«در گرگ و میش طلوع آفتاب است که درمییابیم، در نهایت، که ما در بهشت بودهایم و در حال از دست دادن آن هستیم. از استقبال آفتابی که میلیاردها سال در انتظار ما بود، شگفتزده نمیشویم، از طراوت رودخانهها و مراتع، از سکوت لطیف جنگلها. ما حتی درخت زندگی را که درست در میانه آفرینش کاشته شده، به رسمیت نمیشناسیم.»
ادواردو لورنسو، نویسنده و منتقد ادبی پرتغالی، که به تازگی در ۹۷ سالگی در شهر لیسبون پایتخت پرتغال درگذشت، به دلیل تأملات ادبی و فلسفی مستقل خود درباره کشورش، به نویسنده و فیلسوفی ملی معروف بود.
سرنوشتهای حقیقی و خیالی پرتغال
این نویسنده همچنین تلاش میکرد تا سرنوشت کشورش را، چه سرنوشت حقیقی و چه سرنوشت خیالی، در آثارش بازتاب دهد.
از قضا او در روز اول دسامبر درگذشت که روز ملی استقلال پرتغال نام گرفته است. رئیسجمهور این کشور نیز با اشاره به همین تصادف، برای ادای احترام به این نویسنده، یک روز عزای ملی اعلام کرد.
عمده شهرت ادواردو لورنسو به خاطر تسلطی بود که او در نزدیک به نیم قرن زندگی، بر آثار فرناندو پسوا، نویسنده معروف پرتغالی و لوئیس دکاموئش، شاعر مطرح قرن شانزدهم کشورش پیدا کرد.
همچنین جایگاه و هویت پرتغال در اروپا از موضوعات اصلی مورد علاقه و تحقیق او بود که از آن میان میتوان به مجموعه کتاب مطرح او در این زمینه با عنوان «رمزگشایی معمای پرتغال» اشاره کرد.
چاپ این مجموعه پنجاه جلدی و حجیم که در ذهن و خاطره چندین نسل از مردم پرتغال حضور دارد، به پایان نرسیده و همچنان توسط بنیاد گلبنکیان در حال انتشار است.
در عین ملی بودن، آثار لورنسو ابعاد بینالمللی هم داشت و در حالی که بخش عمدهای از زندگیاش را در خارج از وطنش گذرانده و به چندین زبان مسلط بود، مخاطبان گستردهای نیز به ویژه در کشورهای غربی پیدا کرده بود.
در واقع، لورنسو خود را بسیار اروپایی میدانست و مطالعات زیادی درباره تاریخ و تحولات اروپا انجام داده بود، به همین دلیل مرگ این نویسنده پرتغالی در رسانههای اروپایی نیز بسیار بازتاب داشت.
آنچه در روزهای اخیر درباره او در مطبوعات اروپا نوشته شده، فقط درباره اهمیت آثارش نبوده است، بلکه توصیف رفتارهای شخصی و سلوک عملی او در تحقیق به ویژه عدم اصرار بر نتیجهگیریهای زودهنگام، بخش مهمی از این مطالب را تشکیل میدهد.
در زمینه رفتارهای شخصی، به دلیل شوخطبعی که داشت بسیار به خورخه لوئیس بورخس، نویسنده آمریکای لاتین تشبیه شده است.
همچنین تأکید بر استقلال فکری و عدم پایبندی به مکاتب و گرایشهای سیاسی و فکری مختلف، از دیگر ویژگی آثار لورنسو است.
روزنامه لوموند چاپ پاریس در مطلبی که در رثای او نوشت، تأکید کرد که این نویسنده پرتغالی «به آن دسته غیررسمی از روشنفکران تعلق داشت که آزاد از هرگونه ایدئولوژی و تصلب فکری هستند و راه ویژه خود را برای عبور از جهان دنبال میکنند.»
این روزنامه ادامه داد که از نظر لورنسو، فرهنگ «جایگزین امر متعالی» است، از این روی میتوانیم این نویسنده را با نویسندگان ایتالیایی، کلادیو ماگریس و روبرتو کالاسو مقایسه کرد. از دیگر ویژگیهای مشترک میان این نویسندگان اروپایی، توجه به اروپا به عنوان یک کلیت است.
مفسر فرهنگ اروپا
ادواردو لورنسو روز ۲۹ مه ۱۹۲۳ در شهر المیدا به دنیا آمد و در رشته تاریخ و فلسفه در دانشگاه کویمبرا تحصیل کرد.
در سال ۱۹۵۳، زمانی که ۳۰ ساله بود، پرتغال را به مقصد آلمان ترک کرد. اما لورنسو بیشتر اقامت خود در خارج از وطن را در فرانسه گذراند. در سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۸ در مونپولیه و سپس به مدت یک سال به شهر باهیا در برزیل رفت. در سال ۱۹۵۹ در بازگشت به فرانسه ابتدا در گرونوبل و بعد در نیس به تدریس مشغول شد و در نهایت کار تدریس را در ۱۹۸۹ به پایان رساند.
او در دوران بازنشستگی به عنوان مشاور فرهنگی به رم رفت و سپس همراه همسرش که یک مترجم ادبیات اسپانیایی بود، در یکی از شهرهای جنوب فرانسه اقامت گزید.
این نویسنده و منتقد طی دوران فعالیت حرفهایاش، جوایز متعددی را نیز دریافت کرد. در سال ۱۹۸۸، برنده جایزه اروپایی کتاب شارل وییون شد و جایزه ادبی دکاموئش و جایزه ادبی پسوا را به ترتیب در سالهای ۱۹۹۶ و ۲۰۱۱ به دست آورد.
آکادمی فرانسه، عالیترین نهاد این کشور در زمینه زبان و ادبیات، یکی از جایزههای خود را در سال ۲۰۱۶ به این نویسنده پرتغالی اهدا کرد. همچنین از سوی دولت فرانسه، برنده لژیون دونور شده بود.
ادواردو لورنسو علاوه بر کار دانشگاهی، آثار زیادی را به چاپ رساند. اولین کتاب او با عنوان «گژآیین» در سال ۱۹۴۹ منتشر شد که بعداً جلد دومی هم بر آن نوشت و در سال ۱۹۶۷ منتشر ساخت.
در این میان آثاری که او درباره فرناندو پسوا (۱۸۸۸ تا ۱۹۳۵) نوشت، شهرت جهانی پیدا کرد. یکی از این کتابها با عنوان «پسوا، بیگانه تمام عیار» به چندین زبان ترجمه شد. همچنین «پسوا پادشاه بایرن ما» که چند سال بعد منتشر شد، در این زمینه معروف است.
اما لورنسو چه نگاهی به پسوا داشت؟ از نظر این منتقد ادبی، «پدیده» فرناندو پسوا «نشانهای» است بر لزوم «تغییر نگاه» ما به فرهنگی که خود اعتقاد و اعتماد چندانی به خود ندارد.
همچنین لورنسو در کتاب «اسطورهشناسی سوداد» به جهان ادبی پسوا پرداخت. سوداد (Saudade) واژه عمیقی در فرهنگ و زبان پرتغالی است و به معنای نوعی حالت روحی مالیخولیایی و حس نوستالژی، اندوه و دلتنگی از نبودن فرد یا متعلقی است که دیگر احتمالاً هیچگاه بازنخواهد گشت.
برای ارجاع به این مفهوم کاملاً پرتغالی در زبانهای دیگر هم از همان واژه سوداد استفاده میشود. خود پسوا درباره این واژه در این شعر گفته بود:
«سودآد، همانی که تنها،
پرتغالیها میتوانند دریابند.
این واژه تنها از آنِ آنان است،
تا با آن احساسشان را بازگو کنند.»
لورنسو در تفسیر این واژه میگوید: «با سوداد، ما نه تنها گذشته را مثل یک بهشت گمشده یا در خطر از نابودی، بازپس میگیریم، بلکه آن را میسازیم.»
ادواردو لورنسو همچنین در گردآوری و انتشار برخی از ترانههای لوئیس دکاموئش نقشی مؤثری داشت. او ترانههایی از این شاعر کلاسیک را منتشر کرد که درباره پرتغال و اروپا سروده شده بود و آن را به عنوان «خاطره متعالی یک ملت» توصیف کرد.
با این حال، این نویسنده همیشه نگاهی ستایشگرانه به اروپا نداشت. او در عین حال، منتقد جدی و سرسخت فرهنگ این قاره بود.
این نظریهپرداز ادبی در کتابی درباره «اسطورهشناسی اروپایی» که در سالهای پایانی تحقیقش منتشر کرد نگاهی بدبینانه به اروپا داشت.
از نظر او اروپا در خارج از این قاره، «شکلی درخشان» از خود نمایان میسازد، اما در داخل به نظر «توخالی» است؛ گویی «خانهای است که وجود ندارد».