نقدی از محمد عبدی: آنت تازهترین ساخته لئوس کاراکس، افتتاح درخوری را برای جشنواره کن رقم زد؛ فیلمی که جهان دیوانهواری خلق میکند که شباهتی به هیچ فیلم دیگری ندارد و تنها با اندکی وام گرفتن از فیلمهای قبلی خود فیلمساز، جهان متفاوتی بنا میکند که به هیچوجه در تیررس پیشگویی و انتظار تماشاگر عام نیست.
در وهله اول آنت یک موزیکال سرخوشانه درباره عشق به نظر میرسد که رابطه عاشقانه میان یک کمدین و یک خواننده اپرای موفق را روایت میکند که خیلی زود هم بچهدار میشوند، اما فیلم از اینجا به بعد به سمت و سویی میرود که با جهان تثبیتشده و زیبای ژانر موزیکال از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
در واقع تماشاگری که با دیدن تیزر فیلم به تماشای یک موزیکال سرزنده با بازی بازیگران محبوبی چون ماریون کوتیار و آدام درایور آمده باشد، خیلی زود با فیلم طولانی، تلخ و غافلگیرکنندهای روبهرو میشود که احتمالاً از حوصلهاش خارج است.
اما کاراکس در ادامه جهان دیوانه وار موتورهای مقدس، از همان ابتدا تماشاگر را به سخره میگیرد، فریبش میدهد و ابایی ندارد که دست او را بگیرد و به سمت جهان تلخ و نومیدکنندهای هدایت کند که در آن رهایی و رستگاری وجود ندارد و سرانجام این عشق چیزی جز مرگ نیست.
در واقع کاراکس از ژانر موزیکال و دنیای فریبندهاش آشناییزدایی میکند؛ جهان افسانه پریان را به لجن میکشد و آن را به طرز غریبی با جنایت و مکافات پیوند میزند. صحنههای زیبای عاشقانه معمول در فیلمهای موزیکال با جهان ترسناکی میآمیزد که در آن تماشاگر هیچ حسی ندارد جز سردرگمی و حیرت از سرنوشت قهرمان داستانی که در واقع قهرمان نیست.
فیلم پله به پله روایت رسیدن از اوج به حضیض را با ما در میان میگذارد و در این روایت هیچ عجلهای به خرج نمیدهد. صحنههای طولانی کماتفاق، تماشاگر را رفته رفته برای دنیای پوچ، کسلکننده و دروغینی آماده میکند که شخصیت اصلی در آن گام میزند و از میانه به بعد جنون فیلم کامل میشود.
روایتگر این جنون کسی نیست جز لئوس کاراکس که خود در اولین نمای فیلم ظاهر میشود و از ما میخواهد به دنبال او روایت را دنبال کنیم. این دعوتی است سرخوشانه که با آواز دلچسبی ادامه مییابد و به نظر میرسد با موزیکالی از جنس فیلمهای دیدنی دهه چهل و پنجاه روبهرو هستیم که همه در آن میرقصند و با آواز حرف میزنند و پایان تلخی برایش متصور نیست. اما کاراکس رندانه از میانه فیلم به ما اخطار میدهد که همه چیز آن طور که ما تصور میکنیم نیست و باید آماده گام نهادن در یک جهنم واقعی باشیم.
صحنه به دنیا آمدن بچه، در واقع آخرین صحنه سرخوشانه فیلم است؛ در یک صحنه سوررئال، پزشکان و پرستاران با آواز خواندنی جذاب «آن» را همراهی میکنند تا بچهاش «آنت» به دنیا بیاید، اما کاراکس به جای بچهای زیبا و دوست داشتنی، یک عروسک غریب را به ما نشان میدهد که تا به انتها (جز صحنه آخر) به عنوان آنت در فیلم حضور دارد. آنت تنها زمانی به یک دختر بچه واقعی بدل میشود که تکاندهندهترین و تلخترین واقعیت زندگی پدرش را به او یادآوری میکند.
صحنه آخر به کلیدیترین صحنه فیلم بدل میشود. روایت همه از دست رفتنها و تنهاییهای انسان که بیش از پیش شخصیت اصلی قصه را درگیر جهانی میکند که حالا به جای خنداندن مردم، آنها را میگریاند؛ مرد تنهاتر از پیش در فیلمی غریب و غیرمعمول و پیچیده در ستایش عشق، برای همیشه تنها میماند و فیلم مرثیهای میشود در رثای شخصیتهایی که به تراژدی اپراهایی پیوند میخورند که «آن» در آنها بازی میکرد و آواز میخواند و همیشه در انتها میمرد.
حالا کاراکس میتواند در انتهای فیلم به ما دهانکجی کند که در نیمه اول سرخوشانه فیلم با همین اپراها، به ما اخطار لازم را داده بود، اما ما عامدانه یا ناخودآگاهانه دوست داشتیم که همان افسانه پریان را باور کنیم و تلخیهای زندگی را به سبک و سیاق موزیکالهای دهه چهل به فراموشی بسپاریم.