تا زمان نگارش این متن، خوان گوایدو رهبر اپوزیسیون ونزوئلا -که تاکنون سمت ریاست مجلس مخالفان را بر عهده داشت- توانسته است سوگند ریاست جمهوری یاد بکند و این سوگند از سوی چندین کشور مهم به رسمیت شناخته شده است. البته رئیسجمهور کنونی/پیشین، آقای نیکلاس مادورو، هنوز از قدرت کنار نرفته و بخش غالب ارتش هم همچنان به مادورو وفادار مانده. پس آشکار نیست که این رویارویی به کجا خواهد انجامید.
آنچه مسلم است، از آنجا که به حکم مثل مشهور سعدی «دو پادشاه در اقلیمی نگنجند»، این وضعیت پایدار نیست و یکی از دو طرف (یا هر دو) سرانجام باید از موضع خود کوتاه بیایند. لکن، چنان برمیآید که در این میان پرزیدنت ترامپ خواسته پیامی روشن به دنیا بفرستد: دوران «رهبری از پشت پرده[۱]» و باج دادن به آمریکاستیزان در کاخ سفید به پایان رسیده است.
تظاهرات چند صد هزار نفری یا میلیونی در کاراکاس، پایتخت ونزوئلا، فضای اجتماعی مخالفان جمهوری اسلامی و براندازان ایرانی را تحت تاثیر قرار داده است. نوشته پیش رو برخی از عواملی را که به خیزش مردم ونزوئلا و تحقق «میدان میلیونی کاراکاس» کمک کرده برمی شمارد.
نقش فشارهای بینالمللی
همین که دولت چپگرای نیکولاس مادورو تاکنون با خیزش مردمی روبهرو شده و در لبه سرنگونی قرار گرفته، حتی اگر از این بحران جان به در ببرد، فرضیات بسیاری از کارشناسان هوادار مماشات با حکومتهای تمامیتخواه را زیر سؤال میبرد. سالهاست که بسیاری از این کارشناسان، به فارسی و زبانهای دیگر، در رسانههای پرمخاطب هشدار میدهند که تحریم، به انزوا کشاندن، و فشار بر یک حکومت تمامیتخواه که به خواست مردمش تن نمیدهد، تنها به تقویت جناحهای تندروتر آن رژیم کمک خواهد کرد و جوانه زدن دموکراسی را به تعویق خواهد انداخت. نسخه تجویزی این کارشناسان اغلب مذاکره و تعامل و مماشات با نظامهای تمامیتخواه غربستیز به امید تغییر ماهیتشان بوده است.
منکر نمیتوان شد که مذاکره یا سازش نیز همواره بخشی از ابزارهای دیپلماسی بوده و هستند. اما روشن نیست که چرا دامنه دیپلماسی را باید تنها به این گزینهها محدود کنیم؟ تماشای دقایقی از گزارشهای مربوط به تحریمهای ایران با حضور کارشناسانی که نسبت به عواقب تحریمها هشدار میدادند، این حس را به بیننده میداد که گویی کشورهایی چون آفریقای جنوبی و میانمار در کراتی جز زمین واقع شدهاند: نمونههایی موفق از تحریمهای فراگیر و فزاینده که به صورت هماهنگ از سوی جامعه بینالمللی علیه خودکامگان و ناقضان حقوق بشر به اجرا گذاشته شد و نهایتاً آنان را به زانو در آورد.
کار این کارشناسان در توجیه مخالفتشان با تحریمهای اقتصادی و سیاسی رژیم جمهوری اسلامی، با وجود نمونه موفق و زنده ونزوئلا در ذهن مخاطبان بسیار دشوارتر خواهد بود؛ به ویژه که تحریمهای کنونی آمریکا روی جمهوری اسلامی سنگینتر از تحریمهای ونزوئلا است و چه بسا مؤثرتر هم باشد. تحریمهای محدود روی ونزوئلا تازه از سال ۲۰۱۷ تا حدودی شدت گرفت و در کمتر از یک سال و نیم مؤثر واقع شد.
نقش حمایت سیاسی معنوی بینالمللی
هرچند اثبات موثر بودن تحریمهای فراگیر علیه رژیمهای مستبد با نمونه ونزوئلا آسانتر شده است، اما نباید فراموش کرد که هیچ فشار اقتصادی جای حمایت سیاسی معنوی قدرتهای منطقهای و جهانی را نمیگیرد. برای مثال همین چند روز پیش در ۲۳ ژانویه ۲۰۱۹، اگر حمایت معنوی دولت ایالات متحده و برزیل و سازمان کشورهای آمریکای جنوبی در نامشروع دانستن دولت مادورو و به رسمیت شناختن زودهنگام رهبر اپوزیسیون به عنوان رئیسجمهور موقت نبود، چه بسا در ونزوئلا حمام خون به راه میافتاد؛ چه بسا جنگ داخلی درازی همچون سوریه آغاز میشد؛ یا مانند دو سال پیش، مادورو با کشتار صدها تن جنبش را سرکوب میکرد.
آشکار نیست که اگر احزاب و دولتمردانی غیر از حاکمان کنونی در ایالات متحده و برزیل بر سر کار بودند، واکنش آنان به پیشامدهای اخیر ونزوئلا چه میبود؟ برای مثال، پیشبینی قطعی اینکه واکنش سیاستمدارانی با دیدگاههایی همچون پرزیدنت اوباما و جان کری و دیلما روسف یا آقای لولا به قیام مردم ونزوئلا چه میبود، آسان نیست. به هر روی، هر پیشامدی در تاریخ تنها یک بار اتفاق میافتد و نمیتوان درباره سناریوهای فرضی حکم قطعی داد. چنانکه مولوی میگوید، «در اگر نتوان نشست».
لیکن، با مرور موضعگیریهای اخیر اعضای حزب دموکرات درباره ونزوئلا، بویژه شاخه چپ این حزب که گفته میشود با مبانی فکری آقای اوباما نزدیکی بیشتری دارند، میتوان گمانهزنی کرد که دولتمردانی شبیه به آقای اوباما در این بزنگاه حساس چگونه واکنش نشان میدادند.
ایلهان عمر، نماینده مسلمان حزب دموکرات که به تازگی به کنگره ایالات متحده راه پیدا کرده در توئیتر به شدت به واکنش دولت ایالات متحده تاخته و قیام مردم ونزوئلا را «کودتای آمریکایی» نامیده و پرزیدنت ترامپ را متهم به تلاش برای نصب اپوزیسیون «راست افراطی» در ونزوئلا کرده است.
در مقامی بالاتر از خانم ایلهان عمر، سناتور برنی سندرز که تنها یک گام با رقیب آقای ترامپ شدن در انتخابات گذشته ریاست جمهوری آمریکا فاصله داشت، ضمن محکوم کردن خشونت و سرکوب و تقلبهای انتخاباتی فاحش رژیم مادورو، در توئیتر خود نوشت: آمریکا پیشینه درازی در مداخلات بیجا در آمریکای لاتین دارد و ما باید از اشتباهات گذشته درس گرفته و در پی تغییر رژیم یا کودتا در ونزوئلا نباشیم. نگارندگان بر این باور نیستند که اگر آقای برنی سندرز امروز رئیسجمهور آمریکا بود، واکنشی چندان متفاوت از این میداشت.
به یاد بیاوریم که بسیاری از معترضان خیابانی سال ۸۸ در ایران، ریاست جمهوری وقت ایالات متحده- آقای اوباما- را خطاب قرار میدادند و از او میخواستند در کنار ایشان و علیه حاکم زورگو باشد[۲]. از آن زمان تاکنون، هرچه گفتمان براندازی در ایران نیرومندتر و رساتر شده است، نیروهای برانداز با بیان روشنتر، غربستیزی و آمریکاستیزی جمهوری اسلامی را زیر سؤال بردهاند و به معیارهای دوگانه نظام در تعریف استقلالطلبی اشاره کردهاند. معیارهای دوگانهای که به یکطرفهترین روابط با حکومتهای مستبدی همچون چین و روسیه تن میدهد، لکن از برقراری رابطهای عادی و بدون تنش با آمریکا و غرب عاجز است.
در دنیایی که به لطف ارتباطات فرهنگی-تجاری فزاینده، هر روز به تجویز سعدی شیراز در «اعضای یک پیکر» شدن نزدیکتر میشود، حذر دادن مخالفان از جلب حمایت جامعه جهانی به ویژه دنیای آزاد و دموکراتیک، توجیه سرراست و آسانی ندارد. هنگامی که «قدرت نرم» و حمایت معنوی و فشار دیپلماتیک قدرتهای جهانی یا منطقهای (مثال: برزیل برای ونزوئلا) میتواند تیغ سرکوب حکومتهای تمامیتخواه را هرچند تا اندازهای کند کند، روشن نیست که چرا این گزینه باید کنار گذاشته شود.
داشتن رهبری شاخص در اپوزیسیون
تصور کنید مردم ونزوئلا همین اندازه برای مبارزه علیه نظام سوسیالیستی خطر میکردند و به خیابانها میآمدند، لیکن از رهبری شاخص همچون خوان گوایدو بهرهمند نمیبودند. مثلاً فرض کنید اپوزیسیون ونزوئلا (همچون چند سال پیش) از چندین رهبر پراکنده تشکیل شده بود که هر یک خود را همارز دیگری میدانستند و مدعی رهبری ملی اپوزیسیون میبودند.
در چنین حالتی چقدر احتمال داشت که دولتهای برزیل و آمریکا و کانادا و سازمان کشورهای آمریکای جنوبی چنین به سرعت رهبری همچون خوان گوایدو را به عنوان رئیسجمهور موقت به رسمیت بشناسند و نیروهای سرکوب رژیم مادورو را با دودلی فلج کنند؟ در آن صورت آیا ممکن نبود که «میدان میلیونی کاراکاس» و دیگر شهرهای بزرگ ونزوئلا در یکی دو روز به دست نیروهای سرکوب حکومت تارومار شود و معترضان دلسرد هر یک به کنجی بخزند تا چند ماه یا سال دیگر و جنبشی دیگر؟ در آن صورت، اقتصاد و تاروپود اجتماعی جامعه ونزوئلا چقدر میتوانست در برابر انزوای سیاسی-اقتصادی آن کشور تاب بیاورد؟
فراموش نکنیم که سخن مخالفان تحریمهای فراگیر اقتصادی -آنهاییشان که دلبسته استبداد نیستند و آلودگی مالی ندارند- واجد هشداری جدی است: سست شدن بنیانهای مدنی، گسست اعتماد عمومی و تبدیل شدن امید به یأس، میتواند نتیجه ناخواسته انزوای سیاسی-اقتصادی یک کشور باشد. همین نگرانیهای بجاست که اهمیت حضور یک نماد ملی و شخصیت کانونی برای نمایندگی کردن لایههای گوناگون و کمابیش رقیب را در میان معترضان برانداز برجستهتر میکند.
در نبود چنین چهره شاخصی، جدا از خطرات برشمرده-شده داخلی، فرصت سوءاستفاده خارجی فراهم میشود. فزون بر این، دولتهای دموکراتیک تمایل بسیار کمتری به حمایت از جنبش براندازانه نشان خواهند داد (نمونه سوریه). از همین رو و با توجه به اقبال و اعتماد روزافزون گروههایی از مردم ایران به شاهزاده رضا پهلوی، در بیانیه تأسیس فرشگرد به عنوان ائتلافی از براندازان جمهوریخواه و مشروطهخواه، بر «نقش محوری شاهزاده رضا پهلوی در تقویت همبستگی ملی، حفظ کیان و یکپارچگی کشور و گذار آرام و سالم از نظام مستبد دینی به حکومتی دموکراتیک و سکولار» تأکید شده است.
بهرهگیری از مناسبتهای ملی
درحالیکه از هفتهها قبل اپوزیسیون ونزوئلا با مرکزیت مجلس منتخب (که از سوی دولت مادورو و مجلس قانون اساسی فرمایشیاش به رسمیت شناخته نمیشد) برای مشروعیتزدایی از حکومت و شخص مادورو برنامهریزی و زمینهسازی کرده بود، بهره جستن از نزدیکی دو مناسبت به آنان کمک کرد. نخست مراسم تحلیف مادورو برای یک دوره ششساله ریاست جمهوری تازه، آن هم پس از انتخاباتی بیاعتبار و فرمایشی در ۱۰ ژانویه انجام شد.
مناسبت دوم سالگرد خیزش ملی مردم و ارتش ونزوئلا در ۲۳ ژانویه ۱۹۵۸ بود که به شکست دیکتاتوری مارکوس پرز خیمنز و برپایی دموکراسی در ونزوئلا انجامید. این روز برای مردم ونزوئلا اهمیتی نمادین دارد که شاید بتوان با مناسبتهای ملی همچون سالگرد انقلاب مشروطه در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ یا فتح تهران به دست مبارزان مشروطهخواه و شکست استبداد صغیر در ۲۵ تیرماه ۱۲۸۸ قیاس کرد. پس تصادفی نبود که در روز ۲۳ ژانویه در کاراکاس و چندین شهر بزرگ ونزوئلا «میدان میلیونی» تشکیل شد. اگر آن مناسبت و فرصت از کف میرفت، چه بسا تا ماهها دیگر به دست نمیآمد.
پایان سخن
فارغ از آنچه در کوتاهمدت انتظار مردم ونزوئلا را میکشد، نگاهی به آنچه ایدئولوژی چپ تمامیتخواه به سرشان آورد دارای اهمیتی بنیادین است. تا همین پنج سال پیش، در نشریات معتبری چون نیویورکتایمز، از زبان کارشناسانی صاحبنام همچون مشاوران نامزدهای ریاست جمهوری ایالات متحده، میشنیدیم که شیوه حکمرانی چاوز چطور فقر را ریشهکن کرده، بهداشت عمومی را سامان داده و شاخصهای آموزشی را بهبود بخشیده است. اما آمار تکاندهنده فقر ۹۰ درصدی و لاغر شدن متوسط ۱۱ کیلوگرم در یک سال ونزوئلاییها، تصویری یکسره متفاوت ترسیم میکند. در یکی دو سال گذشته، مردم ونزوئلا در نیازهای روزمره زندگی همچون «دستمال توالت» واماندهاند و از شدت گرسنگی به خوردن سگ و گربه روی آوردهاند.
چپ تمامیتخواه غربی در چهل سال اخیر تاریخ ایران، در عین مشاهده رنج بیحساب ایرانیان بویژه از طبقه زحمتکش و کارگر، همواره یا دست در دست اسلامگرایان حاکم بر ایران داشته یا در بهترین حالت تنها به مخالفت لفظی با جنایات جمهوری اسلامی بسنده کرده است. اما در عمل اولویت را به آرمانهایی چون مبارزه با امپریالیسم، یا نسخه اسلامیشدهاش، استکبارستیزی داده و در برابر هر اقدام عملی جدی جمهوری اسلامی ترمز بوده و سنگاندازی کرده است.
بسیاری از نیروهای چپ ایرانی (برای مثال بازماندگان حزب توده یا فداییان اکثریت) نیز هم پیش و هم پس از فروپاشی شوروی، مواضعی کمابیش هماهنگ با چپ جهانی و غربی نشان دادهاند. در بیانیه تأسیس فرشگرد درباره این اشکال تمامیتخواهی هشدار داده شده و اعضای آن گروه مرزبندی خود را با آنچه به اختصار ایدئولوژیهای کمونیستی و اسلامگرایانه (ارتجاع سرخ و سیاه) یا ترکیبات یا همدستی آن دو نامیده شده اعلام کردهاند. به گفته اعضا، انگیزه این مرزبندی همین بوده که آینده ایران را از فاجعهای مشابه آنچه هستی ونزوئلاییها را سوزاند دور نگاه دارند.