تشییع جنازه قاسم سلیمانی، مهمترین فرمانده سپاه پاسداران و نفر اول سیاست خاورمیانهای جمهوری اسلامی و رأس شبکه رویارویی و صفآرایی منطقهای جمهوری اسلامی با آمریکا، عربستان و اسرائیل برگزار شد.
تشییع جنازهای پر از نمادهای تبلیغاتی... از نگاه طرفداران حکومت یک نمایش قدرت بود و شبیه یک نمایش عاشورایی و از نگاه مخالفان حکومت شبیه یک شوی بزرگ طراحی و سازماندهی شده برای نشان دادن سطح وحدت و حمایت عمومی وجود نداشته از نظامی که مشروعیتش در اعتراضات سراسری آبان ۹۸ در بالاترین سطح به چالش کشیده بود.
کارناوالی سازمانیافته و فراتر و تمرینشدهتر از مراسم سالانه اربعین که چند سالی است به مهمترین نمایش قدرت سالانه نظام تبدیل شده است. هر دوی این نگاه به تشییع جنازه قاسم سلیمانی فقط بخشی از واقعیت را نمایندگی میکنند.
فارغ از نگاه دو قطبی مخالفان و موافقان جمهوری اسلامی، تشییع جنازه قاسم سلیمانی به لحاظ نشانهشناسی قابل تحلیل است.
گریه آیتالله خامنهای در نماز میت یکی از نمادهای این مراسم بود. آیتالله خامنهای در جریان نماز میت بر جنازه قاسم سلیمانی در برابر دوربینها گریه کرد و جمعیت طرفدارش را نیز به گریه انداخت. در شبکههای اجتماعی مخالفان جمهوری اسلامی این موضوع را به تلخ بودن کشته شدن قاسم سلیمانی برای آیتالله خامنهای و نشانههای ضعف و شکنندگی او و جمهوری اسلامی تعبیر کردند.
بخشی از واقعیت نیز همین است. ضربهای که با کشته شدن قاسم سلیمانی به جمهوری اسلامی، آیتالله خامنهای و سپاه پاسداران وارد شد، شوکآور و گیجکننده بود و جمهوری اسلامی تا مدتها قادر به یافتن جایگزینی در حد و اندازههای سلیمانی در حوزه فرماندهی نظامی و نیز سیاست منطقهای خود نخواهد شد و فقدان سلیمانی برخلاف تبلیغات حکومت ضربهای جدی به سیاست و بازی منطقهای ایران در خاورمیانه و چالشهایش با آمریکا، اسرائیل و عربستان وارد خواهد کرد.
در طرف مقابل، گریه خامنهای از نگاه طرفداران جمهوری اسلامی نیز قابل اعتناست. آنها معتقدند گریه رهبری نه از سر ضعف بلکه از یک سو نشانه علاقه رهبری به «حاج قاسم» است و از سوی دیگر نشانه فرهنگ عاشورا و شهادت و فداکاری است و نه تنها نشانه ضعف جمهوری اسلامی نیست، بلکه به تقویت آن منجر میشود. جمله نمادینی که برخی طرفداران جمهوری اسلامی درصدد هستند این نوع نگاه به کشته شدن قاسم سلیمانی را در چارچوب آن تئوریزه و مفهومبندی کنند این است که «شهید سلیمانی برای دشمنان جمهوری اسلامی و از جمله آمریکا خطرناکتر از قاسم سلیمانی است».
فارغ از این دو نگاه مخالفان و موافقان جمهوری اسلامی به گریه خامنهای، بخش دیگری از واقعیت این است که آیتالله خامنهای بنا بر سنت و تجارب قبلی هر موقع که احساس کرده حمایت مردمی جمهوری اسلامی کاهش پیدا کرده و سطح نارضایتی مردم از حکومت بالا رفته، تلاش کرده در بزنگاههای خاص از فرصتهای موجود برای تهییج طرفداران حکومت به نفع نظام استفاده و یا در واقع سوءاستفاده کند. به همین دلیل شاید بخشی از گریه او در مراسم تشییع جنازه نوعی تاکتیک تجربهشده برای تهییج احساسات عامه مردم بویژه طرفداران جمهوری اسلامی به نفع نظام بود. بویژه آنکه هنوز دو ماه ازاعتراضات آبان ۹۸ به عنوان فراگیرترین اعتراضات علیه جمهوری اسلامی در ۳۰ استان کشور و خونینترین سرکوب در تاریخ جمهوری اسلامی علیه معترضان نگذشته است. سرکوب خونینی که از ۳۰۰ تا ۱۵۰۰ نفر به عنوان کشتهشدگان آن اعلام شده ولی خود حکومت هنوز حاضر به اعلام آمار رسمی کشتهشدگان و بازداشتشدگان آن نیست.
آیتالله خامنهای دو بار دیگر نیز در گذشته و سربزنگاه از این تاکتیک تهییج احساسات به نفع خود و نظام استفاده کرده است. سال ۱۳۷۸ هنگام اولین اعتراضات بزرگ خیابانی علیه جمهوری اسلامی پس از حمله لباس شخصیها به کوی دانشگاه تهران، هنگامی که اعتراضات خیابانی به حدی رسید که معترضان حتی قصد داشتند به سوی بیت رهبری در خیابان فلسطین حرکت کنند، او به مظلومنمایی و تحریک احساسات طرفدارانش پناه برد و در یک سخنرانی تحریککننده گفت حتی اگر عکس مرا پاره کردند و به من توهین کردند، شما واکنش نشان ندهید و صبر کنید؛ نوعی تلاش آشکار برای باز تولید وضعیت تاریخی علی ابن ابیطالب، امام اول شیعیان بعد از درگذشت پیامبر اسلام که از نگاه شیعیان مورد ظلم قرار گرفته بود، ولی مصلحت او و شیعیانش در سکوت و عدم واکنش بود. طبیعی بود که طرفدارانش این مظلومنمایی را تعبیر به ضرورت دفاع از مظلومیت نظام و رهبری و آماده شدن برای سرکوب معترضان کردند.
مرتبه دوم در سال ۱۳۸۸ و پس از اعتراضات گسترده و چند ماهه پس از انتخابات ریاست جمهوری بود که جنبش سبز نام گرفت. اعتراضاتی که حیات حکومت را به طور جدی با خطر روبهرو کرد و باعث شکاف جدی در حاکمیت شد. آیتالله خامنهای در آن مقطع که دوباره در موضع ضعف قرار گرفت، از تاکتیک گریه و مظلومنمایی استفاده کرد. او با تضرع به امام زمان پناه برد و گفت جسم ناقصی دارد که حاضر است برای دفاع از نظام هدیه کند. مخالفان جمهوری اسلامی از اعتراضات کوتاه نیامدند و حتی این حرف آیتالله خامنهای مایه تمسخر او از سوی مخالفان در ماهها و سالهای بعد شد، ولی طرفدارانش این مظلومنمایی را به عنوان رمز به میدان آمدن و سرکوب بیشتر و جدیتر معترضان تفسیر کردند.
علاوه بر گریه آیتالله خامنهای در نماز میت بر جنازه قاسم سلیمانی، او هنگام رسیدن به ذکری خاص از این نماز بار دیگر نگاهها را متوجه نگاه خاص و ویژه خود به قاسم سلیمانی و حتی فراتر از افرادی چون هاشمی رفسنجانی و هاشمی شاهرودی کرد که پیش از این بر جنازه هر دوی آنها نیز نماز گزارده بود. «اللهم إنا لا نعلم منه إلا خیراً» ذکر و شهادتی در نماز میت است که معنای ضمنی آن این است که ما جز خیر و خوبی از فرد درگذشته ندیدهام. این جمله و گفتن و نگفتنش یا چگونه گفتنش به یکی از نمادهای مورد توجه رسانهها، تحلیلگران و حتی عامه مردم در نمازهای میتی شده که آیتالله خامنهای برای مسئولان و مقامات و چهرههای سرشناس جمهوری اسلامی میخواند.
آیتالله خامنهای در نماز میت دوست دیرینش هاشمی رفسنجانی در سال ۹۵ این ذکر و شهادت را نگفت و تعبیر تحلیلگران این بود که او چون از دیدگاهها و مواضع هاشمی رفسنجانی در سالهای آخر عمر، خصوصاً در جریان اعتراضات ۸۸ و جنبش سبز راضی نبوده از ذکر این جمله درباره او خودداری کرده است. آیتالله خامنهای در تشییع جنازه یار نزدیکترش محمود هاشمی شاهرودی نیز این جمله را یک بار گفت و تحلیلگران آن را با نگفتنش درباره هاشمی رفسنجانی مقایسه کردند.
در تشییع جنازه قاسم سلیمانی هنگامی که آیتالله خامنهای با گریه سه بار این جمله را تکرار کرد، از نگاه ناظران تأکیدی شد بر نگاه خاص و ویژه او به قاسم سلیمانی. به نظر میرسد خاص بودن این رابطه بین رهبری و سلیمانی هم کمتر قابل تردید است. سلیمانی از نگاه خامنهای نماد نخبه و فرمانده مطلوب و طراز نظام جمهوری اسلامی بود. فرماندهی که مطیع کامل و بیچون و چرای رهبری بود و دیدگاههای آیتالله خامنهای در مورد دشمنی با آمریکا، اسرائیل و عربستان و ایجاد شبکهای از گروههای نیابتی در منطقه را نعل به نعل و با جدیت پیگیری و اجرا میکرد و از نگاه خامنهای در اجرای منویات رهبری کارآمد هم بود.
در واقع جمهوری اسلامی که فاقد قدرت نظامی کلاسیک برای رویارویی با آمریکا است توان نظامی-امنیتی خود در مقابله با آمریکا و متحدانش مانند اسرائیل و عربستان را بر دو پایه گسترش توان موشکی خود و ایجاد شبکهای از شبهنظامیان طرفدار جمهوری اسلامی در خاورمیانه قرار داده که تحلیلگران آن را گروههای نیابتی مینامند و خود جمهوری اسلامی آن را شبکه مقاومت اسلامی در منطقه میخواند. جمهوری اسلامی حتی در تبلیغات خود نیز از عنوان فرمانده مقاومت اسلامی برای قاسم سلیمانی استفاده میکند.
صداوسیما نیز محور این تبلیغات و بزرگنمایی مراسم تشییع جنازه قاسم سلیمانی بود. محور این تبلیغات این بود که صداوسیما احساس کل ملت درباره قاسم سلیمانی و مسیر نظام را نشان میدهد. واقعیت این نیست یا فقط این نبود. صداوسیما صدای همه ملت نبوده و نیست. صدای معترضان اعتراضات ۸۸، ۹۶ و ۹۸ نبوده است تا نشان دهد چقدر از مردم ایران از حکومت و نظام حمایت میکنند یا نمیکنند اما نظام بعد از کشته شدن قاسم سلیمانی حداکثر استفاده را از صداوسیما در تحریک و تهییج طرفداران جمهوری اسلامی کرد.
جمهوری اسلامی تلاش کرده و میکند تا از تشییع جنازه قاسم سلیمانی به عنوان نماد وحدت مردم در دفاع از نظام جمهوری اسلامی استفاده کند. واقعیت این نیست. مردم ایران حالا در یکی از دو قطبیترین دوران خود هستند. طرفداران جمهوری اسلامی و طرفداران براندازی جمهوری اسلامی.
همه آنها که در تشییع جنازه قاسم سلیمانی شرکت کردند، الزاماً با همه مواضع جمهوری اسلامی از جمله در برخورد با معترضان آبان ماه موافق نیستند. همانطور که بخشی از مردم طرفدار کلیت جمهوری اسلامی هستند و بسیاری از آنها در تشییع جنازه حاضر بودند، بخش دیگری از مردم ایران به حکومت معترض هستند و حضور آنها را باید در اعتراضات آبان ماه گذشته دید که کم هم نیستند و در سراسر کشور دیده میشوند، آن هم در شرایطی که آگر معترضان به خیابان بیایند سرکوب و متفرق شده و میشوند.
این تقابل طرفداران و مخالفان جمهوری اسلامی را میتوان این روزها به خوبی در شبکههای اجتماعی دید. شبکههای اجتماعی میدان نبرد مجازی دو گروه شده است. طرفداران جمهوری اسلامی و قاسم سلیمانی که او را ابرنماد شهادت و فداکاری برای نظام میبینند و مخالفان جمهوری اسلامی و طرفداران براندازی که قاسم سلیمانی را نماد قتل و جنایت و سرکوب از جمله کشتار صدها هزار نفر در حمایت از حکومت بشار اسد در سوریه میبینند.