مهرانگیز رساپور (م. پگاه) شاعر، منتقد ادبی و سردبیر فصلنامه فرهنگی– ادبی «واژه» که با فنون کلاسیک آثار شاعرانی چون حافظ، مولوی و فردوسی و سعدی آشنایی دارد، به تازگی تازهترین مجموعه شعر خود به نام «سیاره درنگ» را منتشر کرد.
م. پگاه، نخستین غزل خود را در ۱۳ سالگی سرود. نخستین مجموعه شعر او به نام «جرقه زود میمیرد» در ایران منتشر شد و کتاب دومش به نام «و سپس آفتاب» در بریتانیا به چاپ رسید.
سومین کتاب مهرانگیز رساپور با نام «پرنده دیگر نه» که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد، تاکنون سه بار تجدید چاپ شده است، و از نظر فضا و محتوا با آثار پیشین او تفاوت بسیار دارد.
او در گفتوگو با رادیو فردا در ابتدا در مورد علت انتخاب نام «پرنده دیگر نه» برای مجموعه شعرش گفته است:
م. پگاه: مدتها بود که فکر میکردم چرا هنوز انسان از هر گونهاش، هنرمند و غیرهنرمند، شرقی و غربی، در اشعار و شعارها و آرزوهایش برای آزادی و رهایی، بال پرنده را سمبل قرار میدهد و داشتن بال پرنده آرزو و نهایت بلندپروازی انسان شده، به طوریکه حتی اوج بلندپروازی معنوی انسان هنوز در داستان سیمرغ جلوه میکند.
من به این فکر کردم که آیا واقعا پرنده آزاد است؟ آیا آزادی از نوع آزادی پرنده برای انسان همانقدر کارآیی دارد که برای پرنده؟ از خودم پرسیدم که پرنده با این دو بال تا کجا میتواند بپرد؟ دیدم که با این دو بال واقعا ناتوانش، از این بام به آن بام و تازه عقاب هم که باشد از این قله به آن قله، آن هم برای پیدا کردن سرپناهی و چیزی برای خوردن و زنده ماندن. اما به انسان که نگاه میکردم میدیدم که میتواند با اندیشهاش در آن واحد از تمام کهکشانها عبور کند و حتی خدایش را هم با خودش ببرد. جایی که پرنده خیالش را هم نمیتواند بکند. برای همین هم کتابم نام «پرنده دیگر نه» را برای خودش برگزید و به دنبال آن شعر کوتاه «دانه نمیخواهم، سوال دارم» را نوشتم.
کتاب تازهای که منتشر کردید نامش «سیاره درنگ» است. چه مسیری را پیمودید تا به سیاره درنگ رسیدید؟
آن سفینهای که در «پرنده دیگر نه» پدیدار شد و در اشعار کتاب «پرنده دیگر نه» حضور دارد، برای سفری بود به سیارههای دیگری که پایگاه پرتاب و رفتن به این سیارات ناشناخته، همه در سیاره درنگ هستند. ماهیت سیاره درنگ در نامش متجلی است، یعنی اسمش با خودش است؛ کره دریافت و تجربه و اندیشه و خرد و آفرینش است. من اینجا میگویم کره، فرق میکند با سیاره. یعنی در واقع دارم به شما یک نشانی از منظور خودم میدهم که اینجا کره دریافت تجربه اندیشه خرد و آفرینش است. با بال پرنده نمیشود به این سیاره رفت. برای شمار اندکی از انسانهای امروز این سیاره خیلی نزدیک است و برای بسیاری خیلی دور.
یعنی شما به نقش انسان بسیار اهمیت میدهید؟
کاملا. این درنگها بر مبنای تجربه و دریافتهای من که به باور تبدیل شدهاند، گاه و بیگاه حتی وقتی که من خواب هستم به من الهام میشوند و خودشان را پدیدار میکنند و در اندازههای خودشان هم کاملند.
چگونه میشود بین نوآوری و شارلاتانیسم تمایز ایجاد کرد؟
نوآوری معمولا غریب و ناآشنا است، اما سرانجام باید قابل درک و پذیرش باشد و خلأیی را ماهرانه پر کند. نوآوری اگر اساس و پشتوانه داشته باشد و واژهها در آن مفت و ارزان به کار نرفته باشند و بار معناییشان را درست بر دوش گرفته و به مقصد رسانده باشند، با هر مراجعه دوبارهای ارتباط خواننده با شاعر و شعر محکمتر میشود، از آنجایی که اگر خواننده به درک درست و قابل پذیرشی نرسد و دریچه تازهای به رویش گشوده نشود که هیچ، سر در گم هم بشود، علتش سردرگمی خود شاعر است و اینکه شاعر نفهمیده است چه میخواسته بگوید. دورانی هم که مثلا این جور ندانمکاریهای شاعر یا نویسنده را به حساب درک ضعیف خواننده میگذاشتند و ژستی میشد برای شاعر و نویسنده، این دوران تمام شده است. میدانیم که این یک شارلاتانیسم سادهلوحانهای بیشتر نیست.
شاعر امروز باید فرزند زمان خودش باشد. شعر از نظر من یک هنر فراملیتی است. شعر مدرن و اصولا شعر، تصویرتراشی گنگ و بیمعنا و یا در هم ریختن ساختار طبیعی جمله و نشاندن چیزهای بیربط و مغشوش در کنار همدیگر نیست.
در یکی از درنگهای خودم، در همین سیاره درنگ باز گفتم که «گنگی و ابهام گمشدنی است/ کار درخشان ماندنی است/ چرا که نور فهمیدنی است».
این که میگویند شعر نو در بحران است از نظر شما درست است؟
من این بحران را میپذیرم اما نه در مورد شعر، بلکه در مورد شاعران. چون شعر ویژگیهای خودش را دارد و سرجای خودش است. مثل خورشید که با ویژگیهای خودش سرجای خودش است و دارد کارش را میکند. اگر هوا خراب باشد، شرایط جوی است و تقصیر خورشید نیست. فضای ادبی امروز ایران و شرایط زیستمحیطی شاعران داخل و خارج و شعری که در این شرایط صادر میشود، دچار نوعی کابوس و هذیان است.
عدهای میگویند که اینترنت یک سری اثرات منفی بر جامعه گذاشته و احتمالا روی شعر نو هم اثر گذاشته است.
من با این نگرانیها و منفینگریها موافق نیستم. نسلهای گذشته در محدوده پدر و مادر و فامیل و چند دوست خانوادگی و مدرسهای خلاصه میشد. بچههای امروز، از همین سنین پایین، ارتباط فرافامیلی و فراسرزمینی دارند. دنیای مجازی امروز به نظر من به دنیای تخیلی و رویایی انسان خیلی نزدیک شده است. در دنیای حقیقی به خاطر همین حصارها و تنگی جا، با حرص و طمع ما به جان همدیگر افتادیم. این عدم استقلال و ناآگاهی ما در این دنیای حقیقی است که انسان را ذله کرده و برای ما دیکتاتورساز شده است. در دنیای مجازی، به علت این که همه به اطلاعات دسترسی دارند و استقلال فردی دارند و به علت تعداد کثیر دوست از همهجا، حتی از سرزمینهای دور، و در دست داشتن کنترل و اختیارات قلمرو خود، همه ناچارند با هم مهربان باشند. من این را یک پیشرفت بزرگ برای انسان میبینم که دارد انسان را میبرد به مراحل والای انسانی.
م. پگاه، نخستین غزل خود را در ۱۳ سالگی سرود. نخستین مجموعه شعر او به نام «جرقه زود میمیرد» در ایران منتشر شد و کتاب دومش به نام «و سپس آفتاب» در بریتانیا به چاپ رسید.
سومین کتاب مهرانگیز رساپور با نام «پرنده دیگر نه» که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد، تاکنون سه بار تجدید چاپ شده است، و از نظر فضا و محتوا با آثار پیشین او تفاوت بسیار دارد.
او در گفتوگو با رادیو فردا در ابتدا در مورد علت انتخاب نام «پرنده دیگر نه» برای مجموعه شعرش گفته است:
م. پگاه: مدتها بود که فکر میکردم چرا هنوز انسان از هر گونهاش، هنرمند و غیرهنرمند، شرقی و غربی، در اشعار و شعارها و آرزوهایش برای آزادی و رهایی، بال پرنده را سمبل قرار میدهد و داشتن بال پرنده آرزو و نهایت بلندپروازی انسان شده، به طوریکه حتی اوج بلندپروازی معنوی انسان هنوز در داستان سیمرغ جلوه میکند.
من به این فکر کردم که آیا واقعا پرنده آزاد است؟ آیا آزادی از نوع آزادی پرنده برای انسان همانقدر کارآیی دارد که برای پرنده؟ از خودم پرسیدم که پرنده با این دو بال تا کجا میتواند بپرد؟ دیدم که با این دو بال واقعا ناتوانش، از این بام به آن بام و تازه عقاب هم که باشد از این قله به آن قله، آن هم برای پیدا کردن سرپناهی و چیزی برای خوردن و زنده ماندن. اما به انسان که نگاه میکردم میدیدم که میتواند با اندیشهاش در آن واحد از تمام کهکشانها عبور کند و حتی خدایش را هم با خودش ببرد. جایی که پرنده خیالش را هم نمیتواند بکند. برای همین هم کتابم نام «پرنده دیگر نه» را برای خودش برگزید و به دنبال آن شعر کوتاه «دانه نمیخواهم، سوال دارم» را نوشتم.
کتاب تازهای که منتشر کردید نامش «سیاره درنگ» است. چه مسیری را پیمودید تا به سیاره درنگ رسیدید؟
آن سفینهای که در «پرنده دیگر نه» پدیدار شد و در اشعار کتاب «پرنده دیگر نه» حضور دارد، برای سفری بود به سیارههای دیگری که پایگاه پرتاب و رفتن به این سیارات ناشناخته، همه در سیاره درنگ هستند. ماهیت سیاره درنگ در نامش متجلی است، یعنی اسمش با خودش است؛ کره دریافت و تجربه و اندیشه و خرد و آفرینش است. من اینجا میگویم کره، فرق میکند با سیاره. یعنی در واقع دارم به شما یک نشانی از منظور خودم میدهم که اینجا کره دریافت تجربه اندیشه خرد و آفرینش است. با بال پرنده نمیشود به این سیاره رفت. برای شمار اندکی از انسانهای امروز این سیاره خیلی نزدیک است و برای بسیاری خیلی دور.
یعنی شما به نقش انسان بسیار اهمیت میدهید؟
کاملا. این درنگها بر مبنای تجربه و دریافتهای من که به باور تبدیل شدهاند، گاه و بیگاه حتی وقتی که من خواب هستم به من الهام میشوند و خودشان را پدیدار میکنند و در اندازههای خودشان هم کاملند.
چگونه میشود بین نوآوری و شارلاتانیسم تمایز ایجاد کرد؟
نوآوری معمولا غریب و ناآشنا است، اما سرانجام باید قابل درک و پذیرش باشد و خلأیی را ماهرانه پر کند. نوآوری اگر اساس و پشتوانه داشته باشد و واژهها در آن مفت و ارزان به کار نرفته باشند و بار معناییشان را درست بر دوش گرفته و به مقصد رسانده باشند، با هر مراجعه دوبارهای ارتباط خواننده با شاعر و شعر محکمتر میشود، از آنجایی که اگر خواننده به درک درست و قابل پذیرشی نرسد و دریچه تازهای به رویش گشوده نشود که هیچ، سر در گم هم بشود، علتش سردرگمی خود شاعر است و اینکه شاعر نفهمیده است چه میخواسته بگوید. دورانی هم که مثلا این جور ندانمکاریهای شاعر یا نویسنده را به حساب درک ضعیف خواننده میگذاشتند و ژستی میشد برای شاعر و نویسنده، این دوران تمام شده است. میدانیم که این یک شارلاتانیسم سادهلوحانهای بیشتر نیست.
شاعر امروز باید فرزند زمان خودش باشد. شعر از نظر من یک هنر فراملیتی است. شعر مدرن و اصولا شعر، تصویرتراشی گنگ و بیمعنا و یا در هم ریختن ساختار طبیعی جمله و نشاندن چیزهای بیربط و مغشوش در کنار همدیگر نیست.
در یکی از درنگهای خودم، در همین سیاره درنگ باز گفتم که «گنگی و ابهام گمشدنی است/ کار درخشان ماندنی است/ چرا که نور فهمیدنی است».
این که میگویند شعر نو در بحران است از نظر شما درست است؟
من این بحران را میپذیرم اما نه در مورد شعر، بلکه در مورد شاعران. چون شعر ویژگیهای خودش را دارد و سرجای خودش است. مثل خورشید که با ویژگیهای خودش سرجای خودش است و دارد کارش را میکند. اگر هوا خراب باشد، شرایط جوی است و تقصیر خورشید نیست. فضای ادبی امروز ایران و شرایط زیستمحیطی شاعران داخل و خارج و شعری که در این شرایط صادر میشود، دچار نوعی کابوس و هذیان است.
عدهای میگویند که اینترنت یک سری اثرات منفی بر جامعه گذاشته و احتمالا روی شعر نو هم اثر گذاشته است.
من با این نگرانیها و منفینگریها موافق نیستم. نسلهای گذشته در محدوده پدر و مادر و فامیل و چند دوست خانوادگی و مدرسهای خلاصه میشد. بچههای امروز، از همین سنین پایین، ارتباط فرافامیلی و فراسرزمینی دارند. دنیای مجازی امروز به نظر من به دنیای تخیلی و رویایی انسان خیلی نزدیک شده است. در دنیای حقیقی به خاطر همین حصارها و تنگی جا، با حرص و طمع ما به جان همدیگر افتادیم. این عدم استقلال و ناآگاهی ما در این دنیای حقیقی است که انسان را ذله کرده و برای ما دیکتاتورساز شده است. در دنیای مجازی، به علت این که همه به اطلاعات دسترسی دارند و استقلال فردی دارند و به علت تعداد کثیر دوست از همهجا، حتی از سرزمینهای دور، و در دست داشتن کنترل و اختیارات قلمرو خود، همه ناچارند با هم مهربان باشند. من این را یک پیشرفت بزرگ برای انسان میبینم که دارد انسان را میبرد به مراحل والای انسانی.