرا از مالزی برگشتی به ایران؟
متهم: برای اینکه برم زندان!
قاضی: ولی نوشتهاند به خاطر بیماری مادربزرگت برگشتی؟
متهم: مادربزرگم هم خودشو زده بود به مریضی که من بیام برم زندان.
قاضی: تو سال ۹۶ اومدی و سال ۹۷ بازداشت شدی. چرا یک سال تأخیر؟
متهم: نمیدانم. شاید کمکاری مادربزرگم بوده.
قاضی: یک سال هم که توی بازداشت بودی.
متهم: شرمنده!
قاضی: حالا من یک سؤالی از تو دارم. وقتی داری توهین به رهبری و بنیانگذار مینویسی، به بعدش فکر میکنی؟
متهم: توهین؟ بعله، فکر میکنم حالا فردا هم جناب رهبری یا بنیانگذار متقابلاً یک چیزی مینویسن به من توهین میکنن. قصاص اسلامی.
قاضی: ارواح بابات، آنها بیکارند که از صبح تا شب جواب توهینها را بدهند.
متهم: مگه از صبح تا شب بهشون توهین میشه؟
قاضی: خفه. دول متخاصم که باهاشون ارتباط داری کدام دولتها هستند؟
متهم: اتفاقاً من میخواستم از شما بپرسم.
قاضی: ارتباطش را تو داری، از من میپرسی. کدام دولتها بودند؟
متهم: راستش حاج آقا، خواهش کردن نگیم.
قاضی: توهین به مقدسات چرا کردی؟
متهم: برای تنوع حاج آقا. توهین به رهبری و بنیانگذار که تموم میشد، اگه وقت اضافی داشتیم، یک مقدار هم توهین به مقدسات میکردیم حال کنیم.
قاضی: گرفتی ما را؟
متهم: اختیار دارین حاج آقا، شما گرفتین ما را. الان ۱۳ ماهه.
قاضی: یک فقره «ارتباط با دول متخاصم» داری، میکنه ۱۱ سال.
«توهین به مقدسات»، تعزیری داری ۷ سال و نیم.
«فعالیت تبلیغی علیه نظام»، دو ساله معمولاً، حالا من باهات یک سال و نیم حساب میکنم.
۳ سال تعزیری هم میگیریم برای «توهین به رهبری و بنیانگذار».
سر جمع میکنه ۲۳ سال، خیرشو ببینی!
متهم: (سکوت)
قاضی: به وکیلت بگو خفه بشه.
متهم: ایشون که چیزی نگفت.
قاضی: داره تکون تکون میخوره انگار میخواد یک چیزی بگه.
متهم: نه خیر، ایشون داره سعی میکنه که یک چیزی نگه.
قاضی: ولی یک خبر خوب برات دارم. فقط به خاطر «ارتباط با دول متخاصم» زندانی میشی، یعنی ۱۱سال.
متهم: اوخ جون، توهین به رهبری و مقدسات و تبلیغ علیه نظام، مالیده؟
قاضی: نه خیر، ولی سنگینترین مجازات اعمال میشه.
متهم: حیف شد، چرا قبلاً به آدم نمیگین؟ خیلی سر توهین به رهبری و بنیانگذار خودمو سانسور کردم.
قاضی: فرزند ۲۶ ساله مرا ۱۳ ماه در زندان نگه داشتهاند، برای طنزنویسی و خلق نوشتههای مملو از احساس و عشق به سرزمینش ..... مادرت نوشته. خیال کرده ما از فیسبوک میترسیم.
متهم: نه حاج آقا، میداند شما از فیسبوک نمیترسید. در اینستاگرام نوشته. مادر است دیگر.
قاضی: مگر دو طفلان مسلم مادر نداشتند؟
متهم: راستی حاج آقا دوقلو بودند؟
قاضی: زهرمارِ دوقلو بودند!
(پایان دادرسی)