لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ تهران ۰۷:۱۳

نگاهی به تاریخچه جایزه نوبل اقتصاد


پاییز هر سال اهدایِ جوایزِ نوبل، قریب به یک هفته، بخشی از صدرِ اخبار را به خود اختصاص می‌دهد. در بخش اقتصاد، این جایزه پنجاه سال است که اهدا می‌شود، و در طی این مدّت شخصیت‌های آکادمیک که پیشینه تحقیق، و بعضاً مشاوره دادن به سیاست‌گذاران را در کارنامه خود داشته‌اند، از جمله دریافت‌کنندگان این جایزه بوده‌اند.

امّا همواره حاشیه‌هایی نیز وجود داشته و بعضی از کسانی که این مهم‌ترین جایزه اقتصاد -که مدّعی شناسایی و معرفی تلاش‌های برجسته در زمینه تحقیقات آکادمیک به منظور ارتقا سطح زندگی عموم است- را دریافت کرده‌اند، ادّعاهای عجیب و بعضاً ارائه‌دهنده تئوری‌های غلط و گمراه‌کننده بوده‌اند.

برای بررسی علل بحث برانگیز شدن برخی از این ادّعاها، باید پرسید اقتصاد چیست؟ این تفکر آکادمیک چرا هرگز به علم تبدیل نشد؟ علّت رواج تئوری‌های غلط و گمراه‌کننده در اقتصاد چیست؟ برندگان جایزه نوبل آیا واقعاً شایسته معرفی شدن به جهان به عنوان شخصیت‌هایی دانشمند هستند، و یا برخی از آنان شارلاتان‌های گمراه کننده‌اند؟ در این یادداشت کوتاه نگاهی می‌کنیم به دستاورد های برخی از برندگان نوبل اقتصاد.

اقتصاد چیست؟

اقتصاد علم نیست، بلکه تفکری آکادمیک است که به بررسی متغیّر‌های اجتماعی می‌پردازد. آن سوالِ اصلی که وجه مشترک تمام تلاش‌های تحقیقاتی اقتصاددانان است، یافتن روشی‌ست برای ارتقای سطح زندگی مردم (که تابعی است از خواسته‌های بی پایان آنها)، با در نظر گرفتن محدودیت‌های منابع. لازم به ذکر است که در تعریف اقتصاد، واژگانی مثل پول، قیمت، و نیازهای مادّی، به صورتی عمدی غایب هستند.

فیلسوف اسکاتلندی قرن هجدهم، آدام اسمیت، که متمرکز بر فلسفه‌ اخلاق می‌اندیشید و می‌نوشت، پدرِ اقتصاد شناخته می‌شود. از این رو، زادگاه اقتصاد را می‌توان فلسفه اخلاق در قرن روشنگری دانست، و ماموریت آن را افزایش سطح رفاه عموم. امّا تئوری محور بودن اقتصاد و غیر ممکن بودن انجام آزمایش، که سبب می‌شد این شاخه آکادمیک هرگز نتواند به علم تبدیل شود، همواره اقتصاددانان را آزار می‌داد.

و این مهم سبب شد که اقتصاددانان به مرور زمان، به اختیار کردن ابزارهای ریاضی و آمار روی بیاورند تا بخشی از سرافکندگی‌شان را پوشش دهند و حداقل در ظاهر بتوانند از ژستِ دانشمند بودن بهره ببرند.

اینکه آیا اختیار کردن ابزار ریاضی و آمار در نهایت به نفع این تفکر آکادمیک بوده یا نه، بحثی‌ست بسیار پیچیده. امّا صادر کردن رایِ قطعی شاید غیر ممکن باشد، چرا که در عالی‌ترین سطوح، اندیشمندان این تفکر اختلاف نظرهای اساسی دارند؛ و از این رو جمع کردن متخصصانی شایسته و معتمد، که بتوانند درباره روش‌های درست و غلطِ رایج در این تفکر بدون لحاظ کردن تعلقات ایدئولوژیک اظهار نظر کنند، بسیار دشوار است.

ریشه این اختلاف نظرها، البته، تا حدّی مربوط به فصل مشترک اقتصاد و فلسفه هنجاری (normative) است، و نیز کمی ریشه در شیوه یافتن جواب‌ها دارد. نمونه اختلاف نظر هنجاری، سوال در مورد ماموریت بانک مرکزی‌ست: رشد اقتصادِ ملّی بدون توجه به اختلاف طبقاتی، یا افزایش رفاه اجتماعی به صورت فراگیر.

مایکل سندل به هنگام دریافت جایزه شاهدخت آستوریاس در سال ۲۰۱۸/ او از جمله فیلسوفانی ست که رویکرد بازار محور اقتصاد را به درستی به چالش کشیده است.
مایکل سندل به هنگام دریافت جایزه شاهدخت آستوریاس در سال ۲۰۱۸/ او از جمله فیلسوفانی ست که رویکرد بازار محور اقتصاد را به درستی به چالش کشیده است.

اقتصاددانان چگونه اشتباه می‌کنند؟

سوالی که پیشرانه یک تحقیق آکادمیک است، باید به تلاشِ محقق، از زبان گفتاری به زبان ریاضی ترجمه شود. وظیفه بعدیِ محقق این است که ابزارِ ریاضیِ مناسب برای حل کردنِ معادلات را در راستای یافتن پاسخ اتخاذ کند؛ و سپس جواب به دست آمده را به زبان گفتاری بازگرداند. مرحله اوّل و دومِ این چالش، محلِ عمده اشتباهات اقتصاددانان هستند، و بسیارند کسانی که به درستی اشاره می‌کنند که محقق، با انتخاب پیش‌فرضه‌های «مدل‌» ریاضی، در واقع پیش از انجام تحقیق، جواب مورد نظر خود را انتخاب کرده است. از این رو، استفاده از عبارت شارلاتان برای وصف برخی از این دسته اقتصاددانان خیلی دور از انصاف نیست، هر چند که بسیاری از آنها نیز خادمانی زحمت‌کش هستند.

متفکران گمراه و از خود راضی

پنج سال پیش از بحران مالی سال ۲۰۰۸ رابرت لوکاس (Robert E Lucas) ادّعا کرد که «مشکل بحران‌ها و رکودِ اقتصادیِ پس از آنها حل شده، عملاً حل شده، و برای طولانی مدّت حل شده.»

آقای لوکاس در آن زمان استاد دانشگاه شیکاگو بود و نوبلِ اقتصاد را در سال ۱۹۹۵ ازآن خود کرده بود. تئوری «فرضیه انتظارات منطقی» که یکی از پایه‌های اساسی نظام مالی جهانی بود، محصول تلاش‌های آقای لوکاس بود و کمیته نوبل، این جایزه را به دلیل تلاش‌های آقای لوکاس در رابطه با بسط دادن این تئوری به او اهدا کرده بود.

سال گذشته آقای ویلیام نوردهاس (William Nordhaus) این جایزه را به صورت اشتراکی با پال رُمِر (Paul Romer) از آن خود کرد. آقای نوردهاس با نادیده گرفتن چرخه‌های بازخوردی و نقاط پرتگاهی، مدلی برای تاثیر تغییرات اقلیمی بر روی اقتصاد ابداع کرده که اکنون برخی از فعالان عرصه انرژی نسبت به گمراه کنندگیِ آن هشدار می‌دهند.

مثال دیگر، آقای میلتون فریدمن است، که با ارائه تئوری‌های ناقص، به بررسیِ علاجی فرضی و اشتباه برای دوران افسردگی ۱۹۳۰ آمریکا پرداخت و محصول کارش یکی از عوامل گمراهی اقتصاددانان پس از بحران مالی سال ۲۰۰۸ شد. کمیته نوبل در سال ۱۹۷۶ این جایزه را به خاطر تلاش‌های وی در راستای بسط دادن ایده سیاست پولی به آقای فریدمن اهدا کرد.

ویلیام نوردهاوس به هنگام دریافت جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۱۸؛ او با نادیده گرفتن چرخه‌های بازخوردی و نقاط پرتگاهی مدلی غیرواقعی برای بررسی بحران آب و هوا ارائه داد.
ویلیام نوردهاوس به هنگام دریافت جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۱۸؛ او با نادیده گرفتن چرخه‌های بازخوردی و نقاط پرتگاهی مدلی غیرواقعی برای بررسی بحران آب و هوا ارائه داد.

امّا حیرت‌آورترین تئوریِ غلط مربوط به رابرت سولو (Robert Solow) است: تئوری رشد اقتصادی بر پایه افزایش سپرده‌های بانکی. این یکی از تخیلی‌ترین تئوری‌های مضحک و غلطِ اقتصادی است که هنوز در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود!

آقای سولو که نوبل اقتصاد سال ۱۹۸۷ را از آن خود کرد، با نادیده گرفتن مسئولیت نهادهای ملّی در راستای سرمایه‌گذاری در بخش تحقیق و توسعه، و نقش سازمان‌های دولتی در تسهیل اختیار کردن تکنولوژی‌های جدید که باعث افزایش بهره‌وری می‌شوند، و نیز نادیده گرفتن نحوه عملکرد نظام بانکی، و نیز نادیده گرفتن سهم انرژی (که مهم‌ترین عامل به وقوع پیوستن دو انقلاب صنعتی بود)، ادّعا کرد که عامل اصلی رشد اقتصادی ملل، پس‌انداز جامعه است که به صورت سپرده‌های بانکی وارد نظام مالی می‌شوند، و سپس نظام بانکی این سپرده‌ها را به صورت وام به واحدهای صنعتی می‌دهد، تا به گسترش فعالیت آنها کمک کند.

آنها که با خشوع خدمت کردند

امّا کم نیستند آنها که تلاش‌های آکادمیک خود را معطوف کردند به پیدا کردن روش‌های درست و محکم برای افزایش رفاه اجتماعی؛ و آنها که عمر خود را خالصانه در اختیار نظام‌های حکومتی قرار دادند، بلکه بخشی از دستاوردهای این تفکر آکادمیک از طریق تبدیل شدن به سیاست‌های کلان بتواند سهمی در افزایش رفاه شهروندان داشته باشد. از این جمله می توان از جوزف ستیگلیتز نام برد.

او نزدیک به پنجاه سال خدمت در دانشگاه، بانک جهانی، و کاخ سفید را در کارنامه خود دارد، و بخش قابل توجهی از تلاش‌های خود را معطوف به تحلیل عواملی کرده که می‌توانند عدالت را در جامعه خدشه‌دار کنند. پروفسور ستیگلیتز در سال ۲۰۰۱ برنده نوبل اقتصاد شد، و همچنان به عنوان یک اندیشمند برجسته در حال خدمت است.

جوزف ستیگلیتز، برنده جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۰۱/ در حاشیه فروم ۲۰۰۰ در سال ۲۰۱۱ در پراگ
جوزف ستیگلیتز، برنده جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۰۱/ در حاشیه فروم ۲۰۰۰ در سال ۲۰۱۱ در پراگ

و نیز بسیارند اقتصاددانانی که هنوز نوبل نبرده‌اند امّا خدمات آنها زندگی صدها میلیون نفر را بهبود بخشیده.

جاناتان آدر ترنر، جرمی ریفکین، و جفری ساچس، چندی از متفکران امروزی هستند که دهه‌ها سابقه فعالیت و خدمت را در کارنامه دارند. اَلِن کروگِر دیگر اقتصاددان آمریکایی است که بخشی از تحقیقات خود را صرف خرافه‌زُدایی از تئوری‌های غلط مربوط به بازار کار کرد. او، با کمال تأسف، بهار امسال به زندگی خود خاتمه داد. مارتین ویتزمن نیز محقق به نام و استاد دانشگاه هاروارد بود که بخشی از تحقیقات آکادمیک خود را معطوف به تغییرات اقلیم کرده بود. وی اوایل شهریور گذشته به زندگی خود خاتمه داد.

جایزه نوبل ۲۰۱۹

نوبل اقتصاد امسال به سه محقق نسبتاً جوان اهدا شد که سالها متمرکز بر روش‌های مبارزه با فقر، و نیز سیاست‌های موثر بر توسعه اقتصادی، مطالعات میدانی و آکادمیک انجام داده بودند. اقتصاد، طی بیست سال گذشته، از یک شاخه نظری و تئوریک، به زمینه‌ای برای مطالعات آماری و تحقیقات میدانی تبدیل شده است، که البته ادامه این روند می‌تواند به نزدیک شدن اقتصاد به یک شاخه از علم کمک کند.

محصول کار این سه محقق جوان، گامی محکم و بلند در این راستا بوده، امّا این بدین معنی نیست که مطالعات میدانی می‌توانند نتایج علمی به محققان ارائه دهند. مطالعات میدانی، نوعی از تحقیق هستند که رابطه دو متغیر را با میزان خطای کم به محقق نشان می‌دهند. امّا توضیح خوبی برای علّت وجود این رابطه ارائه نمی‌دهند. و نیز، تعمیم دادن آنها به دیگر جوامع لزوماً نتیجه مشابهی به دست نمی‌دهد. با این حال، تحقیقات این سه محقق، ستایش بخش قابل توجهی از اقتصاددانان را برانگیخته.

چه بسا نکته‌ای قابل تامل در دل تصمیم کمیته نوبل نهفته باشد. شاید بتوان این تصمیم را نشانه و علامتی تعبیر کرد به بدنه آکادمیک اقتصاد: اقتصاد نیازمند محققانی ست که، نه به تئوری‌های انتزاعی، بلکه به معیّن کردن روابطی قوی و محکم بین متغیرهایی که نقشی ملموس در زندگی افراد دارند، تمایل نشان می‌دهند. عصر توجّه به رشد اقتصادی به سر رسیده؛ اینک هنگام توجّه به سازوکارهایی قابل اجرا برای بهبود وضعیّتِ رفاهیِ اقشارِ آسیب پذیر است.

نوبل اقتصاد: جایزه‌ای در حال ترمیم وجهۀ خدشه‌دار شده

منطقی‌ترین نتیجه گیری، پس از مرور پیشینه و اعتبار خدشه‌دار شده این جایزه مهم، این است که برنده نوبل به موضوعی مهم پرداخته، امّا قضاوت اینکه وی درست اندیشیده یا گمراه شده را باید به عهده متخصصان سپرد. افراد عادّی نیز باید به موضوع تحقیق این افراد توجّه کنند، چرا که اهمیّت آن اکنون محرز شده است. این توجّه امّا باید همراه با بدبینی، شک، تردید، و پرسشگری باشد.

باید به خاطر بسپاریم که سیاست‌های اقتصادی همواره محل نزاع چپ و راست (در قالب کلاسیکِ علوم سیاسی) بوده و خواهند بود، و کم نیستند آنان که از دانش خود برای پیشبرد اهداف ایدئولوژیک استفاده می‌کنند. از این رو، توجه به دستاورد، و نیز گرایشاتِ ایدئولوژیک محققانی که این جایزه مهم را ازآن خود می‌کنند برای همه ضروری است.

یادداشت‌ها آرا و نظرات نویسندگان خود را بیان می‌کنند و لزوماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیستند.
XS
SM
MD
LG