چهل و نهمین برنامه صدای دیگر اختصاص دارد به مادران عزادار، مادران سیاهپوشی که تصاویر فرزندان خود را در دست گرفته اند و خبر میدهند که چگونه پیکر بی جان آنان را در خاک به امانت گذاشته اند. پروین فهیمی را «تهمینه قرن» نام نهاده اند، زنی که پیکر بیجان فرزندش «سهراب» را در آغوش گرفت و برای اولین بار در یک تریبون عمومی در شورای شهر تهران از آنچه بر او و سهراب در خرداد و تیرماه ۱۳۸۸ گذشته بود، سخن گفت.
پروین فهیمی اکنون پرچمدار حرکتی شده است که همان اولین هفته پس از اعلام مرگ ندا آقا سلطان در پارک لاله تهران شکل گرفت. مادران عزادار در اولین شنبه پس از مرگ ندا برای ادای احترام، در نزدیکی محل شهادتش در پارک لاله گرد آمدند و با حمله نیروهای انتظامی روبرو شدند. ندا آقا سلطان، دختر ۲۷ ساله ای بود که در روز شنبه ۳۰ خرداد در یکی از خیابانهای فرعی خیابان کارگر تهران به ضرب گلوله کشته شد. تصاویر لحظه مرگ ندا و فریادهای استاد موسیقی اش که در رسانه های جهان انعکاس یافت، او را به سمبل دموکراسی خواهی در جهان تبدیل کرد. «ندا نترس، ندا بمان» شاید آخرین جملاتی بود که ندا در آخرین دقایق زندگی اش شنید.
هاجر رستمی مادر ندا آقا سلطان درباره آخرین روزهای زندگی فرزندش به رادیو فردا می گوید: «من و ندا توی تظاهرات می رفتیم. مسئله خاصی نبود. ندا تازه وارد این مسائل شده بود و خیلی برایش جالب بود. روز شنبه ندا گفت من بروم. من هم یک مقدار مشکل دارم از نظر پلاکت خون. گفتم نمی توانم بیایم ندا جان. گفتم شما هم نرو. امروز یک مقدار خطرناک است نرو. ندا قبول نکرد و ساعت چهار از خانه رفت. دو بار با هم تماس داشتیم.»
خانم رستمی پس از شرح وقایع آنروز می افزاید: «دیگر تماسی نداشتیم تا ساعت شش و نیم. استادش از بیمارستان شریعتی زنگ زد گفت ندا تیر خورده». وی سپس توضیح می دهد که چگونه در بیمارستان خبر مرگ ندا را به او می دهند. خانم رستمی می گوید تیر از جلو به سینه ندا خورده بود.
رادیو فردا: گویا به شما اجازه ندادند که مراسم ترحیم برگزار کنید؟
هاجر رستمی: برای مراسم ترحیم چیزی به ما نگفتند ولی ما مسجد نیلوفر را گرفتیم برای مراسم سوم، رفتیم گفتند نه ما به شما مسجد نمی دهیم. باز دوباره مسجد امام جعفر را گرفتیم، گفتند ایرادی ندارد ما مسجد را به شما می دهیم ولی دیدم ساعت 12 اعلامیه ندا رفته روی اینترنت. خود من برای حفظ امنیت مردم و جوانها گفتم این را کنسل کنید. خدای نکرده به یک مشکلی بر بخورد، جوانها بیایند، گفتم من نمی خواهم. شب هفت برای بهشت زهرا رفتیم، برای سالن گفتند باید به ما مجوز بدهند که بعد زنگ زدند گفتند مجوز نمی دهند.
رادیو فردا: خانم آقا سلطان، فیلمی که از لحظات آخر زندگی ندا تهیه شد و در رسانه ها پخش شده، واکنش جهانی را در مورد ندا برانگیخت. احساس شما چه بود زمانی که برای اولین بار این فیلم را در تلویزیون دیدید؟
هاجر رستمی: باورتان می شود که هنوز نگذاشته اند من آن فیلم را ببینم. تا می آیم ببینم نمی گذارند. ولی می دانم که خیلی تاثیر گذار بوده و خیلی دردناک است. یعنی محمد هروقت این فیلم را می بیند، بدون استثنا گریه می کند.
هرچند نام ندا صالحی آقاسلطان اولین زنی است که در فهرست ۸۲ نفری کشته شدگان که «کمیته علیه اعدام» منتشر کرده آمده است، آخرین آنها نیست. پریسا کلی، ۲۵ ساله فارغ التحصیل رشته ادبیات، فهیمه سلحشور، ۲۵ ساله دیپلم، مبینا احترامی، دانشجوی بهبهانی دانشگاه تهران، فاطمه براتی، فاطمه رجب پور، ۳۸ ساله، سرور برومند، مادر فاطمه رجب پور، تینا سودی، دانشجو، مریم مهرآذین، ندا اسدی و آخرین شان ترانه موسوی.
ترانه موسوی نامی است که بر جسدی سوخته شده یافته شده در بیابانهای اطراف کرج نهاده اند. دختر جوانی که خانواده اش می گویند در اطراف مسجد قبا بازداشت شده و هنوز هیچکس نمی داند که چگونه جسد آتش گرفته اش به بیابانهای اطراف کرج انتقال داده شده است.
«باید مادر باشی تا بدانی». این جمله ترجیع بند سخنان پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی است.
رادیو فردا: اینک چهل روز پس از مرگ سهراب، روزها بر او چگونه می گذرد؟
پروین فهیمی: خیلی بد. ولی با همدردیهای مردم و بستگان و فامیل، و دوستان آرامش ام بیشتر است. چون خودم احساس می کنم که بچه ام در راهی رفته که به آن اعتقاد داشت، نمی توانم ابراز آن نوع ناراحتی بکنم. هر مادری وابستگی شدیدی به بچه هایش دارد. با اینکه من چهار پسر دارم، وابستگی ام به این پسرم از همه بیشتر بوده. یک نوع دوستی بین ما بود و بخاطر همین فکر می کنم که دوستم، فرزندم و همه چیزم را از دست دادم. برای همین به همه گفته ام که تا آخرین قطره خونم دنبال حق پسرم هستم. هم وظیفه مادری من است و هم احساس می کنم که این بچه ناحق کشته شده و باید دنبال خونخواهی اش باشم.
خانم فهیمی با اشاره به گردهمایی مادران عزادار می گوید ما مادران درد هم را بهتر می فهمیم و می افزاید: «من دعا می کنم که این مسئله برای هیچ مادری پیش نیاید. تا آدم به این درد دچار نشود، متوجه نمی شود که چقدر سنگین است این درد. چقدر هضم آن سخت است.»
خانم فهیمی می گوید بهتر است مادرانی که در سوگ فرزندان خود نشسته اند با هم باشند و به هم سر بزنند و به همدیگر تسلا بدهند.
رادیو فردا: فکر می کنید که این هماهنگی ها و همراهی ها تا کی وجود داشته باشد و به چه نتیجه ای خواهد رسید؟
پروین فهیمی: انشاالله که بتوانیم از طریق قانون، قانونی که آقایان هم به آن معتقد هستند، قانونی که فعلاً به آن وفاداریم، اقدام کنیم. تا ببینیم که جوابگوی ما هستند یا نه. من خودم سعی می کنم، که اگر حتی مادرهای دیگر هم همراه من نباشند، به خاطر فرزند خودم این کار را می کنم و پایش هم ایستاده ام.
روز جمعه هشتم مردادماه روزی بود که برای ادای احترام به کشته شدگان درگیری های اخیر گروههای بیشماری از مردم بر مزار آنها گرد آمدند.
پروین فهیمی در پاسخ به این سئوال که در چهلمین روز مرگ پسرش چه کرده است، می گوید: «آقای (محمد) خاتمی (رئیس جمهور پیشین) به منزل ما تشریف آوردند، مادر کیانوش آسا و مادر اشکان سهرابی، اینها هم می خواستند بیایند منزل ما. آقای خاتمی آمدند منزل ما و یک ساعت و یک ساعت و نیم منزل ما تشریف داشتند، حرفهای ما را گوش کردند، با ما ابراز همدردی کردند و تشریف بردند. بعداً به اتفاق رفتیم بهشت زهرا. مثل اینکه آقای موسوی سر مزار بچه ها تشریف برده بودند، جمعیت زیادی بود و نیروهای انتظامی آنجا بودند. یگان ویژه آنجا بود و متفرق کرده بودند مردم را. مردم وقتی فهمیدند من مادر سهراب هستم دور مرا زنجیره انسانی تشکیل دادند و مرا راهنمایی کردند به قطعه ۲۵۷ که سهراب آنجا بود. من نشستم و فاتحه ای خواندم و گفتم که سهراب جان پاشو ببین چه جمعیتی برای همدردی با ما آمده اند. با مردم هم صحبت کردم و سپاسگزاری کردم که بخاطر ابراز همدردی شان. زمانی که من آنجا بودم اتفاقی نیافتاد یعنی دور آن قطعه را کاملاً محاصره کرده بودند. بعداً من دیگر آمدم سر مزار ندا، آنجا از طرف مادر ندا از مردم تشکر کردم. چون مادر ندا نتوانسته بود بیاید. تا آنجا که من می دانم به ایشان تذکر داده بودند. اما بستگانش همه آمده بودند. سر مزار ندا خیلی شلوغ بود.»
مسعود هاشم زاده، نام دیگری در لیست ۸۲ نفری کشته شدگان است. فرزند ارشد خانواده، پسر جوان بیست و هفت ساله ای بود که او نیز تنها جسدش به خانواده اش تحویل داده شد. مریم، یکی از بستگان نزدیک مسعود هاشم زاده به پرسشهای رادیو فردا درباره آنچه که بر آنها گذشت، پاسخ داد: «۳۰ خرداد این قضیه پیش آمد. داداش مسعود آمد خانه دید مسعود نیست. آمد برود دنبالش دید اطراف خیابان شادمان یکی را دارند می برند به طرف درمانگاه. رفت جلو دید دستش مشخص است. از روی ساعت فهمید که مسعود ما است. او را رساندند به درمانگاه که مسعود همان آن تمام کرده بود. خانواده مسعود شمال بودند، فقط یکی از برادرها و پدرش تهران بودند. اینها تصمیم می گیرند به خاطر یک سری مسائل مسعود را به شمال منتقل کنند. برای خاکسپاری. مسعود را آوردند شمال و روز سی ویکم خرداد خاکسپاری شد.»
خانم مریم در پاسخ به اینکه مسعود چگونه فوت کرده بود، می گوید در اثر اصابت گلوله ای که ریه اش را پاره کرد.
رادیو فردا: اجازه ندادند که شما مراسم برگزار کنید؟
مریم: نه مراسم، نه اینکه حجله بگذارند، نه اینکه پرچم بزنند. هیچ. گفتند شب هفت که تمام شد شما زودتر برگردید تهران. که ما برگشتیم تهران. چند روز بعد آقای موسوی آمدند دیدار خانواده برای همدردی. از طرف مادران صلح و مادران عزادار آمدند برای همدردی با مادرشان. پنجشنبه که چهلم مسعود بود، ما تهران بودیم و آقای خاتمی آمدند برای ابراز همدردی.
رادیو فردا: برخورد مادر مسعود چگونه بود وقتی فهمید که این اتفاق برای پسرش افتاده؟
مریم: مادرش که هنوز هم نمی تواند باور کند که عزیزش را از دست داده است. وقتی بیقراری بقیه مادرها را می بیند همدردی می کند با آنها. به خودش تسلی می دهد که اقلاً مسعود زیر شکنجه نمرده.
مادران عزادار، سیاهپوش و موسپید اعتراض می کنند به آنچه که به گفته آنها «مادر نباشی نمی فهمی».
آیدا سعادت، از اعضای کمپین یک میلیون امضا از جنبشی می گوید که در حال شکل گیری است: «من می خواهم از جنبش جدیدتری توی دل همین جریان اسم ببرم که قبلاً هم بوده ولی الان حضورش شکل دیگری پیدا کرده است: آنهم حضور مادرانه است، همبستگی مادرانه. ما قبلاً در گروههای مختلف مثل جنبش زنان، کمپین یک میلیون امضا، گروه مادران کمپین را گذاشتیم و بعد مادران صلح را داشتیم. این مادران همچنان یک سایه حمایتگرانه داشتند در آن جنبش. الان می بینیم که این همبستگی به شکل دیگری در بعد دیگری اتفاق می افتد.
شاید خانم فهیمی به دلیل اینکه قبلاً در گروه مادران صلح حضور پررنگی داشتند، بعنوان مادر صلح فعالیت های دیگری هم داشتند، تاثیر مبارزات و فعالیت های قبلی در این روند است. ایشان پرچم را بلند کردند و سکوت را شکستند. تا پیش از آن بخاطر تهدیدهایی که شده بود، سکوتی بود ولی حالا می بینیم که مادران دیگر هم آمده اند وسط. پروین فهیمی خوب افشاگری کرد و یک جایی ایستاد. گفت "بچه من اغتشاش گر نبوده. بچه من دنبال خواستش بوده. من حمایت می کنم و دنبال حق این هستم و کوتاه نمی آیم". بعد دیدیم که مادر ندا صحبت کرد بعد مادران دیگر، مادر اشکان صحبت کرد.»
به گفته این فعال مدافع بهبود وضعیت زنان «این مادران همدیگر را پیدا کردند و این درد مشترک که بسیار هم سنگین است، اینها را به هم پیوند داد. گروه مادران عزادار طبق ابتکاری آمدند در پارکهای مختلف جمع شدند. دیدیم که برخورد اول که با اینها شد، چند نفر را بازداشت کردند. الان پراکنده شده اند در پارکهای مختلف و به برنامه ها ادامه می دهند. این باعث می شود که مادران دیگر هم تشویق بشوند و بیایند وسط. یک نوع همبستگی عمومی و فراگیر که بر اساس همان درد مشترک اتفاق افتاده و دارد گسترش پیدا می کند. من خیلی امیدوارم که این مادران بتوانند بیشتر همدیگر را پیدا کنند. ملاقات هایی که ما با اینها داشتیم و حضور چند خانواده کنار هم، دیدیم اینها را، خیلی تسلای خوبی هستند برای همدیگر. خوب با هم همفکری می کنند. شاید در ادامه راهشان برای حق خواهی از خون به ناحق ریخته شده بچه هایشان بتوانند کار مشترک عمیقی انجام دهند. »
خانم سعادت می افزاید: «این نمونه جنبش مادران عزادار را در کشورهای دیگر مانند آرژانتین مشاهده کرده ایم. اما در ایران این پتانسیل که دارد اضافه می شود به این حرکت اجتماعی و این اعتراض که هزینه های سنگینی را با خون جوانان این سرزمین بوده، نتیجه های پرباری خواهد داشت. خواست آنها چیزی نیست که ازش بگذرند. هیچکدامشان نخواهند گذشت. شاید بتوانم بگویم که این مادران هستند که پرچمدار زنان دیگر می شوند.»
غروب هر شنبه پارکهای ایران میعادگاه زنان سیاهپوشی است که عکسی را بر سینه می فشارند و شمعی را روشن می کنند تا یاد و نام فرزندانشان را زنده نگاه دارند: «مادران عزادار.»
پروین فهیمی اکنون پرچمدار حرکتی شده است که همان اولین هفته پس از اعلام مرگ ندا آقا سلطان در پارک لاله تهران شکل گرفت. مادران عزادار در اولین شنبه پس از مرگ ندا برای ادای احترام، در نزدیکی محل شهادتش در پارک لاله گرد آمدند و با حمله نیروهای انتظامی روبرو شدند. ندا آقا سلطان، دختر ۲۷ ساله ای بود که در روز شنبه ۳۰ خرداد در یکی از خیابانهای فرعی خیابان کارگر تهران به ضرب گلوله کشته شد. تصاویر لحظه مرگ ندا و فریادهای استاد موسیقی اش که در رسانه های جهان انعکاس یافت، او را به سمبل دموکراسی خواهی در جهان تبدیل کرد. «ندا نترس، ندا بمان» شاید آخرین جملاتی بود که ندا در آخرین دقایق زندگی اش شنید.
هاجر رستمی مادر ندا آقا سلطان درباره آخرین روزهای زندگی فرزندش به رادیو فردا می گوید: «من و ندا توی تظاهرات می رفتیم. مسئله خاصی نبود. ندا تازه وارد این مسائل شده بود و خیلی برایش جالب بود. روز شنبه ندا گفت من بروم. من هم یک مقدار مشکل دارم از نظر پلاکت خون. گفتم نمی توانم بیایم ندا جان. گفتم شما هم نرو. امروز یک مقدار خطرناک است نرو. ندا قبول نکرد و ساعت چهار از خانه رفت. دو بار با هم تماس داشتیم.»
خانم رستمی پس از شرح وقایع آنروز می افزاید: «دیگر تماسی نداشتیم تا ساعت شش و نیم. استادش از بیمارستان شریعتی زنگ زد گفت ندا تیر خورده». وی سپس توضیح می دهد که چگونه در بیمارستان خبر مرگ ندا را به او می دهند. خانم رستمی می گوید تیر از جلو به سینه ندا خورده بود.
رادیو فردا: گویا به شما اجازه ندادند که مراسم ترحیم برگزار کنید؟
هاجر رستمی: برای مراسم ترحیم چیزی به ما نگفتند ولی ما مسجد نیلوفر را گرفتیم برای مراسم سوم، رفتیم گفتند نه ما به شما مسجد نمی دهیم. باز دوباره مسجد امام جعفر را گرفتیم، گفتند ایرادی ندارد ما مسجد را به شما می دهیم ولی دیدم ساعت 12 اعلامیه ندا رفته روی اینترنت. خود من برای حفظ امنیت مردم و جوانها گفتم این را کنسل کنید. خدای نکرده به یک مشکلی بر بخورد، جوانها بیایند، گفتم من نمی خواهم. شب هفت برای بهشت زهرا رفتیم، برای سالن گفتند باید به ما مجوز بدهند که بعد زنگ زدند گفتند مجوز نمی دهند.
رادیو فردا: خانم آقا سلطان، فیلمی که از لحظات آخر زندگی ندا تهیه شد و در رسانه ها پخش شده، واکنش جهانی را در مورد ندا برانگیخت. احساس شما چه بود زمانی که برای اولین بار این فیلم را در تلویزیون دیدید؟
هاجر رستمی: باورتان می شود که هنوز نگذاشته اند من آن فیلم را ببینم. تا می آیم ببینم نمی گذارند. ولی می دانم که خیلی تاثیر گذار بوده و خیلی دردناک است. یعنی محمد هروقت این فیلم را می بیند، بدون استثنا گریه می کند.
هرچند نام ندا صالحی آقاسلطان اولین زنی است که در فهرست ۸۲ نفری کشته شدگان که «کمیته علیه اعدام» منتشر کرده آمده است، آخرین آنها نیست. پریسا کلی، ۲۵ ساله فارغ التحصیل رشته ادبیات، فهیمه سلحشور، ۲۵ ساله دیپلم، مبینا احترامی، دانشجوی بهبهانی دانشگاه تهران، فاطمه براتی، فاطمه رجب پور، ۳۸ ساله، سرور برومند، مادر فاطمه رجب پور، تینا سودی، دانشجو، مریم مهرآذین، ندا اسدی و آخرین شان ترانه موسوی.
ترانه موسوی نامی است که بر جسدی سوخته شده یافته شده در بیابانهای اطراف کرج نهاده اند. دختر جوانی که خانواده اش می گویند در اطراف مسجد قبا بازداشت شده و هنوز هیچکس نمی داند که چگونه جسد آتش گرفته اش به بیابانهای اطراف کرج انتقال داده شده است.
«باید مادر باشی تا بدانی». این جمله ترجیع بند سخنان پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی است.
رادیو فردا: اینک چهل روز پس از مرگ سهراب، روزها بر او چگونه می گذرد؟
پروین فهیمی: خیلی بد. ولی با همدردیهای مردم و بستگان و فامیل، و دوستان آرامش ام بیشتر است. چون خودم احساس می کنم که بچه ام در راهی رفته که به آن اعتقاد داشت، نمی توانم ابراز آن نوع ناراحتی بکنم. هر مادری وابستگی شدیدی به بچه هایش دارد. با اینکه من چهار پسر دارم، وابستگی ام به این پسرم از همه بیشتر بوده. یک نوع دوستی بین ما بود و بخاطر همین فکر می کنم که دوستم، فرزندم و همه چیزم را از دست دادم. برای همین به همه گفته ام که تا آخرین قطره خونم دنبال حق پسرم هستم. هم وظیفه مادری من است و هم احساس می کنم که این بچه ناحق کشته شده و باید دنبال خونخواهی اش باشم.
خانم فهیمی با اشاره به گردهمایی مادران عزادار می گوید ما مادران درد هم را بهتر می فهمیم و می افزاید: «من دعا می کنم که این مسئله برای هیچ مادری پیش نیاید. تا آدم به این درد دچار نشود، متوجه نمی شود که چقدر سنگین است این درد. چقدر هضم آن سخت است.»
خانم فهیمی می گوید بهتر است مادرانی که در سوگ فرزندان خود نشسته اند با هم باشند و به هم سر بزنند و به همدیگر تسلا بدهند.
رادیو فردا: فکر می کنید که این هماهنگی ها و همراهی ها تا کی وجود داشته باشد و به چه نتیجه ای خواهد رسید؟
پروین فهیمی: انشاالله که بتوانیم از طریق قانون، قانونی که آقایان هم به آن معتقد هستند، قانونی که فعلاً به آن وفاداریم، اقدام کنیم. تا ببینیم که جوابگوی ما هستند یا نه. من خودم سعی می کنم، که اگر حتی مادرهای دیگر هم همراه من نباشند، به خاطر فرزند خودم این کار را می کنم و پایش هم ایستاده ام.
روز جمعه هشتم مردادماه روزی بود که برای ادای احترام به کشته شدگان درگیری های اخیر گروههای بیشماری از مردم بر مزار آنها گرد آمدند.
پروین فهیمی در پاسخ به این سئوال که در چهلمین روز مرگ پسرش چه کرده است، می گوید: «آقای (محمد) خاتمی (رئیس جمهور پیشین) به منزل ما تشریف آوردند، مادر کیانوش آسا و مادر اشکان سهرابی، اینها هم می خواستند بیایند منزل ما. آقای خاتمی آمدند منزل ما و یک ساعت و یک ساعت و نیم منزل ما تشریف داشتند، حرفهای ما را گوش کردند، با ما ابراز همدردی کردند و تشریف بردند. بعداً به اتفاق رفتیم بهشت زهرا. مثل اینکه آقای موسوی سر مزار بچه ها تشریف برده بودند، جمعیت زیادی بود و نیروهای انتظامی آنجا بودند. یگان ویژه آنجا بود و متفرق کرده بودند مردم را. مردم وقتی فهمیدند من مادر سهراب هستم دور مرا زنجیره انسانی تشکیل دادند و مرا راهنمایی کردند به قطعه ۲۵۷ که سهراب آنجا بود. من نشستم و فاتحه ای خواندم و گفتم که سهراب جان پاشو ببین چه جمعیتی برای همدردی با ما آمده اند. با مردم هم صحبت کردم و سپاسگزاری کردم که بخاطر ابراز همدردی شان. زمانی که من آنجا بودم اتفاقی نیافتاد یعنی دور آن قطعه را کاملاً محاصره کرده بودند. بعداً من دیگر آمدم سر مزار ندا، آنجا از طرف مادر ندا از مردم تشکر کردم. چون مادر ندا نتوانسته بود بیاید. تا آنجا که من می دانم به ایشان تذکر داده بودند. اما بستگانش همه آمده بودند. سر مزار ندا خیلی شلوغ بود.»
مسعود هاشم زاده، نام دیگری در لیست ۸۲ نفری کشته شدگان است. فرزند ارشد خانواده، پسر جوان بیست و هفت ساله ای بود که او نیز تنها جسدش به خانواده اش تحویل داده شد. مریم، یکی از بستگان نزدیک مسعود هاشم زاده به پرسشهای رادیو فردا درباره آنچه که بر آنها گذشت، پاسخ داد: «۳۰ خرداد این قضیه پیش آمد. داداش مسعود آمد خانه دید مسعود نیست. آمد برود دنبالش دید اطراف خیابان شادمان یکی را دارند می برند به طرف درمانگاه. رفت جلو دید دستش مشخص است. از روی ساعت فهمید که مسعود ما است. او را رساندند به درمانگاه که مسعود همان آن تمام کرده بود. خانواده مسعود شمال بودند، فقط یکی از برادرها و پدرش تهران بودند. اینها تصمیم می گیرند به خاطر یک سری مسائل مسعود را به شمال منتقل کنند. برای خاکسپاری. مسعود را آوردند شمال و روز سی ویکم خرداد خاکسپاری شد.»
خانم مریم در پاسخ به اینکه مسعود چگونه فوت کرده بود، می گوید در اثر اصابت گلوله ای که ریه اش را پاره کرد.
رادیو فردا: اجازه ندادند که شما مراسم برگزار کنید؟
مریم: نه مراسم، نه اینکه حجله بگذارند، نه اینکه پرچم بزنند. هیچ. گفتند شب هفت که تمام شد شما زودتر برگردید تهران. که ما برگشتیم تهران. چند روز بعد آقای موسوی آمدند دیدار خانواده برای همدردی. از طرف مادران صلح و مادران عزادار آمدند برای همدردی با مادرشان. پنجشنبه که چهلم مسعود بود، ما تهران بودیم و آقای خاتمی آمدند برای ابراز همدردی.
رادیو فردا: برخورد مادر مسعود چگونه بود وقتی فهمید که این اتفاق برای پسرش افتاده؟
مریم: مادرش که هنوز هم نمی تواند باور کند که عزیزش را از دست داده است. وقتی بیقراری بقیه مادرها را می بیند همدردی می کند با آنها. به خودش تسلی می دهد که اقلاً مسعود زیر شکنجه نمرده.
مادران عزادار، سیاهپوش و موسپید اعتراض می کنند به آنچه که به گفته آنها «مادر نباشی نمی فهمی».
آیدا سعادت، از اعضای کمپین یک میلیون امضا از جنبشی می گوید که در حال شکل گیری است: «من می خواهم از جنبش جدیدتری توی دل همین جریان اسم ببرم که قبلاً هم بوده ولی الان حضورش شکل دیگری پیدا کرده است: آنهم حضور مادرانه است، همبستگی مادرانه. ما قبلاً در گروههای مختلف مثل جنبش زنان، کمپین یک میلیون امضا، گروه مادران کمپین را گذاشتیم و بعد مادران صلح را داشتیم. این مادران همچنان یک سایه حمایتگرانه داشتند در آن جنبش. الان می بینیم که این همبستگی به شکل دیگری در بعد دیگری اتفاق می افتد.
شاید خانم فهیمی به دلیل اینکه قبلاً در گروه مادران صلح حضور پررنگی داشتند، بعنوان مادر صلح فعالیت های دیگری هم داشتند، تاثیر مبارزات و فعالیت های قبلی در این روند است. ایشان پرچم را بلند کردند و سکوت را شکستند. تا پیش از آن بخاطر تهدیدهایی که شده بود، سکوتی بود ولی حالا می بینیم که مادران دیگر هم آمده اند وسط. پروین فهیمی خوب افشاگری کرد و یک جایی ایستاد. گفت "بچه من اغتشاش گر نبوده. بچه من دنبال خواستش بوده. من حمایت می کنم و دنبال حق این هستم و کوتاه نمی آیم". بعد دیدیم که مادر ندا صحبت کرد بعد مادران دیگر، مادر اشکان صحبت کرد.»
به گفته این فعال مدافع بهبود وضعیت زنان «این مادران همدیگر را پیدا کردند و این درد مشترک که بسیار هم سنگین است، اینها را به هم پیوند داد. گروه مادران عزادار طبق ابتکاری آمدند در پارکهای مختلف جمع شدند. دیدیم که برخورد اول که با اینها شد، چند نفر را بازداشت کردند. الان پراکنده شده اند در پارکهای مختلف و به برنامه ها ادامه می دهند. این باعث می شود که مادران دیگر هم تشویق بشوند و بیایند وسط. یک نوع همبستگی عمومی و فراگیر که بر اساس همان درد مشترک اتفاق افتاده و دارد گسترش پیدا می کند. من خیلی امیدوارم که این مادران بتوانند بیشتر همدیگر را پیدا کنند. ملاقات هایی که ما با اینها داشتیم و حضور چند خانواده کنار هم، دیدیم اینها را، خیلی تسلای خوبی هستند برای همدیگر. خوب با هم همفکری می کنند. شاید در ادامه راهشان برای حق خواهی از خون به ناحق ریخته شده بچه هایشان بتوانند کار مشترک عمیقی انجام دهند. »
خانم سعادت می افزاید: «این نمونه جنبش مادران عزادار را در کشورهای دیگر مانند آرژانتین مشاهده کرده ایم. اما در ایران این پتانسیل که دارد اضافه می شود به این حرکت اجتماعی و این اعتراض که هزینه های سنگینی را با خون جوانان این سرزمین بوده، نتیجه های پرباری خواهد داشت. خواست آنها چیزی نیست که ازش بگذرند. هیچکدامشان نخواهند گذشت. شاید بتوانم بگویم که این مادران هستند که پرچمدار زنان دیگر می شوند.»
غروب هر شنبه پارکهای ایران میعادگاه زنان سیاهپوشی است که عکسی را بر سینه می فشارند و شمعی را روشن می کنند تا یاد و نام فرزندانشان را زنده نگاه دارند: «مادران عزادار.»