در روزهای کرونایی، تئاتر ملی (National Theatre) لندن برای اولین بار اجرای تصویربرداری شده از نمایش دنی بویل با نام «فرانکنستاین» -که در ایران به اسم «فرانکنشتین» هم شناخته میشود- را به شکل مجانی از طریق یوتیوب در اختیار علاقهمندان در سراسر جهان قرار داده است. ظرف چند روز اخیر نزدیک به سه میلیون نفر به تماشای دو نسخه متفاوت این نمایش نشستهاند.
رمان معروف مری شلی که در سال ۱۸۱۸ نوشته شده و داستان رو در رویی دانشمندی به نام ویکتور فرانکنستاین با مخلوق جان گرفتهاش را روایت میکند، بارها مورد توجه فیلمسازان مختلف قرار گرفته و نسخههای گوناگونی از آن در تاریخ سینما میتوان یافت. در دنیای نمایش هم رجوع به این رمان کم نیست.
اما آن چه که این اجرا را متفاوت کرده نام فیلمساز آن است، که اسکار گرفته و با فیلمهایی چون «تماشای حرکت قطار» (Trainspotting) و «میلیونر زاغهنشین» تحسین شده است. و البته بازی دیدنی بندیکت کامبربچ که جایزه بهترین بازیگر مرد سال جوایز لارنس اولیویه را به دست آورد.
از سال ۲۰۱۱ تاکنون به طور مکرر اجرای تصویربرداری شده این نمایش در سینماهای مختلف به اکران درآمده است؛ از جمله آخرین بار در سال ۲۰۱۸ در سینماهای آمریکا به مناسبت دویست سالگی رمان مری شلی.
دنی بویل برخلاف فیلمهای متاخرش، از ابتدا رویکرد متفاوتی را مدنظر قرار داده که با آثار عمدتاً کلاسیکی که در تئاتر شهر لندن به کرات اجرا و به طرز خستهکنندهای تکرار میشوند، تفاوت اساسی دارد: از صحنهپردازی غریبی که متناسب با داستان پیچیده و غریب این اثر است تا عوض کردن نقش دو بازیگر اصلی در دو نقش اصلی نمایش. کامبربچ و جانی لی میلر در اجراهای مختلف، جایشان را با هم عوض میکنند: یک بار کامبربچ نقش مخلوق را بازی میکند و میلر نقش فرانکنستاین را و بار دیگر برعکس (هر دو اجرا در یوتیوب در دسترس قرار گرفته و امکان مقایسه را فراهم میکند).
نمایش با تولد مخلوق بی نام فرانکنستاین آغاز میشود و تا انتها- بر خلاف رمان- با زاویه دید او جهان را نظاره میکنیم و نه خالقش. برای صحنهای که حدود ده دقیقه به طول میانجامد- و البته کمی طولانی به نظر میرسد- با تلاش او برای روی پا ایستادن روبهرو هستیم که در عین حال تلاش تلخی به نظر میرسد برای زیستن در عین رنج کشیدن (فشرده ای از زندگی) که بعدتر نمایش به آن رجوع مستقیمی دارد و با همین مایه هم به پایان میرسد.
صحنه بزرگ تئاتر شهر لندن به کمک اثر میآید تا با فضاسازی عظیم و چشمگیری روبهرو باشیم که تا به انتها ادامه دارد. چرخش صحنه دایره آن، به کار صحنهپردازی جاهطلبانه آن میآید و با هر بار چرخش، امکان رجوع به صحنه بعدی فراهم میشود، در عین حال که در صحنه نهایی خروج از این دایره- به مثابه کره زمین- معنای مرگ مییابد.
از طرفی بزرگ بودن صحنه این امکان را به کارگردان میدهد تا در آن واحد- به شکل تدوین موازی وامدار سینما- دو واقعه را در دو سوی صحنه ببینیم: حرف زدن مخلوق فرانکنستاین با مرد کور و در عین حال تماشای احوال پسر او و همسرش در مزرعه.
هرچند مایه اصلی اثر مری شلی، آشکارا مساله خدابودن و خلق انسان است، این جا با روایتی روبهرو هستیم که بیش از پیش و به طور مستقیم به رابطه خدا-انسان و مقایسه آن با فرانکنستاین-مخلوق میپردازد و در بخشهای مختلف به آن رجوع میکند. در واقع اثر به اعتراض مستقیمی بدل میشود به این رابطه از پیش تعیین شده که مخلوق چندین بار با اشاره مستقیم به این که «او نخواسته که به این دنیا بیاید» بر آن صحه میگذارد.
زمانی که او با مخلوق مونث فرانکنستاین روبهرو میشود، آشکارا خود را «آدم» و این زن را «حوا» مینامد و در دیالوگهای اولین دیدارش با فرانکنستاین که به بحث درباره مفهوم اربابی و اطاعت (و خالق و مخلوق) میکشد، مخلوق اشاره دارد که خدا زمانی که آدم را آفرید باید از او راضی و مفتخر بوده باشد و بعدتر زمانی که فرانکنستاین قدرت یادگیریاش را تحسین میکند، میپرسد: «به من مفتخری؟».
صحنه آخر به رودررویی انسان گناهکار با خالقش بدل میشود: مخلوق که حالا گناهان کبیره را انجام داده، به شکلی خدای خودش را هم میکشد اما با یک رابطه عاشقانه دوباره به او جان میدهد: «تنها چیزی که میخواستم عشق تو بود» و «من و تو یکی هستیم، وقتی تو بری، من هم باید برم.» در نتیجه با شرابی که به او میدهد- اشاره به خون عیسی که در کلیسا به مسیحیان داده میشود- خدا دوباره جان میگیرد و این بار هر دو با هم با ندای «نابودم کن» مخلوق به سوی نیستی گام بر میدارند.