دانشگاه منچستر انگلستان به تازگی میزبان یک کنفرانس دو روزه بود به نام مباحث درونی سوسیالیزم ایرانی، تاریخنگاری ایدئولوژی و عمل از فرقه دموکرات تا فداییان خلق. با سازماندهی سیاوش رنجبر دایمی، استاد تاریخ دانشگاه منچستر و اسکندر صادقی بروجردی، محقق برگزیده مقطع مابعد دکترای بریتیش آکادمی در همین دانشگاه. با ۱۱ سخنران در چهار جلسه دو زبانه فارسی و انگلیسی.
حاشیه این کنفرانس دو روزه فرصتی بود برای انجام مصاحبه و میزبانی دو مناظره.
در کنار شما هستم با مناظره اول حاشیه این کنفرانس درباره علل فراز و نشیب جذابیت مبارزه مسلحانه در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ در ایران. به عبارت دیگر چرا مبارزه مسلحانه در ایران در میان فعالان سیاسی جوان و دانشجویان چپ محبوب شد و چرا حتی پیش از انقلاب ۱۳۵۷ در میان برخی از همان فعالان رفته رفته محبوبیت این شیوه کاهش یافت.
انوش صالحی سخنران اولین پانل کنفرانس منچستر با گفتاری به نام تاریخنگاری جنبش فدایی و نویسنده کتابهای تحقیقی «اسم شب سیاهکل»، «جبنش چریکهای فدایی خلق از آغاز تا اسفند ۱۳۴۹»، «راوی بهاران» درباره زندگی و فعالیتهای کرامتالله دانشیان، به علاوه مصطفی شعاعیان و رمانتیزم انقلابی یکی از میهمانان میزگردی است که امروز میشنوید.
انوش صالحی همچنین با همکاری فرخ نگهدار از زندانیان سیاسی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در سالهای پیش از انقلاب اخیرا متن تازه یافتهای به قلم حمید اشرف از رهبران همین تشکل سیاسی را تصحیح کرده که امسال با نام «حماسه سیاهکل» چاپ و منتشر شد.
فرخ نگهدار که یکی از ناظران کنفرانس منچستر بود میهمان دیگر این میزگرد است.
میهمان سوم ناظر دیگر کنفرانس منچستر سعید برزین، جامعهشناس، تحلیلگر جناحبندیهای سیاسی در ایران و نویسنده کتاب زندگینامه سیاسی مهدی بازرگان به زبان انگلیسی است که به فارسی نیز ترجمه شده است.
آقای صالحی شما بررسی کردید جنبش چپ را. سئوال من اینجا این است که آن موقعی که مبارزه مسلحانه جذابیت پیدا کرد، نقطه عطف را از کجا میتوانیم در نظر بگیریم؟
انوش صالحی: نقطه عطف مبارزه مسلحانه بعد از بن بست دوره شرایط باز سیاسی نیمه اول دهه چهل است. بعد از اینکه این شرایط به بن بست رسید مساله مبارزه مسلحانه به عنوان یک شیوه مبارزه در دستور کار بسیاری از گروههای سیاسی عمدتا جوان قرار گرفت.
این نوع تفکر در نهایت منجر شد به واقعه سیاهکل. یعنی واقعه سیاهکل برآیند مجموعه اندیشه و عمل گروههای مختلف است که به واقعه سیاهکل منجر شد. ولی مسالهای که من امروز میخواهم صحبت کنم بحث عملیات مسلحانه یا مبارزه مسلحانه از واقعه سیاهکل تا سال ۵۵ است که منجر به ایجاد سئوالاتی در ذهن خود کسانی شد که در چارچوب این شیوه از مبارزه داشتند فعالیت میکردند.
منتها سئوالی که قبل از اینکه به آن بپردازید میخواستم به آن بپردازم این بود که آیا این نقطه عطفی که داریم صحبت میکنیم مثلا در اثر آن اتفاقی که ۱۵ خرداد رخ داد و بعد سرکوبی شد اتفاق افتاد یا اینکه قبل از آن مطرح شد در جنبش چپ؟
در جنبش چپ شیوه مبارزه مسلحانه قبل از واقعه (شورش و سرکوبی خونین) ۱۵ خرداد (۱۳۴۲) مطرح بود. یعنی عموما وقتی گروه بیژن جزنی میآیند روی شیوههای مختلف مبارزه سیاسی و قهرآمیز صحبت میکنند این شیوه از مبارزه را در دستور کار خودشان قرار میدهند. یا در پیام دانشجوی قبل از واقعه ۱۵ خرداد میبینید که این مساله اعلام میشود. در یکی از سالگردهای ۱۶ آذر، الان خاطرم نیست، سال ۱۳۴۰ یا ۴۱ دانشجویی میآید و در یک میتینگی به مناسبت ۱۶ آذر اعلام میکند که اگر مبارزه سیاسی به نتیجه نرسد حکومت با اسلحه طرف است. این را به طور آشکار در یک میتینگ اعلام میکند و سخنرانی این دانشجو در پیام دانشجو منعکس میشود.
یک نکته لازم است اینجا در خود آثار تئوریک و تاریخی باقیمانده از بنیانگذاران مبارزه مسلحانه این بنیانگذاران تاکید دارند که نقش واقعه ۱۵ خرداد در تسریع و رسیدن به مبارزه مسلحانه بسیار موثر بوده. روی این نکته بسیار تاکید میکنند.
آقای فرخ نگهدار، شما خودتان درگیر مبارزه مسلحانه بودید و ضمنا ادبیات آن را و تاریخچهاش را مطالعه کردید. به نظر شما در موقعی که نه حزب توده موافق مبارزه مسلحانه بود و نه مثلا بازماندگان نیروی سوم که آنها هم چپ بودند و سوسیالیست و جامعه سوسیالیستها را درست کرده بودند، چه بود که مبارزه مسلحانه را برای آدمهایی شبیه شما و کسانی که بعدا فداییان خلق را تشکیل دادند جذاب کرد و همینطور برای مجاهدین خلق؟
فرخ نگهدار: مبارزه مسلحانه یا روشهای قهرآمیز از قبل از تحولات انقلاب سفید و بعد هم ۱۵ خرداد به صورت یک گفتمان عمومی در میان فعالان سیاسی ایران اعم از چپ یا ملیگرا، ملی مذهبی در آن زمان، مطرح نبوده. به صورت پراکنده نمونه وار میتوانیم شواهدش را ببینیم. ولی به صورت یک موج و روش مرکزی یا محوری مبارزه در این محافل مطرح نشده. نمونههایی وجود داشت.
با اینحال اگر بخواهیم دلایل اینکه چرا این رویکرد مورد اقبال جوانان قرار میگیرد تحلیل کنیم، بنا به ارزیابی من نومیدی از رهبران نسل قبل یعنی رهبران حزب توده و جبهه ملی موجب رویکرد به رهبری تازه میشود. گذر ایران از یک دوره تنفس و فضای باز سیاسی به یک فضای بسته سیاسی حجت و دلایل کافی برای اینکه راههای آن رهبران دیگر قابل ادامه نیست روبه روی آنها قرار میگیرد. به نظر من نومیدی از بیعملی رهبران حزب توده در کودتای بیست و هشت مرداد که تحلیل رایج بود... من بحث نمیکنم این تحلیل درست است یا نه... که اگر آنها وارد عمل میشدند کودتا شکست میخورد یا نه، ولی تحلیل غالب در آن زمان این بود که علت قطعی شکست بیعملی رهبران حزب توده بود.
سال ۴۲ هم سیاست صبر و انتظار و انفعال توسط رهبران جبهه ملی مطرح شد و نومیدی مطلق به وجود آورد که آن رهبران دیگر قادر نیستند جنبش را رهبری کنند و لذا ما خودمان تاسیس کنیم و دیکتاتوری شاه هم موجب شد که اینها روش مسالمت آمیز را نفی کنند. نفی روش مسالمت آمیز به پذیرش مبارزه مسلحانه انجامید بعد از سال ۴۲.
آقای برزین، به نظر شما چه شد که آن همه بحثی که حزب توده ارائه میداد یا جامعه سوسیالیستها، ملیون در کل و نهضت آزادی، نتوانست قانع کند این جوانان را که فتح باب جنبش مسلحانه را نکنند؟
سعید برزین: مبارزه مسلحانه مجاهدین و چریکها بر اساس یک گفتمان مارکسیستی و شبه مارکسیستی بود. بر مبنای این استدلال بود که یک اختلاف عمیق طبقاتی بین طبقات استثمار شده شهری و روستایی با بورژوازی سرمایه دار خورده پا یا ملی یا کمپرادور وجود دارد و این تضاد از طریق مسالمت آمیز قابل حل نیست. از طریق یک برخورد قهرآمیز برخورد طبقاتی باید حل و فصل شود و برای این کار احتیاج به یک حزب یا سازمان پیشگام آوانگارد هست که در اینجا نیروی مسلح است که جنگ را دامن بزند و سرانجامش یک جامعه بیطبقه مارکسیستی یا توحیدی به تفسیری که بود باشد.
این تفسیری است که از دهه ۴۰ و ۵۰ شده و دهه ۶۰ به معنایی تکرار شد. اینکه حکومت، از سال ۴۲ استبدادی میشود و انقلاب سفید را شاه انجام میدهد و به معنایی پایگاههای اجتماعی خودش را کمتر و کمتر میکند و نهایتا به یک انزوای مطلق میرسد این عامل بسیار موثر در شکل گرفتن این اندیشه در ایران بود که به انزوای نیروهای میانه رو و رفورمیستی و اصلاحطلب مانند جامعه سوسیالیستها یا جبهه ملی یا نهضت آزادی انجامید و موجب شد در آن جو استبداد مطلق حکومتی یک فقر عمیق فرهنگی و یک فقر عمیق سیاسی به وجود بیاید که آرمانگرایی ساده انگارانه تشویق شود و این زمینهای شد که جنگ مسلحانه میان جوانان جذابیت پیدا کند.
آقای صالحی، یک جنبه این بحث که شما معتقدید کمتر صحبت شده این است که رفته رفته این جذابیت مبارزه مسلحانه کاهش پیدا کرد. یعنی حتی در آن سالهای قبل از انقلاب. دو سال قبل از انقلاب. چه عواملی به نظر شما و به چه ترتیبی موجب شد که این کاهش جذابیت رخ بدهد؟
انوش صالحی: به نظر من مبارزه مسلحانه تا واقعه سیاهکل یک معنا و هدف داشت و بعد از آن معنا و اهداف دیگری. اگر به بعد از واقعه سیاهکل توجه کنیم نوعی عملیات مسلحانه که در اینجا به طور مشخص سازمان فداییان خلق صحبت میکنند انجام داده بود از چند مرحله میگذرد. در مرحله اول از فروردین ۵۰ به بعد این عملیات نقش بقا دارد. یعنی عملیاتی که انجام میدهند برای زدن بانکها تا امکانات مالی به دست بیاورند. یا یک سری عملیات ایذایی را برای اعلام موجودیت انجام میدهند. یعنی این عملیات دیگر عملیاتی نیست که منجر به بسیج تودهها شود، چون هدف اول شکستن آن سکوت مطلق بود که معتقد بودند هدف از مبارزه مسلحانه برآورده شده بود. تا سال ۵۲ و ۵۳ اینها برای بقا و حضور در صحنه دست به عملیات مسلحانه میزنند. از این مرحله به بعد عمل مسلحانه نوعی عمل مسلحانه هدفمند میشود. یعنی به عنوان مثال فاتح را میزنند که کارخانه دار بود. برای اینکه بسیج کارگران را شکل بدهند. سرتیب زندی پور را میزنند که رییس گارد دانشگاه صنعتی بود.
هرکدام از این عملیات طیفی از طبقات اجتماعی و اقتصادی را در برمیگیرد. هدف جلب رضایت مخاطب و این طیف ها بود. ولی عملا موفق نشدند. به طوری که حتی زدن فاتح مورد انتقاد نیروهای ملی و مذهبی داخل کشور، حتی بر اساس خاطراتی که اخیرا تایید شده، آیتالله طالقانی قرار میگیرد و فاتح را آدم مفید و مثبتی برای جامعه میدانستند. آیتالله طالقانی مخالفت کرد.
بعد از این مرحله است که در خانههای سازمانی شاید از سال ۵۳ به بعد مساله ادامه مبارزه مسلحانه با سئوالاتی همراه میشود که در زمانی که حمید اشرف بود و از ۵۳ به بعد اوج فعالیتهای سازمان بود سئوالاتی در خانههای تیمی مطرح میشود به صورت کتبی به سمت مرکزیت سازمان احاله میشود که مرکزیت به این سئوالات پاسخ بدهد.
از ۵۳ تا ۵۵ این بحران ادامه داشته ولی نقطه عطف این بحران سال ۵۵ است که حمید اشرف و رفقایش از بین میروند و در آن مرحله است که سازمان مساله تغییر خط مشی را در دستور قرار میدهد. در یک مرحله منجر به قبول خط مشی بیژن جزنی و در مرحله دیگر قبل از آن منجر به انشعاب در سازمان میشود که یک گروه عملیات مسلحانه را کنار گذاشته بودند.
آقای نگهدار، به عواملی اشاره میکنند که عوامل داخلی است. یعنی در خود گروهها بحثهایی میشود که باعث میشود تعدادی که با ادامه مشی مسلحانه موافقند کمتر شود از دوره آغازینش. تا چه حد این موثر بود در کاهش جذابیت مبارزه مسلحانه تا چه حد روابط بینالمللی و جو جهانی به طور کلی و تغییر این جو جهانی؟
فرخ نگهدار: اگر اجازه بدهید من اول جملهای در واکنش به سخنان دوست گرامی سعید برزین بگویم و جواب سئوال شما را بدهم. در مورد اینکه چطور شد مبارزه مسلحانه شورانگیز شد و همه را جذب کرد من عامل عمده را رفتار شاه نسبت به مخالفان خودش از هر طیفی میشناسم. فکر میکنم او از مخالفان خودش بدش میآمد. حتی از منقدین درباری. ما شاههای دیگری هم داریم که به همان میزان وابسته به غرب هستند و به همان میزان هم حکومت سلطنتی دارند. مثل ملک حسین و ملک حسن در مراکش و اردن. آنها مهمترین وظیفه خودشان را این میدانستند که چطوری میتوانند رفتار منقدین و مخالفان را نرم کنند و زندگی با مخالفان را ممکن کنند. شاه اصلا یک چنین استراتژی را نپذیرفت و هرچه سرسختتر میخواست با مخالفان خودش برخورد کند. درست است که این چپها میخواستند یک تحول اجتماعی درست کنند. ولی برای آن یک آینده درازمدت را در نظر داشتند. آنچه در کوتاه مدت میخواستند پیش ببرند رفتار شاه و حکومت و ساواک با مخالفان تعیین کننده مقابله آنها بود. به نظر من اگر رفتار شاه یک مقدار مثل رفتار ملک حسن و ملک حسین میبود زمینه برای شکلگیری چنین خشم و نفرتی نسبت به نظام خیلی کمتر به وجود میآمد.
اما در مورد صحبت شما که چرا مبارزه مسلحانه در سالهای بعد در ذهن بسیاری از فعالین زیر سئوال رفت و به تردید افتادند ک آیا ادامه بدهند یا نه. هدف اصلی مبارزه مسلحانه در ذهن بخشی از چریکهای فدایی خلق به خصوص آنهایی که به مکتب بیژن نزدیک بودند این بود که تصمیم ما به مبارزه مسلحانه تابع رفتار رژیم است. اگر یک چنین تغییری مثل دوره تنفس به وجود بیاید ما باید خودمان را تطبیق بدهیم.
این دوره تنفس به وجود نیامد. وقتی که آنها تردید کردند در مبارزه خودشان. پس باید سئوال کنیم که چرا چنین چیزی اتفاق افتاد، نگرش مسعود که اصلا به طور کلی کنار گذاشتن قهر از ابتدا تا انتها غیر قابل قبول میشناسد. از نظر من در سال ۵۳ آن هدف مرکزی که بیژن جزنی برای فعالان چریکی تعریف میکند تحقق یافته است. یعنی یک اتوریته رهبری مرکزی به وجود آمده. حمید اشرف هست، بیژن جزنی هست و سازمان چریکها هم وجود دارد و پایه اجتماعی نیرومندی برای بسیج اجتماعی هم صورت گرفته.
بنابراین از نظر من آنها به هدف استراتژیک که در مقابل خود قرار دادند دسترسی یافتند. بنابراین طبیعتا به این فکر میافتند که ادامه این بسیج و ادامه این حرکت با ادامه حرکات مسلحانه تامین است یا ما نوعی فعالیت سیاسی و اجتماعی با این پایه اجتماعی بسیج شده داشته باشیم. این بحثها در زندان بین ما بوده و در درون سازمان هم بوده و از سال ۵۳ به بعد میبینید که وزن کارهای سیاسی صنفی در شیوه تفکر علاقمندان به مبارزه چریکی در حال افزایش است. شکست ۵۴ و ۵۵ یعنی از بین رفتن دستگاه رهبری یکهو به صورت انفجاری این سئوالات را و این تمایل به مبارزه سیاسی را دامن میزند. به دلیل از بین رفتن آن اتوریته مرکزی.
من فکر میکنم اگر بیژن جزنی و حمید اشرف باقی میماندند تا دو سال دیگر و جنبش تودهای آن برآمد را میکرد میتوانم بگویم احتمال زیاد حرکت چریکی در این بخش از جنبش چریکی به پایان راه خودش میرسید و شرکت در انقلاب به شیوههای سیاسی در دستور کار چریکهای فدایی قرار میگرفت.
آقای برزین، آقای نگهدار از دید یک کسی که در درون جنبش چریکی چپ بخش فداییان خلق بوده گفتند به هدفهای خود رسیده بوده و از آن بعد احساس کردند راه را یک مقدار عوض کنند از سلاح فاصله بگیرند و احساس میکنند اگر این امکان وجود داشت دورنمایش هم چیز دیگر بود. در کنار این صحبتهایی هم میشود در مورد اینکه سرخوردگی به وجود آمده بود در میان خودشان و یک مقدار هم میزان سرکوبی که میشدند تاثیر داشت که احساس میکردند که به جایی رسیده که نمیتوانند این کار را ادامه دهند. به نظر شما کدامیک از این عوامل موثر بوده در کاهش جذابیت مبارزه مسلحانه. موفقیتش یا سرخوردگی درونی از اینکه آیا به هدفش رسیده یا نرسیده؟
سعید برزین: من اشاره کنم به صحبت اول جناب نگهدار. برای شناخت یک حرکت سیاسی هم باید بستر اجتماعی و سیاسی را ارزیابی کرد و هم عامل اراده و اختیار عامل سیاسی را بررسی کرد. یعنی هم باید استبداد شاه را به رسمیت شناخت و هم اراده و اختیار چریک و مجاهد را مورد نظر قرار داد. یعنی به هر حال آنها یک حق انتخاب حتی در سختترین شرایط استبدادی دارند. آن حق انتخاب را نمیشود نادیده گرفت. یعنی یک جبر مطلق تاریخی وجود ندارد. یک اختیار وجود دارد.
مقصودتان این است که مثلا میتوانستند دست به سلاح نبرند ولی تصمیم گرفتند که دست به سلاح ببرند و با مقابله فقط نمیشود این را توضیح داد.
درست است یعنی محیط یک تعیین کننده هست بدون تردید، استبداد مطلق محمدرضا شاه پهلوی را نمیشود نادیده گرفت. باید به عنوان بستر سیاسی مورد نظر قرار داد. ولی عنصر ارادی و اختیاری چریک و مجاهد را هم باید مد نظر قرار داد.
نکته دیگر که ایشان میگویند تاثیر مبارزه مسلحانه است. من نظرم متفاوت است. به نظر من مبارزه مسلحانه هم برندههایی داشت و هم بازندههایی. یکی از بازندهها همین بچههای مارکسیست و شبه مارکسیست بودند. یعنی مبارزه مسلحانه که انجام گرفت اختلاف طبقاتی در ایران کم نشد. اضافه شد. سرمایه داری در ایران عقب نشینی نکرد رشد کرد. به طور کلی جنبش چپ و مارکسیستی و شبه مارکسیستی یک شکست قابل توجه خوردند.
به اضافه اینکه بازنده دیگر البته حکومت استبدادی بود. بی تردید شاه به خاطر مبارزه مسلحانه سقوط نکرد ولی مبارزه مسلحانه حکومت شاه را ضعیف کرد.
سومین بازنده نیروهای میانه رو و دموکراتیک و به اصطلاح رفورمیست بودند که نیروهای رادیکال اینها را از دشمنان خودش ارزیابی میکردند و برای عزل آنها در سطوح مختلف تلاش داشتند. تنها کسی که برنده این بازی شد تفکر آقای خمینی و نیروهای اسلامی بود که توانستند انقلاب اسلامی را به پا کنند و پیروز کنند و جمهوری اسلامی را به وجود بیاورند. این پیروزی به خاطر موقعیت تشکیلاتی اجتماعی اینها بود که با تکیه بر نیروهای روحانیت و حوزهها پایگاه عظیم اجتماعی را توانستند بسیج کنند و پیش ببرند. آقای خمینی با حفظ یک فاصله از جنبش مسلحانه که نه تایید میکرد و نه تکذیب از آنها بهره برداری کند.
آقای صالحی، در جمعبندیتان ارزیابیتان از تفسیر آقای نگهدار و آقای برزین چیست؟
انوش صالحی: من فکر میکنم هم تفسیر آقای نگهدار و هم تفسیر آقای برزین در کلیت خودشان درست است. مبارزه مسلحانه با همه ضعفها و قوتهایی که دارند بخشی از مبارزات اجتماعی سیاسی است. قبل از انقلاب و به عنوان یک امر اجتماعی میشود از آن انتقاد کرد و باید مورد انتقاد و بازبینی قرار گیرد.
آقای نگهدار، ارزیابی شما از تفسیر آقای صالحی و آقای برزین چیست؟
فرخ نگهدار: اگر خلاصه بخواهم بگویم تفسیر آقای صالحی خیلی تاکتیکی و خبری است و به یک سری عملیات اشاره میکند که صورت گرفته و تاثیر آن عملیات را به نظر من بیش از آنچه من میبینم لااقل روی تغییر روش و عمل چریکها موثر میبیند. آقای برزین هم یک دیدگاههای خیلی کلی که اجتماعی طبقاتی است. یعنی وعده براندازی سرمایه داری و آوردن سوسیالیزم و از بین بردن طبقه و اینها که خیلی به نظر من تاریخی یا ایدئولوژیک است و اینها را عمده میبیند در این تحول که به نظر من خیلی طولانی است. در یک تحلیل سیاسی روند سیاسی از ۵۰ تا ۵۵ را اگر بخواهیم بررسی کنیم همین که ضربات ساواک و موفقیت آنها در کشتن رهبران سازمان و از بین بردن اتوریته واقعی که در صحنه وجود دارد برای فرماندهی و رهبری یک عامل است و باید رویش انگشت گذاشت.
دومین عامل بسیج اجتماعی گستردهای که تقریبا تمام طیفهای سکولار جامعه ما را نسبت به خودش علاقمند و حساس کرده دستاورد بزرگ آنها بود که این را داشتند و میخواستند به وجود بیاورند. چون به وجود آوردند گفتند برویم دنبال کارهای سیاسی و فعالیتهای مسالمت آمیز که میشود این نیرو و روحیه به وجود آمده را سامان داد.
آقای برزین، شما هم جمعبندی تان را از گفتههای آقای نگهدار و آقای صالحی ارائه بدهید که بحث را همین جا پایان بدهیم.
سعید برزین: اگر بخواهیم جنگ مسلحانه و مبارزه مسلحانه را بهتر بفهمیم شاید با شرایط موجود مقایسه کنیم. هنوز استعداد مبارزه مسلحانه در ایران وجود دارد. اگر مبارزه سیاسی سریع غیرقابل کنترل و غیر قابل پیشبینی شود احتمال اینکه بعضی از نیروهای سیاسی بخواهند سپاهی ها را از تیر چراغ برق آویزان کنند و سپاهیها بخواهند بمب بشکهای توی شهر بیاندازند کم نیست. جامعه ما این استعداد را دارد. ولی این استعداد کمتر شده. یعنی هم حاکمیت میداند باید سوپاپ خطرهای جامعه را بازتر کند تا درگیری مسلحانه رخ ندهد، نیروهای سیاسی اهل بده بستان و معامله با حکومت شده اند و مردم به طور کلی ملاحظه کارتر و متین تر در کارهای سیاسی خود عمل میکنند.
----------------------------
هفته بعد مناظره دیگری را خواهیم شنید از دو سخنران دیگر کنفرانس منچستر. عباس ولی استاد جامعه شناسی در استانبول و علی شیرازی محقق علوم سیاسی در برلن. درباره ایرانیت، ملیت و قومیت و کلا بحث هویت.