جنبش چپ در ایران قبل و بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷، فراز و نشیب هایی را تجربه کرده است که پرداختن به آنها می تواند برای این جنبش و باقی نیروهای فکری و سیاسی ایران مهم و حتی حیاتی باشد. به خصوص فاز مبارزه مسلحانه این جنبش در دوران حکومت محمد رضا پهلوی همواره از نظر روشنفکران و تحلیلگران مورد آسیب شناسی قرار گرفته است.
مازیار بهروز تاریخ نگار و تاریخ پژوه، در حاشیه «یازدهمین کنفرانس دوسالانه انجمن بین المللی ایرانشناسی» درباره دلایل و ریشههای چریکی شدن جنبش جریان چپ در ایران به رادیو فردا میگوید:
«این را باید بتوانیم توضیح دهیم. بسترش چه بوده؟ اولا دهه ۶۰ میلادی که آنها در آن دوران به این شیوه مبارزه روی آوردند یک دهه خیلی رادیکالی بود. تمام دنیا. نسل جوان آنجا همه به اقدامات رادیکال دست میزدند. بنابراین ایران بخشی از آن بود. جدا از آن نبود.
یک دلیل دیگرش هم این بود که حکومت شاه بعد از اصلاحات ارضی، جامعه مدنی، احزاب سیاسی، روزنامهها و همه را مصادره کرده بود. یعنی شما هیچ گونه راهی برای ابراز مخالفت و انتقادات به حاکمیت نداشتی.
خیلی از این بازجوییهای چریکها را که گرفته بودند میخوانیم میگویند اگر این استبداد و خشونت حکومتی نبود، ما دست به اسلحه و خشونت مقابل نمیزدیم. خشونت، خشونت میآورد.
این هم یک دلیل دیگر برای روی آوردن آنها به خشونت بود. دلیل سومش فکر میکنم این است که حکومت شاه بعد از ۲۸ مرداد و بعد از اصلاحات ارضی و خونریزیهایی که شد یک مقدار در ذهن بخشی مهمی از تحصیلکردهها و روشنفکران و طبقات شهری ایران مشروعیتش را از دست داده بود و این خب کمک میکرد که اینها خودشان را قانع کنند که الان ما دست به اسلحه میبریم. نکته آخر که من نتوانستم در سخنرانیم آنجا بگویم، این بود که جنبش چریکی به هر حال جنبش چپ ایران را احیا کرد. یعنی جنبش چپ ایران بعد از ۲۸ مرداد هویتش را با حزب توده و شکستی که ۲۸ مرداد خورده بود مییافت.
ولی آمدند این را احیا کردند. یعنی وقتی انقلاب ایران شد با اینکه چپ نقش موثری در انقلاب نداشت ولی نقش بالا بردن روحیه مبارزاتی و نقش ترک انداختن به جو رعب و وحشتی که خشونت حکومتی ایجاد کرده بود نقش ایفا کرد. به طور غیرمستقیم به انقلاب تاثیر گذاشت و بعد از انقلاب چپ با یک اقبالی روبهرو شد که لااقل برای مدتی که آن اقبال به خاطر فداکاریهای جنبش چریکی بود.»
با وجود نظرات مازیار بهروز، وقتی در مورد نیتها و ریشههای جنبش چپ ایران و زمینههای ورود آن به فاز مبارزه مسلحانه از سعید برزین، تحلیلگر مسایل ایران پرسیدیم او از منظری دیگر خواستگاههای مبارزاتی چپهای ایرانی را واکاوی کرد:
«در دهه چهل و پنجاه جنبش چپ در ایران زیر رهبری گروههای رادیکال بود که به مبارزه طبقاتی مسلحانه معتقد بودند و میخواستند یک جامعه مارکسیستی، یک جامعه کمونیستی بیطبقه به رهبری طبقه پرولتاریا به وجود بیاورند. در دست یافتن به این اهداف کاملا ناموفق بودند. یعنی وقتی شما برمیگردید به تاریخ نگاه میکنید، به هیچیک از اهدافی که خودشان آن موقع اعلام کردند دست پیدا نکردند. اینها گروههای سوسیالیست دموکرات نبودند که بخواهند صرفا جو اختناق سیاسی را بشکنند و نوعی دموکراسی در ایران به وجود بیاورند.
اینها به دنبال یک جامعه بیطبقه بودند و به لحاظ مسلحانه مبارزه کردند و از این لحاظ شکست خوردند. نیروهای میانه رو و لیبرال هم موفق نشدند که برنامه سیاسی خود را پیش ببرند. ازجمله مثلا جامعه سوسیالیستها یا نهضت آزادی یا جبهه ملی. آنها هم به معنایی ناموفق بودند.
و این میدان را آقای خمینی و پروژه اسلامیکردن حکومت به دست آورد و پیروز شد و توانست آقای خمینی و آن گروه سیاسی بهره برداری کند از جریان چپ. به این معنا که نه حرکت آنها را تکذیب کردند و نه تایید کردند. تشویق شان کردند به معنایی در مبارزه علیه حکومت شاه. ولی آنها بودند که میوه را از درخت چیدند.»
با همه این تفاسیر، اطلاق عنوان تروریست به مبارزان مسلح وابسته به نحلههای فکری مختلف هم مسالهایست که همواره مورد مناقشه بوده است. چریکهای مسلح، همیشه در تبلیغات حکومتی تروریست معرفی میشوند و در میان هوادارانشان به عنوان قهرمان مورد تقدیس قرار میگیرند. مازیار بهروز در اینباره به رادیو فردا میگوید:
« الان کلمه تروریست به کلی بیمعنی شده. شما الان نگاه کنید هر کسی که دست به حمله میبرد بر علیه منافع یکی دیگر به او میگویند تروریست. حکومت سوریه به مخالفانش میگوید تروریست، مخالفانش هم به حکومت میگویند تروریست. اینهایی هم که هرکدام حمایت میکنند به هم میگویند تروریست. من تروریست را معنی کردم.
گفتم تروریست معنی ندارد ولی حرکت تروریستی معنی دارد. و حرکت تروریستی هم این است که وقتی شما از روی قصد و عمد حمله میکنید به یک هدف غیرنظامی. وقتی میدانید هدف غیرنظامی است و بهش حمله میکنید و باعث خسارت میشود، این عمل تروریستی است. من کاری ندارم آن حملهای که میکنید با اف ۱۶ میآید پایین، با بمب یا کمربند انفجاری.
بمب بمب است و غیرنظامی کشته شده و عمل شما میدانید که آن است. بنابراین وقتی یک نفر از یک هواپیما موشک میزند و ساختمان ۱۴طبقه مسکونی را نابود میکند برای اینکه یک نفر را بکشد، هفتاد نفر را میکشد تروریست است. یکی هم که میپرد وسط مرکز تجاری میان کسانی که دارند آنجا خرید میکنند خودش را میترکاند او هم تروریست است. اعمال تروریستی است. ولی تروریسم بیمعنی شده. برای اینکه شما هیچ چیز از تویش در نمیآورید. فقط طرف میفهمد که از تو خوشش نمیآید.»
اما داستان چپ در ایران پیچیدگیهای تاریخی عجیبی دارد که شاید کم نظیر باشد. پدید آمدن گروههای چپ خدا پرست در ایران، یکی از آنهاست. چپ هایی که بین تعالیم مارکس و لنین و سخنرانیهای پر شور علی شریعتی در حسینیه ارشاد تهران پل بزند و به تعبیر مجتبی مهدوی، استاد علوم سیاسی و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه آلبرتای کانادا، پس از انقلاب ایران گروه «نوشریعتی»ها را هم با این مختصات به جغرافیای گروههای سیاسی ایران وارد نمایند:
« بازنگری و دقت مضاعفی روی جریان خداپرستان سوسیالیست و سهمی که آنها در ایجاد و توسعه چپ مسلمان داشتند و گرایشهای ضد اتحاد شوروی و گرایشهای ملی و همینطور تاکیدی که بر سوسیالیزم و عدالت اجتماعی به عنوان روح مذهب داشتند خیلی مهم بود.
و همینطور تاثیری که در جریانها و نسل بعدی خودشان مثل شریعتی و طالقانی و امثال آن داشتند. تصور میکنم خوانش تازهای که از شریعتی پس از انقلاب توسط بخشی از جریانات هوادار آن شده که به نوعی خودشان را نوشریعتیها نامگذاری کردند.
مرزبندی که با دولت اسلامی و اسلامگرایی دارند و گرایشی که به جریان پسااسلامگرایی دارند و تاکیدی که بر مفهوم دولت به عنوان یک پدیده سکولار و عرفی دارند میتواند مرزبندی مشخصی در این زمینه داشته باشد و همینطور تاکیدی که بر مذهب، روح مذهب برخلاف اخلاقیات و معنویت به جای شریعت دارند میتواند راهگشا باشد.»
پیمان وهابزاده، استادعلوم انسانی در دانشگاه ویکتوریای کانادا پیش از این درباره جنبش چپ و گرایشهای چریکیش در مصاحبه با مجله مهرنامه گفته بود:
« در درک سبب گرایش به مبارزه مسلحانه به جستجو در عوامل بیرونی باور ندارم، هرچند بیتردید عوامل بیرونی را تأثیرگذار میدانم. پاسخ همین جا درون ماست: درون دل پر خون جامعه.»
سوال رادیو فردا اما از وهابزاده در حاشیه «کنفرانس دوسالانه انجمن بین المللی ایرانشناسی در وین» او را بر آن داشت تا به مسایلی اشاره کند که در سخنرانیش بیشتر به آنها توجه کرده بود: دغدغههای محیط زیستی و اکولوژیک جریان چپ در دوران حاضر:
« نخستین نکته این است که به خاطر سیاستهای توسعه در ۳۷ سال پیش در ایران ما دچار یک آسیب محیط زیستی بسیار وسیع در ایران شدیم که نشانههای آن نزول و رکود تمدن را هم درش دارد. این آسیبها را میتوانم به سرعت نام ببرم. مثل جنگلزدایی، بیابانی شدن ایران، مثل جابجایی جمعیت به خاطر اینها خشک شدن دریاچهها، رودخانهها و این صحبتها.
نکته دوم این است که چون در ۳۷ سال گذشته حکومتی در ایران بوده که به حقوق مردم احترام نمیگذاشته، واکنش ما به خصوص در دوره رفورم و اصلاحات نسبت به این واکنشی بوده که بر اساس یک دیدگاه لیبرال دموکراتیک و حقوق بشری بوده که خب خیلی جای خوشآمد دارد. منتها اتفاقی که در ایران افتاد این بود که دیدگاه حقوق بشری به هزینه دیدگاه عدالت اجتماعی رشد کرد.
به خاطر آن میبینیم که بعد از دولت اصلاحات آقای خاتمی دولت پوپولیست آقای احمدینژاد میآید سرکار. چون درست به مساله عدالت اجتماعی دامن میزند. نکته سوم این بود که به خاطر اینکه این فعالان چپ که سخنوران جنبش عدالت اجتماعی بودند از صحنه سیاسی حذف شده بودند یک نسل جدیدی آمده بودند از فعالان چپ ایران هم در محیط روشنفکری و نویسندگی و فیلمسازی و هنر و هم بهخصوص در محیط های کار مثل اتحادیههای کارگران، اتحادیههای معلمان، اتحادیه پرستاران و اکتیویستها یا کنشگرانی که با این جریان عدالتخواهانه رشد کردند و به صحنه عمومی آمدند.
نکته چهارم هم این است که عدالت اجتماعی در ایران امروز یکی از بهترین نگهدارندگان ارزشهای بسیار خوب مثل برابریخواهی، آزادیخواهی، ایجاد حقوق برای افرادی که نمیتوانند از حقوق خودشان دفاع کنند و برآورده کردن یک جور عدالت اقتصادی است. به نظر من باید دیدگاهمان را به سوی این کنشگران جدید بگذاریم و امیدواریم که این دیدگاه عدالتخواهانه پاسخی به آن بحران محیط زیستی در ایران در درازمدت باشد.»