نگاه فریدون خاوند: بازارهای گوناگون ایران، از سهام گرفته تا ارز و طلا و مسکن و خودرو، این روزها بیش از همیشه در تب و تاب به سر میبرند و میلیونها نفر از پساندازکنندگان و سرمایهگذاران، برای گریز از خانهخرابی و مالباختگی، از بازاری به بازار دیگر کوچ میکنند.
در ورای باندهای مافیایی و صاحبامتیازان نظام اسلامی که زیر عنوان محترمانه «بازارسازان» از مس، طلا میسازند، میلیونها ایرانی تنها به امید حفظ داراییهای محدودشان از خطرهای گوناگونی که در کمین آنها نشسته، خود را به آب و آتش میزنند و در صفهای خرید و فروش، که تشویش ویژگی عمده آنهاست، ردیف میشوند.
سرگردان ماندن میان «بازارهای موازی» و نگرانی از باختن هست و نیست، همانند چهل سال گذشته، و بیش از چهل سال گذشته، بخش جداییناپذیر زندگی شمار نه چندان کمی از خانوارهای ایرانی است.
چهار دهه زندگی در جمهوری اسلامی، توان درک مخاطرات اقتصادی و ژئوپولیتیک را در مردم ایران تقویت کرده است. سقوط ظرفیتهای ارزی کشور، که فروریزی پول ملی پیامد محتوم آن است، واقعیتی است که ایرانیها آن را هر روز با گوشت و پوست خود احساس میکنند.
زمانی که نرخ دلار در بازار آزاد ارز تهران به مرز ۲۷ هزار تومان میرسد، ترس از پیشروی آن به سوی مرزهای تازه، که در گذشتهای نه چندان دور غیر قابل تصور به نظر میرسید، خواه ناخواه ذهن ایرانیها را رها نمیکند.
مگر نه آنکه صادرات نفتی، مهمترین سرچشمه درآمدهای ارزی کشور، به حداقل رسیده و هر گونه ابتکاری از سوی بانک مرکزی برای تزریق ارز در بازار به منظور جلوگیری از سقوط باز هم بیشتر پول ملی، دشوار و دشوارتر میشود؟ مگر نه آنکه پا به پای اوجگیری نرخ ارز، بهای بسیاری دیگر از کالاهای مورد استفاده در زندگی روزمره مردم افزایش مییابد؟
اقتصاد ایران به گونهای چشمگیر دلاریزه شده، خریداران و فروشندگان در ذهن خود کالاها و خدمات را با دلار محاسبه میکنند و در بخشهایی از پایتخت، مالکان پول اجاره را از مستأجران خود به دلار مطالبه میکنند.
در حالی که در بخش بزرگی از جهان واژه تورم از زندگی مردم رخت بربسته و نسلهای جوان «ثبات قیمتها» را یک پدیده عادی میدانند، ایرانیان زندگی خود را با «تورم موجود» منطبق میکنند و آینده نزدیکشان را بر پایه «تورم انتظاری» سازمان میدهند.
در گذشتهای نه چندان دور سیل درآمدهای نفتی به جای ایجاد رفاه برای مردم، به موتور محرکه تورم بدل میشد. امروز اما، این خشکیده شدن مهمترین سرچشمه درآمدهای ارزی کشور است که بیش از هر چیز از راه تورم بر زندگی مردم تأثیر میگذارد. در هر دو حال، بخش بسیار بزرگی از مردم ایران بازنده بوده و هستند.
در واقع ارز حاصل از صادرات نفت مهمترین منبع مستقیم و غیرمستقیم درآمدهای بودجه عمومی ایران است و در حال حاضر نبود این درآمد ارزی کل ساختار سند مالی سالانه کشور را به چالش میکشد. تصادفی نیست که برای بودجه عمومی ۱۳۹۹، یک کسری ۵۰ درصدی (معادل ۲۵۰ هزار میلیارد تومان) پیشبینی میشود که عمدتاً از نبود درآمدهای حاصل از نفت منشأ میگیرد. تأمین بخش بزرگی از این کسری سرانجام به استقراض از بانک مرکزی (ولو به شکل غیرمستقیم) منجر میشود که پیامد طبیعی آن اوجگیری باز هم بیشتر نقدینگی است، آنهم در شرایطی که نرخ رشد کشور برای چندمین بار در دهه ۱۳۹۰ زیر صفر نوسان میکند و اقتصاد ایران کوچکتر میشود.
نقدینگی شتابنده، با رشدی در مرز ۳۵ درصد در سال، همزمان با کاهش حجم کالاها و خدمات موجود در بازار، طبعاً زمینهساز اوجگیری تورم است که از چشم مردم پنهان نمیماند. ترس از همین «تورم انتظاری» یکی دیگر از عواملی است که مردم را، در جستجوی حفاظت از داراییهای خود، از بازار سهام به بازار ارز و از آنجا به دیگر بازارهای موازی میکشاند.
تأکید دوباره بر این نکته ضرورت دارد که در اینجا به سفتهبازان و بازیگران حرفهای بازارهای گوناگون نمیپردازیم که اغلب با سرمایههای کلان به میدان میآیند و از رانت اطلاعاتی نیز برخوردارند. سخن بر سر صدها هزار نفر از صاحبان پساندازهای کوچک است که دیروز در صف فریبخوردگان صندوقهای قرضالحسنه و دیگر کلاهبرداران مالی بودند و امروز در صف فروشندگان سهام خون جگر میخورند.
آیا مردم منتظر در صفهای خرید و فروش ارز و طلا و مسکن و سهام و خودرو را میتوان سرزنش کرد؟ آیا متهم کردن آنها به رفتارهای متکی بر حرص و آز منصفانه است؟ از دیدگاه ما آنچه در این «صفهای تشویش» میگذرد، رفتار عقلایی مردمی را به نمایش میگذارد که با چنگ و دندان از پساندازشان دفاع میکنند و، در واقع، برای بقای خود و خانوادهشان به فکر چارهاند.
منتظران در «صفهای تشویش» میبینند که پول ملیشان چون برف در آفتاب زمستانی آب میشود و رها شدن از این «دارایی شوم» در صدر اولویتهای آنهاست. ریال از چشم مردم ایران افتاده و به ویژه از انجام یکی از وظایف اصلی پول، که حفظ ارزش و وسیله پسانداز است، محروم شده است. سالهای سال است که ریال دیگر وسیله پسانداز نیست، بلکه بر باددهنده پسانداز است. تورم ارزش داخلی ریال را از میان برده و سقوط نرخ برابریاش در برابر ارزهای خارجی، اعتبار آن را در سطح بینالمللی بر باد داده است.
در این شرایط چه باید کرد؟ آیا ابتداییترین منطق اقتصادی حکم نمیکند که صاحب پسانداز، برای حفظ دارایی به دست آمده با خون جگر، هر چه زودتر خود را از چنگ این پول در هم شکسته و بدون آینده رهایی بخشد و، در جستجوی یک ارزش جانشین، به بازارهای موازی رو آورد؟ این راه چارهای است که صدها هزار ایرانی برگزیدهاند. روی آوردن آنها به بازارهای موازی (سهام، ارز، طلا، مسکن، خودرو...) تنها واکنش منطقی به اقتصادی است که سکان آن از کنترل خارج شده و مقصد آن نا پیداست.
تلاش برای بقا و حفظ منابع فردی نیرومندترین موتور محرکه جوامع انسانی است و مهمترین دستاورد جوامع لیبرال به کار گرفتن این غریزه ذاتی در راستای تأمین رفاه عمومی است. در عوض سرکوب این غریزه با تکیه بر انگیزههای اخلاقی و معنوی به فجایعی انجامیده که تازهترین نمونههای آن را در جوامع کمونیستی و دینسالار میبینیم.
میدانیم که تأکید بر منفعتطلبی فردی و «پولپرستی» انسانها و قبول نقش اجتماعی و اقتصادی این «صفات رذیلانه»، آنهم به گونهای چنین قاطع، برای شماری از خوانندگان این سطور دلآزار است، به ویژه آنهایی که با ستایش قناعت و تحقیر «جیفه دنیوی» (جیفه به معنای لاشه و مردار) پرورش یافتهاند.
راست است که جریانها و انسانهایی در سراسر جهان، از راهبان بودایی گرفته تا عرفای اسلامی، پول و «نعمتهای این جهانی» را تحقیر میکنند و گاه صادقانه به این تحقیر پایبندند. ولی تأثیر این جریانها بر سیر تاریخ و گذران زندگی واقعی جهان ناچیز بوده و هست.
زبان مشترک حاکم بر جهان امروز، چه بخواهیم و چه نخواهیم، پول و منافع و معامله است و در سراسر جهان، از شانگهای تا دبی، با همین زبان سخن میگویند. با استفاده از این زبان میتوان سوئیس و آلمان و ژاپن و سنگاپور را به وجود آورد.
در عوض ایدئولوگهایی را میشناسیم که با نفی این زبان به قدرت رسیدند، ولی پول و منافع و معامله را به زشتترین صورت ممکن بر کشورهای خود حاکم کردند. کافی است به آنچه «خلوص انقلابی» کاسترو برای کوبا به ارمغان آورد بیندیشیم، و یا صفهای تشویشی که «حکومت صالحان» در جمهوری اسلامی به راه انداخته است.
به کسانی که امروز در جمهوری اسلامی در صفهای دلار و سهام و طلا و خود رو به انتظار ایستادهاند، نباید به دیده تحقیر نگریست. اینها به حکم غریزه طبیعیشان برای بقای خود تلاش میکنند. مسئول واقعی نظامی است که به جای بسیج این غریزه در خدمت ساختن ایرانی آباد، آن را در «صفهای تشویش» به بطالت میکشاند.