تصویری که از دورنمای آموزش علوم انسانی در ایران به دست میاید، تصویر چندان دلپذیر و امیدوار کنندهای نیست. این واقعیت را نه تنها اظهار نظرها و برداشتهای شخصی تایید میکنند، که حتی با ارزیابی و مطالعات کمی هم تایید شده است. محمد فاضلی، عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی در نشریه اندیشه پویا در مهرماه ۹۴ در اینباره مینویسد:
«دوسال قبل پرسشنامهای را در میان اعضای انجمن جامعه شناسی ایران با پست الکترونیک ارسال کردیم و در کنار سایر سؤالات، نظرشان را دربارۀ کیفیت پایان نامههای جامعهشناسی پرسیدیم. جدول صفحه بعد حاصل این پرسش را نشان میدهد. جمع دو ستون مخالف و کاملاً مخالف، و مقایسۀ آن با جمع دو ستون موافق و کاملاً موافق، نکات زیادی دربارۀ وضعیت پایان نامهها بیان میکند. ۶۳.۶ درصد پاسخگویان که از اعضای انجمن جامعهشناسی ایران هستند، با این ایده که پایان نامهها استانداردهای کیفیت مناسب دارند و کنشگران درگیر در پایاننامه به اندازۀ کافی وقت صرف پایان نامه میکنند و آن را جدی میگیرند مخالف یا کاملاً مخالف بودهاند. موافقان نیز کمتر از پانزده درصد پاسخگویان را شامل میشده است.»
با نگاهی به چنین داده هایی میتوان به سخنان سعید پیوندی جامعه شناس مقیم پاریس در گفتارش در «یازدهمین کنفرانس دوسالانه انجمن بینالمللی ایرانشناسی» در وین اشاره کرد که تلاشها برای دینی کردن علوم و دانشگاهها را در این نابسامانی موثر میداند:
« در ایران این بحث از زمان بازرگان فعال شده و این توهم به وجود آمده که همه چیزهایی که علمی هست میتواند دینی باشد یا همه چیزهایی را که دینی هست میشود به زبان علمی بیان کرد. اگر برگردم به بحثهای ۳۵ سال اخیر میتوانم بگویم دو انتقاد اساسی میشود پیدا کرد در حرفهای کسانی که طرفدار اسلامی کردن دانشگاه و علوم انسانی هستند. در بحث اولشان دوستان هم اشاره کردند اساسا علم ما بومی نیست و علمی است که از خارج منتقل شده و علم تجربهای است و به درد ایران نمیخورد و من با بخشی از این تحلیل موافقم ولی فکر میکنم چون علوم انسانی این یا آن رشته نیست و خیلی وسیع تر است و کارهای ارزشمندی در ایران انجام شده که در سطح جهانی است ما نمیتوانیم بیانصاف باشیم و ازش بگذریم.
در ایران این بحث از زمان بازرگان فعال شده و این توهم به وجود آمده که همه چیزهایی که علمی هست میتواند دینی باشد یا همه چیزهایی را که دینی هست میشود به زبان علمی بیان کرد.سعید پیوندی
بحث دوم آنها این است که اساسا این علوم انسانی به وحی و آموزههای دینی بیتوجه هستند و آنها را هم عرض شناخت تجربی یا شناخت علمی نمیدانند و به همین خاطر هم انتقادشان به علوم انسانی این است که این بخش را کنار میگذارند و به کلی ازش میگذرند. همانطور که آیتالله مصباح یزدی میگوید وحی علم است اما نه به معنای پوزیتیویستی آن. یعنی یک نوع علم است که علم کامل است و علمی است که دانشگاه باید به آن بپردازد.»
در همین نشست، حسن یوسفی اشکوری دینپژوه مقیم آلمان همین مساله اسلامی کردن دانشگاهها و علوم را ابتدا از منظر آیت الله جوادی آملی به عنوان یکی از تئوریسینهای این فرایند اینگونه تبیین میکند:
« ایشان یعنی آقای جوادی آملی علوم را به دو گروه عمودی و افقی تقسیم میکند. گروه عمودی گروه الهیاتیاند که از بالا به پایین شکل میگیرد. در راس این هرم باور به مبداء و آفریدگار قرار دارد. و هستی را مخلوق میبیند ولی گروه افقی برعکس هر علمی را گسسته میشناسد و جهان را شیئی میبیند. علم را هم زایده فکر میبیند و نه بخشش خداوند. در دیدگاه ایشان علم دینی علمی است که عالم یا دانشمند علمش را بخشش عطیه الهی بداند نه زایده فکر و تلاش خودش.
بر این اساس (نوشته خود ایشان است) «بر این اساس اسلامی کردن علوم در گرو تغییر اساسی در نگاه به علم و طبیعت و بازگشت به دامن الهیات است. یعنی تغییر نظام علم افقی به سیر صودی.» به گمان ایشان «تفکر قارونی مانع اسلامی کردن علوم است. مشکل قارون آن بود که(کسانی که با قران و ادبیات اسلامی آشنا هستند میدانند که قارون یک شخصت منفی در قران است که در دوره موسی و در مقابل او بود و ثروتمند و اهل غنا)... مشکل قارون آن بود که ثروت و طبیعت و توفیق خویش را مرهون دانش و تعقل خود میدانست و سهمی برای خداوند قائل نبود.»
باز به زعم ایشان «تا زمانی که ریشههای معایب علم موجود برطرف نشود غفلت از مبداء و معاد عالم و منطق قارونی تصحیح نگردد نمیتوان به اسلامی شدن علوم امیدوار بود.»، «به این معنا هرگز فیزیک و شیمی غیراسلامی نداریم. زیرا علم صائب آن است که جهان را خلق بدانیم. کنکاش در خلق خدا یک علم اسلامی تلقی میشود.»
یوسفی اشکوری در ادامه گفتارش در کنفرانس اینگونه نظرات جوادی آملی را به نقد مینشیند:
« استدلال اصلی و محوری من این است که علم دینی به این شکلی که آقای جوادی آملی میگوید، من حالا کاری به نظریه پردازان دیگر ندارم، خوشبختانه در شماره اول مجله انجمن آزادی اندیشه هم مقاله بسیار خوب و محققانهای آقای دکتر پیوندی دارد که من توصیه میکنم آنجا ببینند، ایشان تقریبا دیدگاههای مختلف، استدلالهای مختلف و منظرهای گوناگون که مدافعان علم دینی در جمهوری اسلامی انجام دادهاند از روحانی و غیرروحانی جمعآوری کرده و مقاله تحلیلی خوبی ارائه داده و توصیه میکنم حتما دوستان آن را مطالعه کنند.
در هر حال من کاری به دیگران ندارم، آنگونه که آقای جوادی آملی میگوید یکی از مهمترین دلایلی که این را ممتنع میکند و محال میکند این است که علم یعنی تاسیس علم دینی مستقیما وابستگی دارد به عالم دینی. یعنی اول باید عالم دینی تولید شود و بعد علم دینی تولید شود. عالم دینی به معنایی که ایشان مطرح میکند. به این شکل که ایشان در اینجا پیشنهاد میکند. چنین چیزی شدنی نیست.
به خاطر اینکه اولین سئوالی که مطرح میشود این است که این عالم دینی کیست؟ چه کسی میخواهد این علم را تاسیس کند؟ آقای خمینی؟ آقای خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی یا نمیدانم آقای مصباح یزدی یا آقای هاشمی رفسنجانی؟ چه کسی میخواهد این علم را تاسیس کند؟ یا آقای دکتر گلشنی که اصلا روحانی نیست و دانشگاهی است ولی یکی از مدافعان سرسخت علم دینی در ایران است. همینجا اشاره کنم که مساله علم دینی فقط در ایران مطرح نیست. در دیگر کشورهای اسلامی هم مطرح است. در مالزی از ۶۰ سال پیش تقریبا این علم دینی و تاسیس دانشگاه دینی و اسلامی مطرح شد.
بنابراین اختصاص به جمهوری اسلامی هم ندارد. این یک فکری است که از حدود ۷۰ هشتاد سال پیش در جامعه ایران مطرح است. در ایران به خاطر اینکه حکومت مذهبی شده و پول نفت و زور و سانسور در اختیار دارد، سعی میکند که این را به زور انجام دهد. چهل سال هم هست که دارد تلاش میکند اما نشده. یکی از دلایل اصلیش هم این است که این متکی به عالم دینی است و تولید چنین عالمی محال است.
چرا که این عالم میخواهد همه چیز را خدایی بداند. مگر ما یک تعریف از خدا داریم؟ مگر ما یک تعریف از الهیات داریم؟ درست است امروز در جمهوری اسلامی عالمان و سیاستمداران و قدرتمداران همه مدافع ایناند. ولی اگر بخواهیم در مقام عمل وارد نظریه پردازی شوند علامه طباطبایی و مطهری و مصباح یزدی و هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی و دیگر کسانی که در حکومتاند و حالا من به بیرون حکومت هم کاری ندارم، اینها نه یک تعریف واحد از خدا دارند نه از دین دارند و نه از وحی دارند. بنابراین در عمل ممکن نیست. این خلاصه حرف من است.»
محمد رضا نیکفر، پژوهشگر و محقق ساکن آلمان اما به مشکلات علوم انسانی در ایران از منظری کاملا متفاوت نگاه میکند و در گفتار خود به تفاوتهای اساسی بین نحوه ارائه و مطرح شدن علوم انسانی در غرب در مقایسه با ایران اشاره میکند:
« علوم انسانی در غرب از ستیز دانشکدهها برخاست و شکل گرفت. و این ستیز دانشکدهها روند سکولار است همراه با انکشاف اندیشه اجتماعی در غرب که جزییات آن را همه متخصص هستید و میدانید. ولی ما چنین چیزی را نداشتیم. ایدهآل برای علوم انسانی این بود که یک دانشکده خوب شکل بگیرد و یک حوزه باشعور دینی وجود داشته باشد و اینها بتوانند بحث کنند.
این ستیز میتوانست خیلی بارور کند ما را. ولی این ستیز صورت نگرفت. حوزه رفت توی خودش بعد از مدرنیزاسیون رضاشاهی وارد فاز شیعه پهلوی شد و به فکر بیزینس خودش افتاد و با حسرت نگاه میکرد که سرمایه سمبولیک از دین منتقل شده به دانشگاه و این حسرت را داشت و بعد مارکسیسم میآید حوزه را شروع میکند به فکر کردن. یعنی به صورت واکنشی. نگاه کنید به کتاب مطهری و طباطبایی در مورد رئالیزم. و این حسرت وجود داشت و وقتی این اراده به قدرت جواب خودش را داد، موضوع تصرف دانشگاه پیش آمد.
به هیچ وجه انگیزه معرفتی وجود نداشت. در این ستیز اصلی انگیزه برمیگشت به تصرف یک سرمایه سمبولیک. بعد شروع کردند به انقلاب فرهنگی و ادامه دادند با موضوع اسلامی سازی. اسلامی سازی همزمان با یک نئورئالیزم تهوع آور اسلامی همراه شده و تبدیل به یک بیزینس شده. یعنی مفهوم بیزینس بودن را خودشان هم به کار میبرند.»
نیکفر معتقد است که در این ماجرا یک مشکل بزرگ وجود دارد که میشود با شناخت درست، آن را به یک فرصت تبدیل کرد:
« مشکل بزرگ ما این است که جهان آکادمیک غرب به مساله ما پاسخ نمیدهد. تمام پارادایمهایی که اینجا تدریس میشود ورشکست شدند در پاسخ به اسلامیسم. به عنوان پدیدهای مشابه با فاشیسم. همه تئوریها در مورد مدرنیزاسیون، همه تئوریها در مورد این شکست خوردند. یعنی اینجا هست که ما دچار این میشویم که ما مساله داریم، از این آکادمی هم کمک نمیگیریم.
باید به این فکر کنیم. یعنی ما اگر بتوانیم حرکت کنیم میتوانیم به جهان هم این خدمت را بکنیم که بیاییم بگوییم اینجا یک مساله وجود دارد و این مساله این است. از این نظر مهم است این که من خیلی مقایسه میکنم وضعیت خودمان را با آن چیزی که زیگموند بائومن در توضیح فاشیسم و توضیح هولوکاست مطرح میکند. زیگموند بائومن میگوید جامعه شناسی کلاسیک و آکادمیک در توضیح هولوکاست شکست خورده و نمیتواند این پدیده را توضیح دهد.
هولوکاست این ارزش را دارد برای جامعه شناسی که به قول زیگموند بائومن که بگوید اینجا یک مساله هست که شما ندیدید و نمیتوانید و پیش بینی نشده بود. خوشبختی ما در این است که دست بگذاریم روی سوریه و دست بگذاریم روی ایران و بگوییم اینجا مسالهای هست که شما ندیدید. و ما باید این مساله را بیان کنیم.»
در همین کنفرانس، نگاههای دیگری هم در رابطه با ریشههای مشکلات علوم انسانی در ایران مطرح شد. عطا هودشتیان، استاد فلسفه و علوم سیاسی در موسسه مدیریت کانادا در سخنرانیاش به تقسیم میان مدرنیته و مدرنیزاسیون اشاره میکند و معتقد است که در صورت اعمال این تقسیم بندی، میتوان علوم انسانی را در کنار مدرنیزاسیون نهاد:
«در واقع اگر مدرنیته را آن جریان فرهنگساز مفهوم ساز و بنیادین بدانیم ومدرنیزاسیون را یک چیزی مثل سدسازی، خانه سازی، کارخانه سازی بدانیم علوم انسانی از نقطه ورودش به ایران کمابیش در میان این دو حوزه در نوسان بوده است و چه بسا که بیش از پیش گرایش بیشتری به مدرنیزاسیون داشته. این یک چیزی مثل کالای وارداتی است که چیزی را که میبایست بسازد نساخت. آن چیزی که میبایست تولید کند را تولید نکرده و آن تفکر انتقادی بود. مفهوم و عنوان صحبت من علوم انسانی و تفکر انتقادی است.
اینکه در واقع اگر ابتدا که نگاه کنیم علوم انسانی مثل یک نوع صنعت مونتاژ وارد ایران شد. یک چیز تزئینی که تا مدتهای بسیار زیادی یک دپارتمانی بود و کسانی آمدند و گفتند و رفتند و بسیار ترجمه کردند. ولی در واقع بنیان علوم انسانی را تفکر انتقادی، اندیشه فردی و اندیشه فردگرا را ارائه ندادند و اگر هم ارائه دادند آنها بسیار محدود و ترجمهای بود و فهمیده نشد و گسترش پیدا نکرد. این را از ابتدا از دوران جنبش مشروطه این را میشود دید.»
هودشتیان در ادامه به رهبر جمهوری اسلامی و نگاهش به علوم انسانی اشاره میکند و پارهای از مشکلات این دسته از علوم در ایران امروز را اینگونه بر میشمرد:
« برمیگردیم به آقای خامنهای. آقای خامنهای در رابطه با اسلامی کردن علوم انسانی میگوید این علوم انسانی غربی از انسان حیوان میسازد. اشاره میکنم به صحبتی که دیروز در جلسه آقای فردید بود که یکی از طرفداران و شاگردان آقای فردید میگفت در غرب بشری وجود ندارد. همه اینها عدهای حشره هستند.
در واقع حالا نشان میدهد که چگونه ناآگاهی نسبت به علوم انسانی وجود دارد.
کسان دیگری و طرفداران این نوع اسلامی کردن علوم انسانی با اشاره به صحبتهای آقای خامنهای می گویند (اشاره میکنم به سایت حوزوی معارف) ما همه امور مربوط به انسان را در قران داریم و چه نیاز به علوم انسانی است. روانشناسی غرب انسان را تنها در بدن میبیند.
مضحکه میفرمایید. یعنی انسان را در بدن میبیند. در حالی که اسلام پیامآور یک روح روحانی است و غیره. اما ما خودمان چقدر علوم انسانی را فهمیدیم و درک کردیم. مصطفی ملکیان را من علیرغم تفاوتهای فکری و نظری میگذارم در حوزه خودمان. یعنی کسانی که معتقد به علوم انسانی گشاده نظر و انتقادی هستند. یک جا اشاره میکند ده نقصان از علوم انسانی را باز میکند. در یک صحبت بسیار مفصلی و میگوید ضریب هوش دانشجویان علوم انسانی در ایران کمتر از رشتههای دیگر است.»
گذشته از این، هودشتیان به نقل از مصطفی ملکیان فیلسوف و روشنفکر ساکن تهران به مساله پولساز نبودن رشتههای علوم انسانی برای دانش آموختگان آن در ایران اینگونه اشاره میکند:
« ایراد دوم این است که این رشته در ایران پولساز نیست. سوم می گوید این رشته به این دلیل محبوبیت ندارد و اینکه روشهای علمی و عملی در باب علوم انسانی در ایران خریداری ندارد. ملکیان ادامه میدهد و میگوید ضعف دیگر علوم انسانی تسلط همه جانبه اسلام گرایی در ایران است. در ایران اسلامی ادعا بر آن است که اسلام برای همه امور پاسخ دارد، ما همه چیز را داریم و همه چیز را میدانیم و بنابراین نیازی به علوم انسانی نداریم.
در جایی هم عالمان اسلامی میگویند سیب زمینی اسلامی داریم و دیگ اسلامی داریم و هندسه اسلامی داریم و تراکتور اسلامی داریم و کشاورزی اسلامی داریم و بنابراین ضرورتی به علوم انسانی به عبارتی وجود ندارد. نکته جالبی است. اما همین ده نکته را بگیریم و به همین توجهات و ملاحظات و انتقادات بسیار جالب آقای مصطفی ملکیان که نگاه کنیم میبینیم که باز او هم یک کمبود اساسی دارد که مورد نظر ما است.
این نگاه این انتقاد به علوم انسانی یک حلقه اساسی را در رابطه با علوم انسانی فراموش کرده. آنهم این است که علوم انسانی باید انسان ساز باشد، تفکر ساز باشد، و این نبوده است در ایران و این را آقای ملکیان بهش اشاره نمیکند. در همان محدودیت اندک مادی گرایی میماند. اینکه علوم انسانی انسان معتقد در ایران درست نکرد و این حتی مورد ملاحظه آقای مصطفی ملکیان نبود.»
اما در این کنفرانس نیره توحیدی استاد جامعه شناسی توسعه و زنان در دانشگاه کالیفرنیا به مشکلات رشته مطالعات زنان، به عنوان یکی از شاخههای مهم علوم انسانی پرداخت و مشکل را اینگونه مطرح کرد:
« به گفته مدیران فعلی رشته مطالعات زنان یکی از پیش شرطهای اساسی برای تاسیس این رشته تدوین دروس بر مبنای تعالیم اسلامی بود. همینطور که آقای اشکوری هم اشاره کردند انگیزهای که دولتمردان و اعضای حکومت را راضی کرد به این رشته تن بدهد این است که استادانی درستی کنیم، عالمان دینی درست کنیم که بتوانند جلوی فمینیسم بایستند.
جلوی گسترش آن را [بگیرند]. چون مطالعات زنان را شما بدون فمینیسم نمیتوانید معنی کنید. مثل این است که جامعه شناسی درس بدهی و تفکر انتقادی درس ندهی و راجع به پیشگامان جامعه شناسی حرف نزنی.
اینها میگویند جوری باید مطالعات زنان در ایران درس داده شود که فقط راجع به مشکلات خانواده و مسایل روانشناختی و صحت و بهداشت زنان... در واقع یک نوع هوم اکونومیکس که در قدیم در آمریکا وجود داشت وقتی هنوز تحصیلات مساوی برای زن و مرد وجود نداشت.
این دایما تنش و تضاد بین آن دیدگاه است که مطالعات زنان را مطالعات خانواده و زنان میکند و محدود به خانواده و بخش تاریخی را تقریبا منتفی کرده. چون وقتی تاریخ و زنان را میگویی مسایلی باید بگویی که خوشایند نیست و بخش مربوط به خود جنیست شناسی و مسایل مربوط را سعی کرده نحو دیدگاههای فمینیستی بکند.»
او در ادامه برای باز کردن این مشکل به ذکر یک نقل قول جالب از یکی از دانشگاهیان ساکن ایران پرداخت:
« اینجا یک نقل قولی هست از خانم نهله غروی نایینی مدیر گروه مطالعات زنان دانشگاه تربیت مدرس که میگوید در سال آغاز به کار این رشته (ایشان البته استادیار رشته علوم قرآنی بودند)... ایشان میگویند در دیداری که با سه تن از روسای دانشگاههای کانادا در همین دانشگاه تربیت مدرس داشتیم من از آنها خواستم توضیحی درباره رشته مطالعات زنان بدهند. یکی از آنها که آقا بود با تعجب پرسید شما کشور اسلامی با مطالعات زنان کشور ما چه کار دارید؟ رشته مطالعات زنان کشور ما چیزی جز فمینیسم نیست.
خب این دو دیدگاه را نشان میدهد. یکی دیدگاه آن استاد کانادایی که فکر میکند چون حکومت اسلامی است بنابراین همه مردهاند و همه تابع اند و هیچ نوع اجنسی و فعالیت زنان وجود ندارد، تحرک اجتماعی وجود ندارد، و همه چیز را در دولت و ایدئولوژی دولتی خلاصه میکند و تعجب میکند که مگر در ایران هم مطالعات زنان وجود دارد. و یکی هم خب یک واقعیت این است که شما چطوری میخواهید این تناقض را با ایدئولوژی اسلامی بودن دولت حل کنید؟
بعد البته بحثی که من میکنم این است که این رشته با فشار فعالان زنان و دانشگاهیانی که آشنا بودند با مطالعات جنسیتی پیشرفت شروع شد. شبیه وضعیتی که در کشورهای دیگر مثل اروپا و آمریکا درباره مطالعات زنان مانیفست یا تبلور آکادمیک جنبش زنان و فمینیسم بوده.
در ایران هم بخشی از انگیزه و نیروی مهمی که این را شروع کرد در دانشگاهها میان دانشجویان در محافل غیر رسمی دانشگاهی و غیردانشگاهی بود و نهادهای مردم نهاد، از جمله زنان نواندیش دینی و زنان سکولار هر دو فشار آوردند روی دانشگاهها و کادرهای دانشگاهی مثل خانم دکتر ژاله شادی طلب، خانم دکتر شهلا اعزازی و امثال آنها و از طرف دیگر در دوران اصلاحات افرادی مثل زهرا شجاعی در دوران خاتمی در اثر آشنایی و سفرهایی که داشتند و به خصوص تاثیرات کنفرانسهای جهانی سازمان ملل و به خصوص کنفرانس پکن در مورد زنان بود که این تعامل فکری و هسته ایدههای آنها شکل گرفت.»