روز شنبه، ۲۲ شهریور، یعنی ۱۹ سال و یک روز بعد از حملات فاجعهبار به برجهای دو قلوی نیویورک در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ طالبان و نمایندگانی از دولت و جامعه افغانستان در دوحه مذاکرات «بینالافغانی» را شروع کردهاند. مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا هم از این رویداد به عنوان «یک فرصت تاریخی» یاد کرده است.
این مذاکرات پس از آن عملی شد که در اسفند گذشته آمریکا و طالبان توافق کردند که نیروهای غربی مستقر در افغانستان تا آوریل ۲۰۲۱ از این کشور خارج شوند، به شرطی که طالبان ضمانت کند که از خاک افغانستان تروری در سطح بینالمللی تدارک و هدایت نخواهد شد. بخشی از توافق هم ناظر بر آزادسازی زندانیان طالبان از سوی حکومت کابل بود، به شمول شماری از زندانیان خطرناک این گروه. طالبان این آزادی را شرط قبول مذاکره با طرفهایی از سوی دولت و جامعه مدنی افغانستان عنوان کرده بود.
معروف است که بهترین راه برای ختم یک جنگ که پیروزی در آن ممکن نیست این است که شروعش نکنید یا طرفین به این نتیجه برسند که غلبه بر طرف دیگر ممکن نیست و رنج و حرمان ناشی از ادامه جنگ بیشتر از شانس پیروزی در آن است. در چنین شرایطی است که محمل مناسب برای دیپلماسی و مذاکره پیش میآید، مذاکرهای که میتواند بسته به مطالبات و انعطافهای دو طرف سریع به نتیجه برسد یا سالها و دههها در جا بزند و تنها دلخوشی در دو طرف خط نبرد این باشد که آتشی تبادل نمیشود و آرامشی ولو شکننده برقرار است و ...
در افغانستان چنین شرایط و چشماندازی حاصل نیست. ۲۰ سال پس از ورود نیروهای غربی به جنگ داخلی افغانستان مشخص شده که هزینه- فایده این ورود با هم نمیخواند. درست است که دولت طالبان سال ۲۰۰۱ در اندک زمانی سرنگون شد ولی آمریکاییها و متحدان غربی و ناتویی آن موفق نشدند بر این نیرو غلبه کنند و آنها را از لحاظ نظامی شکست دهند. حالا این نیرو با مقاومت و ترورها و حملات خود و نفوذی که در بخشهای شرقی و جنوبی جامعه افغانستان دارد دوباره به یکی از طرفهای اصلی مدعی فرادست قدرت در کابل بدل شده است.
و در این میان، شتاب و روندی هم که آمریکاییها برای خروج از افغانستان دنبال میکنند عملاً مشوقی است برای طالبان که بهای آتشبس و ختم جنگ را با توجه به پیشرویها و امکانات تقویتشده خود بیشتر و بیشتر کنند و سهم هر چه بیشتری از قدرت را طالب باشند. اینکه اصولاً این نیرو حتی در آستانه و در جریان مذاکرات هم حاضر به قبول آتشبس نشده، این که بخش عمده چارچوب مذاکره در دوحه و طرفهای حاضر در آن به خواست طالبان تعیین شده، این که طالبان هنوز هم به رغم عقبنشینیها و انعطافهای دولت کابل، این دولت را به عنوان طرف مذاکره به رسمیت نمیشناسد و در دوحه مجموعهای از اعضای دولت و نیروهای مدنی (و نه دولت افغانستان در عنوان رسمی آن) این سوی میز مذاکره با طالبان نشستهاند هم، حد قدرت و امکانات مانور طالبان و در عین حال مخمصه وضعیت دولت را نشان میدهد.
خود اعلام آمادگی آمریکا برای خروج آخرین نیروهای خود از افغانستان تا آذر امسال در توافق با طالبان و بدون گفتوگو با دولت کابل عملاً برگ برندهای در دست طالبان برای صحبت از موضع قدرت در مذاکرات دوحه است.
برای ترامپ اعلام خروج نیروها از افغانستان برگی انتخاباتی است، چرا که او ۴ سال پیش با این قول و قرار به قدرت رسید که «جنگهای بیپایان» آمریکا را پایان دهد. و چه حاجت به گفتن که جنگ افغانستان طولانیترین جنگ تاریخ آمریکاست با هزینهای معادل ۱۲۰۰ میلیارد دلار به حساب آمریکا و متحدان غربی آن، که در وجه عمده در عرصه نظامی و امنیتی صرف شده، با این تصور که جنگ و مناقشه افغانستان راهحل صرفاً نظامی و امنیتی دارد؛ نگاه و تصوری که تبعا از گرایش بخشی از جامعه افغانستان به ایدئولوژی طالبانی غافل مانده و قدرت این نیرو را یک سره در حمایت نظامیان و محافل امنیتی پاکستان دیده است.
با این نگاه طبیعی بوده است که لزوم ادغام این بخشهای جامعه در هرگونه ساخت سیاسی جدید، به خصوص زمانی که طالبان در موقعیت دفاعی قرار گرفته بود جدی گرفته نشود. اینکه خود بیثباتی مداوم امکان حضور دولت در بخشهای مختلف کشور برای برای توسعه زیرساختها را محدود ساخته و این که اصولاً خود این دولت با توجه به ضعف نهادهای نظارتی و بیمبالاتی متحدان غربی به تجسمی از فساد و ناکارایی بدل شده و حتی برای یک بار هم قادر به ایجاد امنیت در بخش عمده افغانستان برای برگزاری انتخاباتهای متعدد پارلمانی و ریاست جمهوری و ایجاد حس باورپذیری نسبت به سلامت این انتخابات نبوده است نیز، مشکلی غیرمحوری نبوده و در قدرتگیری طالبان نقش کمی بازی نکرده است.
دولت افغانستان و راهی که پیش و پس ندارد
اشرف غنی، رئیسجمهور افغانستان، به رغم مخالفتهای اولیه و به رغم آنکه به طور متعارف آزادی زندانیهای جنگی یکی از موارد مذاکره و بده و بستان در پای میز گفتوگوهاست، در ماههای اخیر در چارچوب توافق آمریکا با طالبان، بالاخره پذیرفت که به طور یک طرفه همه زندانیان طالب را آزاد کند.
این تصمیم دولت غنی نه از سر قدرت که از سر ناچاری توأم با بیم و امید بود که تا آمریکاییها در افغانستان هستند با طالبان به توافقی برسد، چرا که ادامه جنگ با طالبان بعد از خروج آمریکاییها، لزوما به سود دولت رقم نخواهد نخورد.
به عبارتی، دولت زیر فشار زمان است، زمان کوتاهی که در چارچوب آن آمریکاییها میروند، ولی طالبان میمانند، و چارهای نیست جز یک توافق سریع با این نیروی فرادست در ترور و تهاجم و پیشروی.
این اصلاً تصادفی نیست که طالبان در روزهای اخیر، در آستانه مذاکرات در مناطقی از افغانستان دست به حمله و تهاجم زدند که تا حالا جزو مناطق آرام این کشور به شمار میآمده است. آنها به عینه شاهدند که رصد و شناسایی و مقاومت نیروهای دولتی پیوسته در حال محدودترشدن است.
اینکه فساد و ناکارآمدی حکومت هم درکنار ضعفهای نظامی آن در کسب اعتماد عمومی مانعی بزرگ بوده هم، کمتر جای تردید است. طالبان از این واقعیت هم غافل نیستند که در بسیاری از مناطق روستایی افغانستان در شرایط کرونایی و وضعیت ناشی از جنگ و خشکسالی حالا مسئله ثبات و مرگ و زندگی و دسترسی به حداقلهای غذایی عمدهترین مسئله است تا این که در کابل چقدر مسئله دموکراسی و حقوق بشر و ... در دستور کار هست یا نیست.
سوءقصد به معاون اول اشرف غنی که نه خود او را ولی دستکم ۱۰ نفر از همراهانش را کشت نیز در همین متن و بطن و در چارچوب تلاش طالبان برای به رخکشیدن قدرت خود و سوق طرف مقابل به دادن حداکثر امتیازهاست.
این روند و چشمانداز ظاهراً برای دولت آمریکا در قیاس با جامه عمل پوشیدن به قول و قرارهای انتخاباتی و کسب آرای بیشتر در انتخابات سوم نوامبر از اهمیت و اولویت ویژهای برخوردار نیست.
چشماندازهایی نه چندان مثبت
هستند کسانی که معتقدند اهمیت افغانستان برای آمریکا، چه به لحاظ وضعیت شکننده سیاسی در پاکستان و قدرت نیروهای افراطی در آن و چه به لحاظ همسایگیاش با ایران و چین فراتر از آن است که واشینگتن به راحتی دست از آن بکشد و یا خروج کامل نیروها را تحقق بخشد.
این تحلیل به خصوص اگر طالبان انحصاردار قدرت در کابل شود یا سهمی قابل اعتنا از این قدرت را از آن خود کند، چندان با واقعیت نمیخوماند. گرایشهای به شدت ضدغربی و ایدئولوژیک طالبان از یک سو و تعاملات گستردهای که این نیرو با کشورهای مخالف آمریکا در منطقه برقرار کرده، از جمهوری اسلامی ایران گرفته تا چین و روسیه و حتی محافلی از حاکمیت غربستیز پاکستان، همه و همه بیشتر در جهت مخالف این تحلیل سیر میکنند.
با این همه، اگر این تحلیل بیاساس هم نباشد واقعیت ولی این است که راهبرد آمریکا در افغانستان از این پس بیشتر و بیشتر تابعی از موقعیت رو به اعتلای طالبان در صحنه سیاسی این کشور خواهد بود، موقعیتی که خیز طالبان برای اگر نه امارات اسلامی، که دستکم ایجاد شبهامارتی را مساعد میکند که بسیاری از دستاوردهای شکننده ۲۰ سال گذشته در افغانستان که با تلاشهای مدنی و قانونگذارانه حاصل شده، از جمله در زمینه آزادی بیان و رسانهها، حقوق زنان و اقلیتها و ... احتمالاً کم یا بیش قربانی برقراری آن خواهد شد، ولو که حضور آمریکاییها هم به این یا آن صورت در افغانستان کاملاً منتفی نشود.
اینکه تسلط نسبتاً بالای طالبان بر مقدرات سیاسی افغانستان بر بستر فرادستی نظامی و در تلفیق با یک صلح تحمیلی در دوحه رقم بخورد در عین حال میتواند نطفههای وضعیت خطرناکی باشد که جنگ داخلی افغانستان در شکل و ابعاد و صفبندیهای تازهای ادامه یابد، به خصوص که ۴۰ سال جنگ داخلی هنوز هم برای جنگسالاران و انحصارطلبان قدرت در داخل و مدعیان رقبای ژئوپلتیک و ایدئولوژیک حول افغانستان خستگی و فرسودگی تام و تمام معنا ندهد ومذاکرات دوحه هم به راهحلی منصفانه و متوازن برای پلزدن بر انشقاق فرهنگی و سیاسی میان بخشهای مختلف جامعه منجر نشود.