جشنواره جهانی فیلم «بینشهای واقعیت» (Visions du Réel) برای اولین بار به شکل آنلاین در حال برگزاری است. این جشنواره از جشنوارههای بزرگ سینمای مستند است که در شهر نیون سوئیس برگزار میشود.
از میان صدها فیلمی که در آن به شکل آنلاین در اختیار علاقهمندان و اهالی حرفهای سینما قرار داده شده، به جز دو فیلم ایرانی بخش مسابقه فیلمهای بلند («خانه» ساخته افسانه سالاری و «چشم ماهی» ساخته امین بهروز زاده)، چندین فیلم ایرانی یا درباره ایران میتوان در جشنواره امسال یافت؛ البته با کیفیتهای گوناگون.
«پیکنیک ایرانی» (Persian Picnics) یکی از این فیلمهاست ساخته راب وندگههاچه که سعی دارد حال و هوای نوروز را در ایران معاصر ثبت کند. هرچند فیلم برای تماشاگر خارجی ساخته شده و قرار است اطلاعاتی درباره ایران را با تماشاگرش در میان بگذارد، در نهایت اما یک فیلم به شدت توریستی است که در آن فیلمساز از هر چیز عجیب و غریبی که سر راهش قرار گرفته، فیلم گرفته و به شکلی نه چندان هنرمندانه در کنار هم قرار داده است.
جدای از تصاویر غیرحرفهای، در تدوین هم هوشمندی دیده نمیشود و کنار هم قرار گرفتن تصاویر و ارتباط دادن شهرها و بخشهای مختلف فیلم هم نقطه مثبتی را برای فیلم رقم نمیزند.
فیلم دو موزیسین خیابانی به نامهای نیما و مو را تعقیب میکند و بخش اعظمی از فیلم با آنها میگذرد که با فیلمساز به شهرهای مختلف سفر میکنند، اما در بخش قابل توجهی از فیلم هم حضور ندارند و مشخص نیست که اگر آنها حلقه رابط شهرها- و فیلم- هستند، چرا برای بخشهای مختلفی از فیلم از آنها دور میافتیم.
فیلم با اشاره به تحریمها و اوضاع اقتصادی نابسامان ایران آغاز میشود و به نظر میرسد که با فیلمی درباره شرایط سیاسی و اقتصادی ایران در دوران تحریم روبهرو هستیم. اما در ادامه اشاره چندانی به آن نمیشود و به نظر میرسد اشاره ابتدایی بیشتر تلاشی است برای جلب توجه به فیلم و به روز نشان دادن آن.
در ادامه از همه چیزی که میتواند توجه یک گردشگر را در ایران به خود جلب کند استفاده میشود: از اشاره به دین زرتشت و معابد آنها تا جشنهای نوروزی کردستان، از چهارشنبهسوری تا حاجی فیروز، از آواز خواندن در خیابان تا حال و هوای مدرن تهران.
مشکل فیلم از آنجا جدی میشود که فیلم میخواهد درباره همه این موارد حرف بزند و در نهایت درباره هیچ کدام از آنها حرف تازه یا مفیدی نمیزند. گفتار متن به ساده ترین و دم دست ترین توضیحات خلاصه شده و تصاویر آشفته و بیهدف هم قدرت درگیر کردن تماشاگر را ندارند. از طرفی قسمتهای مختلف فیلم در بخشهای گوناگون ایران به هیچ وجه با یکدیگر ارتباط نمییابند و تنها شاهد فضاهای ناهمگون و اطلاعات سطحی ای درباره یزد و اصفهان و تهران هستیم.
فیلم درباره محدودیتهای موجود در ایران هم حرف میزند، اما این اشارهها به مساله اصلی فیلم بدل نمیشوند. برای مثال در صحنه ای با کنسرت خیابانی دو شخصیت اصلی روبهرو هستیم که با مخالفت برخی از مردم سنتی یا مامورین لباس شخصی به صحنه درگیری لفظی بدل میشود. این نوع تصاویر میتوانست هسته اصلی فیلم را تشکیل دهد و در واقع اگر فیلمساز تنها این دو شخصیت اصلی و محدودیتهای آنها در زندگی و کارشان را میکاوید با حاصل به مراتب جدیتری روبهرو بودیم.
یا یک شخصیت جذاب فیلم، کسی که در پاریس در کنار روحالله خمینی بوده و به همراه او به ایران بازگشته، اما بعد حس کرده که سیاست کار او نیست: «اصل اول سیاست اینه که دروغ بگی، من نمیتونم دروغ بگم.» او در نتیجه به سرعت حساب خود را از انقلابیون جدا کرده است. هر چند از گفتوگو با این شخصیت در چند بخش فیلم استفاده میشود، اما کماکان نه پرتره قابل قبولی از او ارائه میشود و نه اساساً ربط او به باقی فیلم (مثلاً دو شخصیت نوازنده) مشخص میشود.
در حالی که فیلمساز اگر از نگاه ذوق زده توریستی اش دست میکشید و تنها بر همین شخصیت و زندگی و دنیای او متمرکز میشد (و از خلال آن وقایع غریب سیاسی چهل و چند سال اخیر ایران را توضیح میداد تا به تحریمهای امروز میرسید)، به گمانم میتوانستیم شاهد روایت به مراتب جذابتری باشیم که از سطح به عمق میرفت و برای همه نوع تماشاگر- از تماشاگر خارجی تا ایرانی- حرفی برای گفتن داشت.