در ماههای پس از اعتراضات دی ماه ۹۶ و همزمان با سربرآوردن گروههای تازهتأسیس و نیز تشدید تحریمها ضد جمهوری اسلامی، واکنش به شعارهای پهلویگرایانه طی روندی که میتوان آن را «بازگشت سیاسی» به ذهنیت تیپیکال نسل انقلاب بهمن نامید، بهگونهای از سیاستورزی پناه بُرد که مشخصه آن اسطوره حد وسط (پندار ایستادن جایی در میانه)، تئوریهای توطئه و مصادرهبهمطلوب بوده است.
نفی دوگانهاندیشی و تبلیغ دوگانههای مطلوب
عجیبترین پسرفت سیاسی در میان پارهای کنشگران ایرانی در همین یکسال اخیر خودنمایی کرد؛ در حالی که مردم در خیابانها عامل اصلی فلاکت را در چهار دهه زندگی بربادرفته خود بهدرستی تشخیص دادهاند و حتی یک شعار ضد آمریکا یا دونالد ترامپ سر داده نشده، جهد بلیغی از سوی فعالان داخل و خارج کشور صورت داده شد تا با نفی دوگانه مردم/جمهوری اسلامی، به اثبات دوگانه کهنه ایران/امپریالیسم جهانی در جوف واژگانی نوین همت گمارده شود؛ یعنی صفآرایی مدعیان استقلال یا ملیگرایی در برابر آنچه آنان ترامپیستها (یا در تعابیر مبتذلتر «سربازان ترامپ») مینامند.
همچنین نگاهی که با عنوان «جامعهمحور» تقابلی میان خودش و دولتمحوری ایجاد کرده بود، طیفی از واکنش را به شعارهای پهلویخواهانه طبقه رنجکشیده و کارگری ایران نشان داد که از انکار و برچسب فاشیسم را شامل میشد تا مصادرهبهمطلوب؛ کار به جایی رسید که ادعا شد کسانی که ترکیب «ارتجاع سرخ و سیاه» را دوباره وارد ادبیات سیاسی ایران کردهاند، منظورشان از ارتجاع سرخ کسی جز کارگران معترض نیست.
صادقانه اما آن است که با ملاکهایی که این نگاه به نام دفاع از مردم عرضه میکند، کل معترضان دی ماه تا کنون در مقوله ترامپیستها قرار خواهند گرفت. با نگاهی دقیقتر، روشن خواهد شد که این رویکرد تنها در ظاهر رخداد دوگانگی در واقعیت سیاسی را نفی میکند و با تاکید بر واژه «مردم» و دلسوزی برای آنان به ایستادن در جایی میانه (که بههیچرو مختصات مشخصی ندارد) توصیه میکند؛ دستبرقضا در عملکرد و حتی بیان (rhetoric) آنان دوگانه مطلوب خودشان حضوری سنگین دارد، یعنی دوگانه بومیگرایی/بیگانهستیزی که تنها به نفی کمک از نظام بینالملل جهت براندازی جمهوری اسلامی میانجامد.
این تقابل چه از سوی اپوزیسیون چپ و چه از سوی اپوزیسیون مدعی ملیگرایی همچنین در قالب دوگانه دیگری نیز تبلیغ میشود؛ حساب کردن روی مردم/استمداد طلبیدن از بیگانه. این در حالی است که مردم ایران حتی در اعتراضات جنبش سبز نیز، که از «رای من کو؟» آغاز شد و به «مرگ بر اصل ولایت فقیه» رسید، توقع داشتند که ایالات متحده آمریکا بهعنوان قدرت تعیینکننده جهانی میان آنان و نظام اسلامی تنها یکی را انتخاب کند. در آن زمان و تا همین چند سال پیش، انتخاب آمریکا سمت نظام اسلامی بود و اعتراضی از بومیگرایان شنیده نشد.
دید نفرتسنج و پوشاندن نفرت از پهلوی
حجم انبوهی از نقدهای جامعهمحور روشنفکر ایرانی ظرف یکسال اخیر به تشخیص نفرت در کوچکترین کنشهای سیاسی معترضان معطوف بود. شدت این تشخیص و نحوه اعلام آن نسبت مستقیمی داشت با محتوای احتمالاً پهلویخواهانه شعارها. در واقع، ذهنیت کلاسیک برآورنده نظام کنونی با وارونهنگری و معکوس کردن پدیدار سیاسی تصمیم گرفت بهجای فهم آن، به فرافکنی آنچه مطلوب میداند بر آنچه روی میدهد بپردازد.
نتیجه آن شد که مردم در خیابانهای ایران شعار دادند «ایران را پس میگیریم» و رضا پهلوی ضمن تقدیم یادداشتی به رضا اوتادی که در اعتراضات مرداد ماه امسال کشته شد، به تبیین شعار «ایران را پس میگیریم» و پشتیبانی از آن پرداخت ولی واکنشها بهگونهای بود که گویا این شعار اساساً توسط مردم سر داده نشده و ساخته و پرداخته نویسنده است. بههمان سیاق که «ضدتبعیض» در بیان ذهنیت کلاسیک یعنی ضدپهلوی، ضدنفرت نیز به ضدیت با پهلوی راجع است و این میان اگر تبعیض و نفرت در کل نیمقرن حکومت پهلوی در برابر چهل سال حکومت برآمده از انقلابِ ضدپهلوی ناچیز باشد، مطلقاً نزد این ذهنیت کلاسیک اهمیتی ندارد.
برای خود معترضانِ درگیر در خیزش یکسال اخیر واژه «پهلوی» و ارجاع به گذشته نه موضوعیت بلکه طریقیت دارد؛ پیکار بنیادی مردم با جمهوری اسلامی بر سر ساخت فرقهای آن است و این میان یادآوری دوران پهلوی مستحکمترین ابزار مبارزه با حکمرانی بد برآمده از انقلاب بهمن است. پهلوی همچون تابلویی است که نه به خود بلکه به یک راه و اساساً به چیزی دیگر فراتر از خودش ارجاع میدهد. بهعبارت دیگر، پهلوی فینفسه ستایش نمیشود بلکه نام پهلوی بهخاطر ویژگیهایی خاص به خیابانهای ایران آمده و مردم خواهان شیوهای مشخص از حکمرانی هستند که برخی از مهمترین عناصرش را در دوران پیش از انقلاب میبینند.
بنابراین، آنسان که روشنفکر ایرانی با شنیدن نام پهلوی آن را بدل به موضوع اصلی منازعه ایرانیان با جمهوری اسلامی میکند، بیش از هر چیز از سِرّ درون و نگاه خود به صحنه سیاست خبر میدهد و نه نگاه محرومشدگانی که پهلوی را تنها در هیات یاریگر شایسته و ابزار کارا جهت براندازی «حکمرانی بد» مینگرند. نفرت کور و باورناپذیر ضد شاه همچنان پس از چهار دهه شکلدهنده ذهنیت مذکور است و ناصادقانه خود را پشت نفرتستیزی پنهان میکند؛ شعارها مُنادی نفرت نیست بلکه به برخی نامها همچنان نفرت ورزیده میشود.
تقدیرگرایی سیاسی نخبگان در برابر نقشآفرینی سیاسی محرومان
مردم محروم ایران در این چهل سال تاوان ایدههایی را از جان و زندگی و سلامت و آرامش و لذت خود پرداختهاند که حداقل بخشی از آن دستپخت روشنفکران آمریکاستیز (از چپ تا ملیگرا) بوده است. مردم اتفاقاً میدانند که بدون یک دولت پاسخگو و توسعهگرا، نزدیکی به آمریکا لزوماً خوشبختی بهبار نمیآورد اما این را نیز بهخوبی فهمیدهاند که دشمنی با آمریکا یعنی حتماً دولتی ضد توسعه بر سر کار است و قطعاً نگونبختی بههمراه دارد.
اینکه در معنای یک جامعه خوشبخت و سعادتمند چگونه میتوان همچنان اختلاف داشت در حالی که اقلیتی ظرف چهار دهه منابع انسانی و طبیعی کشور را با سرعت هر چه تمامتر نابود کردهاند گویا از ویژگیهای خاص خطه ماست. همچنین اینکه بازگشتِ ممکن (و نه چندان محتمل) نظم پیشین را «منفورترین حکومت تاریخ ایران» بنامیم، بهسادگی یعنی بار دیگر فریاد زدهایم که حکومت برآمده از انقلاب اسلامی فارغ از آنکه حاصل همکاری ما با حاکمان فعلی بوده، چندان هم منفور نیست.
اکنون طبقه فرودست و طبقه متوسطی که به زیر خط فقر درافتاده است، با اعتراضات فزاینده روز به روز بیشتر به مشارکت تعیینکننده و نه نمایشی در سرنوشت سیاسی خود وارد میشود و خواهان پایان دادن به هرجومرجی است که چهار دهه قبل با خوشبینی حداکثری کنشگران چپ و نیز مدعیان استقلال و ملیت، ایران را به نابودکنندگانش تقدیم کرد.
در مقابل نقشآفرینی و ارادهباوری معترضان و براندازان، اپوزیسیون شاه درست وارونه شعارهایش مبنی بر تکیه به مردم، همچنان تقدیرگرایانه بهدنبال یافتن رد پای توطئه ترامپ و نتانیاهو و بنسلمان ضد جمهوری اسلامی است و گمان میکند با توسل به شعار برابری و تساوی یا تکرار پروپاگاندای منجر به ۲۲ بهمن ۵۷ همچنان میتواند مجموعه شاخصهای سیاسی چهل سال اخیر را که تنها در واژه «تیرهروزی» ترجمهپذیر است، حفظ کند و استمرار بخشد.
اما چنین بهنظر میرسد که اگر تغییری بنیادین در راه باشد، آینده سیاست ایران چندان طبق پسند ذهنیتِ بیگانه با خیزش دی ماه پیش نرود.