«ابراهیم گلستان، نقطه، سر سطر» عنوان مستند تازهای است ساخته محمد عبدی که تصویر دیده نشدهای از این فیلمساز، نویسنده و روشنفکر ثبت کرده است. محمد عبدی در این یادداشت درباره چند و چون شکلگیری این مستند توضیح میدهد.
***
آیدین آغداشلو همیشه میگفت هر بار دیدن ابراهیم گلستان دری را به روی او باز میکرد. اما آقای گلستان از نگاه من جوان بیست و چند ساله که در ایران زندگی میکردم بسیار دوردست به نظر میرسید و با فاصله. من مانده بودم و داستانهای کوتاه حیرت انگیزش- که به گمانم اولین داستانهای کوتاه مدرن طراز اول زبان فارسی هستند- و نامههای تند و تیزی که هر از گاه از او چاپ میشد خطاب به آدمهای مختلف که گاه سوءتفاهم هم ایجاد میکرد، بس که بیپرده بود و نامتعارف.
از سال ۲۰۰۵ ساکن لندن شدم، و سال بعد- که فهمیدم دورو بریها آرزوهایشان را به عنوان خاطره دیدار با او نقل میکنند- دیگر منتظر کسی نماندم و خودم پس از تماس تلفنی با او به دیدارش رفتم، در خانهاش که با لندن فاصله زیادی دارد و نزدیکتر است به برایتون.
از همان اولین دیدار فهمیدم که آیدین درست میگفت؛ هر بار دیدن آقای گلستان میتواند دری را به روی آدم باز کند. از عالم و آدم گپ زدن با ابراهیم گلستان برای من بسیار دلپذیر بود، به ویژه که او با لهجه شیرازیاش همصحبت شگفتانگیزی بود که داستان و خاطراتش را خیلی زیبا تعریف میکرد. خیلی زود دیدم که خود واقعی او از تصویری که از او ساختهاند چقدر متفاوت است. تصویر آدم خشک و خسته کنندهای که مدام در حال ایراد گرفتن است، با تصویری که من از او در زندگی واقعی میدیدم (بسیار شوخ و راحت و صمیمی) زمین تا آسمان تفاوت داشت. متاسف شدم از حجم داستانها و تصوراتی که درباره او به عنوان «خاطرات» آدمها شنیده بودم و حالا میدیدم که همه دروغ بود و خیلی از آن داستانپردازان، گلستان را در تمام عمرشان یک بار هم ندیده بودند!
آدمهایی که در زندگیام از آنها بسیار آموختهام، انگشت شمارند و من همیشه دوست داشتم کتابی دربارهشان بنویسم (مصاحبه یا تحلیل) یا فیلمی درباره آنها بسازم. از اولین آنها آیدین آغداشلو بود که کتاب گفتوگویم با او (به همراه اصغر عبداللهی) در سال ۱۳۷۸ با عنوان «از پیدا و پنهان» منتشر شد. تحلیل و گفتوگویم با بهرام بیضایی تحت عنوان کتابی به نام «غریبهی بزرگ» در سال ۱۳۸۳ چاپ شد و بعدتر که به لندن مهاجرت کردم، به سراغ دو چهره شناخته شده ساکن خارج از کشور رفتم که کارشان را خیلی دوست داشتم و حاصلش شد کتاب «سوسن تسلیمی در گفتوگویی بلند با محمد عبدی» ( اچ اند اس مدیا- لندن-۲۰۱۲) و یک گفتوگوی بلند صمیمانه که تحت عنوان فیلمی به نام «نجواگر همنوایی شبانه؛ دیدار با رضا قاسمی» (۲۰۱۳) به نمایش درآمد.
ابراهیم گلستان این میان جایگاه ویژهای داشت. آموختن من از گلستان روز به روز بیشتر شده بود و شیرینتر. رابطه دوستانهمان هم عمیقتر. سختگیریهایش را هم دوست داشتم، تا آنجا که مثلاً تلفن میکرد تا به من با عتاب بگوید در فلان مقالهام نام ایتالیایی یک تابلوی نقاشی را درست ترجمه نکردهام. من هم عتابهای پدرانهاش را دوست داشتم.
از سال ۲۰۰۸ که اولین تصویربرداری را آغاز کردم، تمام کوششام از نقطه اول بر این بود که از هر نوع مستندسازی کلاسیک، توام با نریشن و مصاحبه با دیگران و نشان دادن عکسهای کودکی و جوانی پرهیز کنم. قصد من شکل دیگری از مستندسازی بود که برایم بس جذابتر است: نزدیک شدن به عمق وجود و روح گلستان و نمایش خود واقعی او فارغ از داستانهای تخیلی و اسطورهای و نشان دادن حساسیتهای شخصیتی که با خواندن شعر اشکاش سرریز میشود و در عین حال در بیان عقاید و تفکراتش درباره آدمها، مطلقاً میانهای با تعارف ندارد و با صراحت تمام حرفش را میزند؛ گیرم خیلیها را خوش نیاید، چه باک.
تصویربرداریها ادامه پیدا کرد تا سال ۲۰۱۷. حالا دیگر از ماده خام اولیه راضی شدم و شروع کردم به پیدا کردن ساختاری که در فیلم میبینید و ربط دادن مقاطع مختلف زندگی و حرفها با یک زنجیر نامرئی و تلاش برای یافتن ریتمی که تماشاگر را به راحتی با خودش همراه کند.
در نمایش دانشگاه لندن، سعید زیدآبادی مدرس دانشگاه، فیلم را فیلم کلوزآپ (نمای نزدیک) نامید که به گمانم تحلیل درستی است؛ نمای نزدیکی از ابراهیم گلستان که تمام تلاشم در آن نمایش چهره نادیدهای از اوست، به شکلی «نقطه، سر سطر».
طبیعتاً تمام این ده سال فیلم به سفارش کسی یا جایی تصویر برداری نشد، این بعدها پس از اتمام کار بود که رادیو فردا پیشنهاد تهیه و پخش را داد.