لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳ تهران ۱۸:۱۶

چرا حسن روحانی حرفش را در مورد مذاکره با آمریکا عوض کرد؟


حسن روحانی در بازدید از وزارت خارجه ایران در مرداد ۹۸
حسن روحانی در بازدید از وزارت خارجه ایران در مرداد ۹۸

حسن روحانی گفت به خاطر مردم حاضر است با هر کسی دیدار کند. منظور و مصداقش هم به خوبی روشن بود. محمدجواد ظریف در یک برنامه پیش‌بینی نشده با یک هواپیمای اختصاصی به فرانسه و دیدار با وزیر امورخارجه و رئیس‌جمهور فرانسه رفت. دونالد ترامپ نیز گفت اگر شرایط فراهم باشد با رئیس‌جمهور ایران دیدار خواهد کرد.

اما هنوز ۲۴ ساعت نگذشته بود که حرف حسن روحانی تغییر کرد و به موضع قبل بازگشت و سخن از بازگشت آمریکا به برجام و توبه آن کشور و ... به میان آورد. به راستی در این مدت کوتاه چه گذشته که وی حرفش را تغییر داده است؟


با کمی تعمق سیاسی اما باید گفت این سؤال اصلی نیست. سؤال اصلی‌تر این است که آیا سفر ظریف و سخن اول روحانی بدون هماهنگی با رهبر جمهوری اسلامی بیان شده بود؟ اگر نه؛ پس سؤال این می شود چرا رهبر جمهوری اسلامی مجوزش به ظریف و روحانی را ولو با هر شکل و شرطی که داده بود، پس گرفت؟

برخی گفته‌اند روحانی برای اینکه رهبر را در برابر شرایط و عمل انجام شده قرار دهد و یا برای تست کردن فضای سیاسی کشور و نظام سخن اول را گفته بود. این گمانه‌زنی با توجه به روحیه و عملکرد حسن روحانی به خصوص در دولت دومش به هیچ وجه درست نیست.

در پرانتز می‌افزایم که قائلان به گمانه‌زنی بالا دیگر بعید است این نظر را هم داشته باشند که جواد ظریف بدون مجوز رهبر به آن شکل فوق‌العاده به فرانسه سفر کرده است! پس سؤال (اصلی‌تر) مشترک‌مان این خواهد بود که چرا رهبر جمهوری اسلامی به ظریف چنین مجوزی داده بود؟

بدین ترتیب به نظر می‌رسد با تغییر گرانیگاه و مرکز ثقل سؤال از روحانی و ظریف به رهبر جمهوری اسلامی می‌توانیم تصویر واقعی‌تری از چرخش روحانی و ظریف به دست آورد. سکوت رهبر در این باره و به نوعی طفره رفتن حداقل تاکنون از برخورد با آن سفر ظریف و این سخن روحانی خود نشانی از تقویت این فرض جدی‌تر است. همین فرض را مبنای تحلیل قرار می‌دهیم.

سابقه تنش بین جمهوری اسلامی و آمریکا


مشکل تنش بین ایران و آمریکا حداقل از تصرف سفارت آمریکا در ایران به این سو؛ به این دولت و آن دولت (در ایران یا آمریکا) بر نمی‌گردد. بخش مهمی از مشکل به رویکرد و دکترین سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر می‌گردد که بر اساس مبارزه با دشمن و نابودی امپریالیسم و صهیونسم و تقویت جبهه مقاومت تعریف شده است. هر نرمشی در این مسیر بر اثر اضطرار و احکام ثانویه و بنابراین موقتی و تاکتیکی است.

در این نوشتار فرض (واقعی) نظم ناعادلانه جهانی و ضرورت مشارکت منطقی و دموکراتیک و به اندازه توان اقتصادی کشور در تغییر این نظم و نیز؛ خطاها و عهدشکنی‌های جریان مقابل را در پرانتز قرار می‌دهیم. چرا که این امر تغییر چندانی در صورت مسئله ما نمی‌دهد. به طور مثال آقای خامنه‌ای در باره آمریکای ترامپ همان حرفی را می‌زند که درباره آمریکای اوباما می‌زد. همچنین خامنه‌ای رهبر همان حرفی را می‌زند که خامنه‌ای رئیس‌جمهور بیش از سی سال پیش می‌زد (اینجا). پس این نوشتار نمی‌خواهد ناعدالتی‌های جهانی و یا خطاهای جریان مقابل را نادیده بگیرد. بلکه در این تحلیل نیاز به تأکید بر آنها وجود ندارد. بگذریم.

اختلاف در سیاست خارجی؛ یک ملاک جناح‌بندی‌های سیاسی در ایران

نکته دیگر این است که بخش مهمی از تعارض جناح‌ها در ایران به اختلاف در سیاست خارجی برمی‌گردد.

اگر نگوییم از مدتی قبل از آزادی گروگان‌های آمریکایی در تهران، حداقل می‌توان گفت پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پایان جنگ به تدریج اختلاف تحلیل و رویکرد در سیاست خارجی در درون ساختار قدرت آشکار شد. برخی برخلاف رویکرد غالب معتقد بودند که باید با قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای تنش‌زدایی کرد و هدف از سیاست خارجی را رشد و توسعه اقتصادی قرار داد. اینکه در این راستا سیاست داخلی چگونه باشد و به چه میزان آزادی‌های اجتماعی یا سیاسی برای منتقدان و مخالفان باور دارند نیز به طیف‌بندی‌های بعدی منجر می‌شد.

دست بالاتر قدرت، اما همواره با گرایش ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی و ضد غربی (با درونمایه‌هایی با ضدیت با تجدد) بوده است. در این فاصله گاه جام زهر و نرمش قهرمانانه‌ای هم مطرح شده؛ اما به عنوان تنفس گاهی اجباری و تاکتیکی در برابر شرایط جبری پیش آمده.

نرمش‌هایی برای «مصلحت نظام» و «حفظ نظام» سه بار تاکنون تکرار شده است: آزادی گروگان‌ها- پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و امضای برجام. اما این نرمش‌های تاکتیکی هیچگاه به یک عبرت و جمع‌بندی و تغییر استراتژی سیاست خارجی قدرت مستقر در ایران نیانجامیده است.

کاوشی بر برجام


آخرین نمونه قابل مطالعه برجام است. پس از اینکه رهبر جمهوری اسلامی نظرات وزرای اقتصادی و کارشناسان دولت دوم احمدی‌نژاد را به علت «مرعوب دشمن بودن» رد کرد و اظهار داشت نه تنها در وضعیت منفی «شعب ابیطالب» نیستیم بلکه در حالت پیروزمندانه «بدر و حنین» هستیم! او نظرات کارشناسی مجمع تشخیص مصلحت نظام را هم به عنوان «ضدیت هاشمی با دولت احمدی‌نژاد» نپذیرفت، اما تردیدی ایجاد شد که اجباراً از طرف بیت رهبری به برخی کارشناسان مورد اعتماد کارسپاری شد که ارزیابی مستقلی در باره وضعیت اقتصادی کشور انجام دهند.

نرمش‌هایی برای «مصلحت نظام» و «حفظ نظام» سه بار تاکنون تکرار شده است: آزادی گروگان‌ها- پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و امضای برجام. اما این نرمش‌های تاکتیکی هیچگاه به یک عبرت و جمع‌بندی و تغییر استراتژی سیاست خارجی قدرت مستقر در ایران نیانجامیده است.

نتیجه کار منفی‌تر از هر دو گزارش قبلی دولت و مجمع تشخیص بود! در اینجا بود که رهبر حکومت که خود را «فرزانه»تر از همه اعوان و انصار پیرامون می‌داند، «مجبور» شد مذاکره «پنهانی» را با دولت اوباما که البته آن دولت نیز «لحن» و «رویکرد» قابل قبول‌تری داشت آغاز کند. این لحن و رویکرد البته هیچ تغییری در تحلیل و استراتژی رهبر ایجاد نکرد و آن را نیز «دستکش مخملین بر دست چدنی» دانست. اما برای حفظ نظام مصلحت را در مذاکراتی «تاکتیکی» درباره موضوع هسته‌ای برای حل «مشکل تحریم‌ها» دانست.

در طول مذاکرات اما طرفین از یکدیگر خطای برداشت و محاسبه داشتند و یا به اشتباه یا به مصلحت علائم طرف مقابل را به جای برخورد تاکتیکی رویکردی استراتژیک می‌دیدند. آقای خامنه‌ای فرض می‌کرد که اوباما فقط به دنبال حل مشکل هسته‌ای است و یا تصور می‌کرد اگر از صنعت هسته‌ای و بلندپروازی‌های اتمی پشت و پنهان در آن صرف نظر کند، می‌تواند به استراتژی مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم حداقل با کمی تأخیر و پیچیدگی همچنان از طریق تقویت محور مقاومت و تجهیز میلشیای اسلامی و شیعی در منطقه ادامه دهد. او خیال می‌کرد سازش در امر هسته‌ای تاکتیکی است که ضمن حفظ نظام می‌تواند با واگذاری یک سنگر اما همچنان به خط و ربط حملات پیشین هم ادامه دهد و طرف مقابل هم به همین حد راضی است.

اوباما هم تصور می‌کرد که مذاکره روی مسائل هسته‌ای مقدمه و شروعی برای تغییر رویکرد جمهوری اسلامی و مذاکره درباره مسائل دیگر پرونده پرتنش و پیچیده بین ایران و آمریکا و برجام‌های بعدی است. شاید برخی سخنان تیم مذاکره‌کننده نیز به این تصور و اشتباه محاسبه دامن می‌زد. البته آقای خامنه‌ای نیز علاوه بر حمایت شدید علنی از تیم مذاکره‌کننده با ظرافت خاصی این سیگنال را نیز شخصاً فرستاد که اگر تجربه این مذاکرات مثبت باشد می‌تواند درباره موضوعات و مشکلات دیگر نیز ادامه یابد. اما بلافاصله بعد از امضای برجام با اجازه ایشان آن موشک مسئله‌ساز با شعار علیه اسرائیل هوا شد تا نشان دهد در بر همان پاشنه سابق خواهد چرخید و نرمش و کوتاه آمدن برجامی، موقتی و تاکتیکی بوده است و به مدت کوتاهی هم به صراحت حکم داد که شرکت‌های آمریکایی حق ورود به ایران را ندارند! و حرف از برجام‌های بعدی زدن نیز محکوم و منکوب می‌شود. به موازات این امر اداره خزانه‌داری آمریکا نیز به کارشکنی در رابطه با بهره‌مندی ایران از مواهب برجام مشغول بود. امری که در دولت ترامپ صد برابر تشدید شد و خروج از برجام مصداق کامل آن شد.

این تجربه نشان داد که رهبر ایران فقط به عنوان احکام ثانویه و مصلحتی و موقتی حاضر به نرمش در تاکتیک است نه تغییر در استراتژی در حالی که پرونده تنش بین ایران و آمریکا به مسائل کلان‌تری بر می‌گردد که نیازمند تغییر استراتژی از سوی ایران است. (و نیز تغییر راهبرد «تغییر نظام ایران» از سوی آمریکا که اگر لازم باشد این مردم ایران هستند که باید بدان جامه عمل بپوشانند نه یک دولت خارجی علیه دولت دیگر عضو رسمی سازمان ملل).


با روی کار آمدن ترامپ برای ایران در این پرونده دو مشکل اساسی همزمان بیرون زد: یکی حساسیت فوق‌العاده شخص ترامپ روی تک تک دستاوردهای اوباما و دیگری همان مشکلی که پس از انعقاد برجام با دولت اوباما هم به وجود آمده بود یعنی عدم تغییر استراتژی سیاست خارجی ایران در جهان و منطقه و تنها تغییر برخوردها و نرمش‌های تاکتیکی برای حفظ استراتژی اصلی که مخالفان منطقه‌ای حکومت ایران را نیز با روی کار آمدن دولت جدید به آمریکا نزدیک و نزدیک‌تر کرده و به طمع‌های بزرگتری نیز واداشته بود. بدین ترتیب ترامپ هر دو حساسیت را یک کاسه کرد و با تندروترین تیم علیه ایران به صورت یک‌جانبه از برجام خارج شد. رفتار ناهنجاری که در موارد متعدد دیگری نیز در سیاست خارجی او تکرار شد.

چرا آقای خامنه‌ای مجوز شروع مذاکره را داد؟

رهبر ایران فقط به عنوان احکام ثانویه و مصلحتی و موقتی حاضر به نرمش در تاکتیک است نه تغییر در استراتژی در حالی که پرونده تنش بین ایران و آمریکا به مسائل کلان‌تری بر می‌گردد که نیازمند تغییر استراتژی از سوی ایران است.

بدین ترتیب داستان تکراری قبلی آغاز شد. شاخ و شانه کشیدن طرفین. ناموسی کردن ابلهانه و کودکانه «مذاکره» و «گفت‌وگو» از طرف ایران و سپردن برگ برنده تبلیغاتی «مذاکره بی‌قید و شرط» به طرف مقابل. تشدید تحریم‌های ظالمانه که استخوان مردم ایران را می‌شکند و حکومت را اما تنها به خاطر خطر شورش و اعتراض مردم بیمناک می‌کند. سیر نزولی و رو به بحران و وخامت نهادن اکثر شاخص‌های اقتصادی کشور (همراه با برخی بالا و پایین شدن‌های بعضی آمارهای نه چندان مهم در رابطه با زندگی روزمره مردم و در نتیجه استمرار خطر و بیم برای مصلحت نظام). تشدید مشکلات اقتصادی در حدی که حسن روحانی به بزرگان دو جناح سیاسی کشور در دیدار افطاری گفت کشور را که نمی‌توان با چاپ اسکناس اداره کرد و وضعیت فروش نفت و مراودات بانکی سخت‌تر از دوران جنگ است. همچنین اینک اکثر ارزیابی‌های کارشناسانه درون نظام نیز حاکی از انتخاب مجدد ترامپ است. امری که در توئیت‌های ظریف نیز بازتاب پیدا کرد. نتیجه اما چه می‌شود؟ رهبر باز مجوز گفت‌وگوی محدود و ترجیحاً غیرعلنی و غیرمستقیم را در حد احکام ثانویه و با سقف تغییر و انعطاف «تاکتیکی» بدون تغییر در «استراتژی» برای کاهش از تحریم‌های اقتصادی صادر می‌کند.

بر این اساس سفر ظریف با مجوز این چنینی رهبر به فرانسه انجام شد با این نیت که موافقت برای صدور ۷۰۰ هزار بشکه نفت در روز را از طرف مقابل در ازای برخی نرمش‌های تاکتیکی بگیرد تا بتواند نظام را از زیر فشار اقتصادی که اداره روزمره کشور را نیز بعد از چند ماه به خطر می‌اندازد نجات دهد. طرف مقابل (فرانسه یا آمریکا؟؛ هنوز به طور دقیق معلوم نیست)، اما اعتماد نمی‌کند و خواهان علامت آشکارتر و امتیاز مهم‌تری می‌شود. علامت آشکارتر برای اینکه ایران حاضر است وارد مسیر نرمش و انعطاف جدی شود این می‌شود که حسن روحانی برای دیدار با ترامپ در یک سخنرانی علنی اعلام آمادگی کند. مجوز صدور این علامت نیز با توافق رهبر صادر می‌شود و حسن روحانی مصلحت‌اندیش (و رام و نرم در دولت دومش در برابر منویات رهبر)، با قاطعیت و اعتماد به نفس این علامت را هم صادر می‌کند.

چرا «معامله/مذاکره» با وساطت فرانسه شکست خورد؟

مذاکره با وساطت فرانسوی‌ها ادامه پیدا می‌کند اما به شکست منجر می‌شود. دو گمانه‌زنی را می‌توان مطرح کرد:

اول) ایران حاضر به دادن امتیاز دیدار دو رئیس‌جمهور در اواسط یا اواخر روند معامله/مذاکره است، نه در ابتدای روند. طرف آمریکایی البته با اصرار و اشتیاق شخص ترامپ خواهان دیدار در همان ابتدای روند است.

دوم) تیم پیرامون ترامپ به شدت مخالف دادن امتیاز معافیت فروش به میزان ۷۰۰ هزار بشکه نفت در روز به ایران است به خصوص بدون گرفتن امتیازی که شخص ترامپ می‌خواست. تیم پیرامون ترامپ (به همراه حاکمان اسرائیل و عربستان) از اینکه ایران هم در دادن امتیاز سخت‌گیر است و هر مذاکره‌ای را طولانی و به دشواری و شکست نزدیک می‌کند، خوشحال‌ترین آدم‌های روی زمین هستند! بدین ترتیب معامله/مذاکره در این مرحله و با این صورت‌بندی به خاطر عدم توافق روی زمان دیدار (و میزان معافیت نفتی)، شکست می‌خورد.

پر واضح است که آقای خامنه‌ای با برگی بازی می‌کند که دیگر برای طرف مقابل رو شده است. عقب‌نشینی تاکتیکی برای حفظ استراتژی همیشگی. این همان چیزی است که طرف مقابل خواهان تغییر آن است.


تیم ترامپ و طرف آمریکایی نیز مثل طرف ایرانی هم به آن سوی میدان شدیداً بی‌اعتماد است و هم دارای اختلافات و کش و قوس‌های درونی بسیاری است. اتاق فکر طرف آمریکایی نمی‌خواهد به هیچ وجه امتیاز فروش ولو چند صد هزار بشکه نفت از طرف ایران را بپذیرد. طرف آمریکایی برخلاف طرف ایرانی فکر می‌کند به برگ برنده ایران نیاز چندان سیاسی و انتخاباتی ندارد. در حوزه اقتصادی نیز برخلاف طرف مقابل اصلاً ککش هم نمی‌گزد و زمان را به نفع خودش می‌بیند.

بر این اساس پر واضح است که آقای خامنه‌ای دارد با برگی بازی می‌کند که دیگر برای طرف مقابل رو شده است. عقب‌نشینی تاکتیکی برای حفظ استراتژی همیشگی. این همان چیزی است که طرف مقابل خواهان تغییر آن است. آنها تصور می‌کنند حالا که اقتصاد دولت ایران را به مخمصه و بحران انداخته‌اند، نباید کوچکترین منفذی باز کنند چرا که از سوی ایران هیچ علامتی برای تغییر استراتژی در سیاست خارجی‌اش به جز برخی موارد غیرمهم (از نظر آنها) مشاهده نمی‌شود.

اینکه چگونه در آغاز صورت مسئله معامله بر اساس «فروش چند صد هزار بشکه نفت در ازای دیدار دو رئیس‌جمهور» مطرح شد؛ آیا سوء تفاهمی هم در میان بود و یا یک تله و یا ناشی از ناشی‌گری رئیس‌جمهور کم‌تجربه و سبک‌وزن فرانسه و یا ناشی از اختلاف در تیم آمریکایی بین رئیس‌جمهور و مشاوران و همکارانش؛ باید در آینده با نشت بیشتر اخبار رمزگشایی و روشن شود. بدین ترتیب باید گفت نهایتاً معامله/مذاکره فروش هفتصد هزار بشکه نفت در برابر دیدار دو رئیس‌جمهور جوش نخورد و ناکام ماند. شرط‌های غیر قابل قبول یکی از طرفین برای دیگری (و رد احتمالی امتیاز دیدار دو رئیس‌جمهور در اثنا یا انتهای روند از سوی آمریکایی‌ها) باعث تغییر موضع آقای خامنه‌ای و به تبع او تغییر موضع حسن روحانی و ظریف شده است. بدین ترتیب به فاصله یک روز طرفین به مواضع قبلی رسمی‌شان عقب نشستند.

اروپایی‌ها اما بی‌میل نیستند که به مشکل‌گشایی از این روند ادامه بدهند، شاید بتوانند راهی برای مذاکره بین ایران و آمریکا باز کنند. آنها هم می‌دانند که نمی‌توانند به لحاظ اقتصاد حمایت چندانی از ایران در برابر تحریم‌های شدید آمریکا بکنند. بنابراین بهترین راه برای حفظ برجام که برای اروپایی‌ها جنبه امنیتی ملی مهمی دارد حل کردن مشکل مذاکره بین ایران و آمریکاست. (از جمله نگاه کنید اینجا به سخنان وزیر خارجه آلمان)

تنها با تغییر «استراتژی» مشکل حل می‌شود نه تغییرات «تاکتیکی»

بدین ترتیب آمریکا یک بار دیگر پیشنهادهای علنی و غیرعلنی و مستقیم و غیرمستقیم ایران (و دیگر میانجی‌ها) مثل تبادل زندانیان طرفین (که ظریف به طور علنی مطرح کرد) به عنوان آغاز و بهانه‌ای برای مذاکره طرفین را که درونمایه مذاکرات تاکتیکی و موقت برای استمرار استراتژی پیشین از سوی ایران دارد، نپذیرفته است. پرونده اختلافات ایران و آمریکا باید کلی و یکجا حل شود و چاره کار تاکتیک‌زنی‌های طرفینی و مصلحت‌سنجی‌های موقت دولت‌های حاکم بر دو کشور نیست. این معضل از مذاکرات پنهانی دوران گروگان‌گیری تا هم اکنون بین دو کشور وجود دارد. اختلافات و جناح‌بندی‌های داخلی دو طرف گهگاه بر این صورت مسئله سایه مثبت موقتی انداخته است اما متأسفانه آن را حل نکرده است. در درون ایران نیز همواره گرایشی وجود داشته که حاضر بوده همه صورت مسئله یک جا مورد مذاکره و توافق قرار گیرد. اما این گرایش همیشه دست پایین و ضعیف‌تر را داشته و یا قائلان آن فرصت‌طلب و ضعیف‌النفس بوده‌اند.

خواسته‌های طرف آمریکایی اینک به صورت روشن تغییر راهبرد و نه تاکتیک‌های سیاست خارجی ایران است. مصادیقش نیز در تهدید اسرائیل و تجهیز نیروهای منطقه‌ای به صورت نظامی-مالی برای ضربه زدن به اسرائیل و آمریکا و متحدان منطقه‌ای‌شان است. متأسفانه آنها قدرت مسلط اقتصادی و سیاسی جهانند و با منطق دوگانه با همه امور جهان نیز برخورد می‌کنند، حتی موقعی که از حقوق بشر سخن می‌گویند. امری که البته دولت ترامپ حتی انگیزه تمسک ظاهری بدان را هم چندان ندارد!

خواسته‌های طرف آمریکایی اینک به صورت روشن تغییر راهبرد و نه تاکتیک‌های سیاست خارجی ایران است. مصادیقش نیز در تهدید اسرائیل و تجهیز نیروهای منطقه‌ای به صورت نظامی-مالی برای ضربه زدن به اسرائیل و آمریکا و متحدان منطقه‌ای‌شان است.


آقای خامنه‌ای در بحث هسته‌ای به صورت تبلیغاتی فریبکارانه‌ای پشت «انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست» پنهان شده بود؛ در حالی که هیچکس با انرژی هسته‌ای ایران مشکلی نداشت بلکه مشکل غنی‌سازی مشکوک اورانیوم در داخل ایران بود که خود معادن اورانیوم چندانی ندارد. همانگونه که در مداخله در سوریه جهت حفظ جلاد و دیکتاتور خونریز برای حفظ خط مواصلاتی با حزب‌الله لبنان علیه اسرائیل باز به صورت پیچیده و مزورانه‌ای تبلیغ می‌شد که برای «حفظ حرم» و «دفاع از امنیت ملی در برابر داعش!» نیروهای نظامی ایران (مدت‌ها قبل از تشکیل داعش!) به سوریه رفته‌اند. این دروغ و دغل‌ها و تزویرگری‌های تبلیغاتی تا آنجاست که می‌تواند برخی از مردم و حتی بخشی از مخالفان را (به خاطر ضعف خبری یا تحلیلی و یا بعضی ارزش‌ها و ملاک‌های مشترک‌شان با قدرت مستقر) تا مدتی بفریبد.

حال نیز آقای خامنه‌ای با همان ظرافت و فریبکاری پشت نیاز به «سلاح موشکی» برای محافظت از «امنیت کشور» پنهان شده است. نیازی که اگر به صورت انتزاعی نگاه شود کاملاً منطقی و به حق می‌نماید. اما وقتی این بخش پازل را در چارچوب کل پازل و استراتژی سیاست خارجی او قرار می‌دهیم؛ می‌بینیم منظور او این است که ما می‌خواهیم کل معادلات منطقه و اگر زورمان برسد معادلات کل جهان را با ادعاهای منجی‌گرایانه شیعی تغییر دهیم و برای اینکه در پاتک به این استراتژی (به گمان امثال نگارنده؛ استراتژی ضد منافع ملی ایران و ایرانیان) از سوی دشمنان بتوانیم از خودمان(نظام) محافظت کنیم نیاز به سلاح موشکی داریم.

این امر کاملاً متفاوت از نیاز واقعی هر کشور به تسلیحات نظامی بازدارنده و «تدافعی» جهت حفظ امنیت ملی خویش است. رویکرد و استراتژی آقای خامنه‌ای اما تدافعی و برای حفظ امنیت کشور نیست، بلکه تهاجمی است چون کل استراتژی او گسترش‌یابنده و تهاجمی و ماجراجویانه است. برای حفظ ایران و توسعه اقتصادی آن نیست بلکه برای نابودی دشمن و استکبار جهانی و صهیونیسم و قدرت‌های منطقه‌ای متحد آن است. ارائه این استراتژی ضد دشمن در زوروق و ادبیات ملی؛ امنیت و منافع ملی و ...، یک تزویر و فریب بزرگ است. (برای شرح بیشتر اینجا را ببینید)

حال تنش بین ایران و آمریکا در مقطعی تعیین‌کننده قرار دارد. مقطعی شبیه قطعنامه ۵۹۸ و حتی بالاتر و خطیرتر از آن. یا آقای خامنه‌ای تغییر استراتژی می‌دهد و یا می‌پذیرد که دیگر نمی‌توان با تغییر تاکتیکی و نرمش مقطعی و موقت به همان مسیر قبلی ادامه داد و تبعاتش را برای نظامش می‌پذیرد. دولت ترامپ و تیم تندروی آن هم روی شخص اوباما حساسیت دارند و هم با تجربه او مخالف هستند. چه مای ایرانی (از جمله مخالفان قدرت مستقر) بپسندیم و چه نپسندیم و فکر کنیم که برای تغییر در ایران روش و تجربه دولت اوباما مناسب‌تر از دولت ترامپ است.

در این میان اما دود این نابخردی ضدملی و ماجراجویی بی‌پشتوانه سیاست خارجی حکومت به چشم تک‌تک ایرانیان می‌رود و روز به روز زندگی دهک‌های بیشتری را زیر مهمیز فقر و فلاکت و فساد می‌کشد.

مهم‌ترین مشکل تاکتیکی دولت ترامپ نیز که تا حدی به نفع حاکمان ایران تمام شده، خروج یکجانبه از برجام است. اگر او خارج نمی‌شد اینک اروپا را نیز در کنار خود داشت. اما آیا حکومت ایران می‌تواند به این شکاف دل خوش کند؟ بی‌گمان در میان‌مدت پاسخ به این پرسش شدیداً منفی است.

برای کسانی که مسئله‌شان بود یا نبود حکومت ایران بنا به دلایل خاص هر یک است؛ ممکن است خروجی و نتیجه نهایی این بحث ایستادن در کنار آقای خامنه‌ای و یا ترامپ باشد. برای امثال مایی که «تحول‌خواهانه» مسئله اولیه و هدف سیاست‌ورزی‌مان بهبود زندگی مردم و تغییر بنیادی شرایط حاکم بر ایران است (و از این نقطه عزیمت به تعیین نحوه مواجهه با حکومت می‌رسیم) اما جدا از هر تحلیلی که روی ماهیت حکومت آقای خامنه‌ای و یا روی نظم جهانی و ماهیت حکومت آمریکا و دولت ترامپ داشته باشیم، امری که روشن و اظهر من الشمس است، نادرستی و ضد ملی بودن سیاست خارجی آقای خامنه‌ای و نزدیکترین مدار نظامی و امنیتی پیرامون او به عنوان قدرت برتر در ایران است.

بدون تغییر اساسی این «سیاست دشمن‌محور» و جایگزین شدنش با «سیاست توسعه همه‌جانبه» و همه الزامات و پیامدهایی که این تغییر سیاست دارد، تنش بین ایران و آمریکا به فرجامی نخواهد رسید. هزینه‌اش را هم ایران و ایرانیان می‌دهند که اکثرشان اینک در خشمی فروخورده از حکومت در حالت تعلیق و ابهام همچون فنری مدام در حال انقباض به سر می‌برند.

نظرات طرح شده در این یادداشت، الزاماً بازتاب دیدگاه رادیوفردا نیست.
XS
SM
MD
LG