لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۳:۰۹

مقاله جنجالی اکونومیست در مورد برده‌داری


از سال ۱۶۱۹ که اولین گروه مردان سیاه‌پوست ربوده شده از آفریقا توسط یک کشتی هلندی به «قاره جدید» منتقل و در ساحل «ویرجینیا» به ساکنان فروخته شدند حدود ۴۰۰ سال می‌گذرد. مهاجران اروپایی ساکن آمریکا –که در آن زمان مستعمره بریتانیای کبیر بود- اعضای این گروه کوچک و گروه‌های بعدی که از پی آنها آمدند را به بهایی ناچیز خریدند و آنها را به عنوان نیروی کار ارزان در مزارع پنبه به خدمت گرفتند؛ نیروی کاری که در قرون ۱۷ و ۱۸ میلادی پایه‌های یکی از بزرگترین و قدرتمندترین نظام‌های سرمایه‌داری دنیا را در ایالات متحده مستحکم کرد.

این جوهره ادعای ادوارد باپتیست، نویسنده و تاریخ‌نگار آمریکایی در کتاب اخیرش «نیمه ناگفته داستان: برده‌داری و شکل‌گیری سرمایه‌داری در آمریکا» است؛ اما کتاب او، فراتر از بسیاری آثار تحقیقی از این دست، خبرساز و البته پرفروش شد.

ماجرا از آنجا شروع شد که مجله اکونومیست، مستقر در لندن، در بخش نقد کتاب خود به اثر تحقیقی این استاد دانشگاه پرداخت و آن را به سبب «قربانی» نشان دادن بردگان سیاه، «غیرعلمی» خواند. در این مطلب که «پنبه خونین» نام داشت، منتقدِ ناشناسِ مجله، نویسنده را به خاطر «جانبداری» از بردگان سرزنش و کتاب آقای باپتیست را اینطور توصیف کرده بود: «تقریبا تمام سیاه‌ها در کتاب او قربانی و تمام سفیدها شریر هستند. این تاریخ‌نگاری نیست، جانبداری است».

چنان که می‌توان حدس زد، تنها چند دقیقه بعد از انتشار مطلب کاربران بسیاری که آن را «نژادپرستانه» و به همین دلیل ناپذیرفتنی تلقی می‌کردند صفحه مجله اکونومیست را با نظرات خود بمباران کردند. به فاصله کوتاهی، هشتگِ EconomistBookReviews# در توئیتر ایجاد شد که به طرزی تمسخرآمیز منطق انتقادات وارد شده به کتاب توسط منتقد اکونومیست را به سایر جنایت‌ها و قساوت‌های تاریخ و حتی جهان ادبیات تعمیم می‌داد؛ مثلا کاربری ضمن استفاده از این هشتگ گفته بود: «همه کتاب‌های نوشته شده در مورد هولوکاست، نازی‌ها را به طرزی غیر عادلانه منفی به تصویر می‌کشند» یا دیگری پرسیده بود: «چرا چارلز دیکنز [نویسنده رمان الیور تویست] در هیچ کجای کتابش اشاره‌ای به سخاوت مالکانی که بچه‌های یتیم را در کارخانه‌هایشان به کار می‌گرفتند نکرده است؟».

آنچه بسیاری را به خشم آورد استدلال نویسنده نقد مزبور بود؛ او در نوشته‌اش گفته بود که مالکان و برده‌داران به حکم منفعت میلی نداشتند که بردگانشان از بین بروند در نتیجه با آنها چندان هم بدرفتاری نمی‌کردند تا از وارد شدن «خسارت» به «سرمایه» خود جلوگیری کنند. بعلاوه این نقد، شهادت‌های ذکر شده در کتاب را – که از ۲۳۰۰ برده در مورد تجربیاتشان نقل قول کرده است- برای دست‌یابی به نتیجه‌ای کلی در باب رفتارهای غیرانسانی برده‌داران ناکافی و غیرقابل استناد خوانده بود.

بر پایه تحقیقات آقای باپتیست در این کتاب، سرعت و میزان کار انجام شده توسط بردگان در طول زمان مدام بیشتر و بیشتر شده و پیداست که سود بیشتر و بیشتری نیز به جیب تاجران برده و مزرعه‌داران پنبه سرازیر کرده‌است. به زعم او گفته‌های بردگان و اسناد موجود نشان می‌دهد که این کارِ بیشتر و سریع‌تر، و شکوفایی اقتصادی متعاقب آن، تنها با غیرانسانی‌تر شدن رفتار با بردگان و تا پای مرگ کار کشیدن از آنان بود که ممکن شد.

هرچند همانطور که منتقد اکونومیست می‌نویسد نفع تاجران برده و زمین‌داران در زنده ماندن «دارایی‌شان» بود؛ اما در نهایت کسبِ درآمد از بردگان رانهٔ اصلی نظام برده‌داری به شمار می‌آمد، در نتیجه تمام همّ و غم این نظام نیز این بود که از هر روش ممکن بیشترین سود را از آنها به دست بیاورد. یکی از منابع مورد مراجعه آقای باپتیست در کتابش مجموع قوانینی است که با رسمیت یافتن و گسترده شدن تجارت برده در سده‌های ۱۷ و ۱۸ میلادی در ایالات مختلف جنوب آمریکا –که مرکز برده‌داری به شمار می‌آمد- تنظیم شدند تا برده‌داری را قانونمند کنند.

هر چند این قوانین تفاوت‌های اندکی با هم داشتند اما برخی موارد در میان آنها مشترک بود، از جمله ممنوعیت سوادآموزی سیاهان، نامعتبر بودن شهادت آنها در مورد یک سفیدپوست و نداشتن حق تجمع بدون حضور و اجازه سفیدپوستان.

بر پایه این قوانین زنان و مردان سیاه می‌توانستند با هم همبستر شوند اما به لحاظ قانونی نمی‌توانستند به ازدواج هم در بیایند، در نتیجه فرزندانشان هم متعلق به ارباب محسوب می‌شدند و او بود که در مورد کل خانواده اختیار تام داشت. تجاوز به یک زن سیاه‌پوست صرفاً از این نظر ممکن بود برای سفیدپوستِ متجاوز دردسرساز شود که صاحب برده می‌توانست بابت دست‌درازی به اموالش از او شکایت کند؛ اما تجاوز ارباب به بردگان خودش رایج بود.

در قرن هجدهم کشتزارهای ایالات متحده به یکی از بزرگترین منابع تولید پنبه در جهان تبدیل شدند و بار کار دشوار در این مزارع پرسود نیز تقریبا به تمامی بر دوش زنان و مردان و کودکان سیاه‌پوست قرار داشت. هرچند مجله اکونومیست بر این باور است که بالارفتن سرعت کار و بازدهی در این سال‌ها می‌تواند محصول بهبود شرایط زندگی بردگان باشد؛ شواهد نشان می‌دهد که نه تنها قوانین ذکر شده، بلکه سایر رفتارهای غیرانسانی با سیاهان نیز دست کم تا زمان الغای برده‌داری در سال ۱۸۵۶ پابرجا بودند.

حجم و شدت واکنش‌ها مجله اکونومیست را وادار کرد به سرعت بابت انتشار مطلب عذرخواهی و ضمن حذف آن، تصریح کند که از نظر این مجله «برده‌داری قطعاً سیستمی شریرانه بوده‌است» که سفیدپوستان از آن بهره‌مند و سیاهان در آن قربانی می‌شدند. اما این عقب‌نشینی موجب نشد که حملات فروکش کند، زیرا بسیاری درج چنین مطلبی در این مجله مشهور اقتصادی را نه ناشی از یک اشتباه ساده، بلکه برآمده از باورِ «بنیادگرایانه» مدیران این مجله -و بسیاری از مخاطبان اصلی آن- به بازار آزاد و اصالتِ منفعت اقتصادی می‌دانند.

یکی دیگر از دلایل حمله همه‌جانبه منتقدان این مطلب به کل کادر مجله اکونومیست نیز این است که «بی‌نام» بودن مطالب منتشرشده در آن به نقد کتاب مورد اشاره محدود نمی‌شود. مجله اکونومیست برخلاف بقیه رسانه‌های مشابه تمامی مطالب خود را بدون نام نویسنده منتشر می‌کند؛ با این استدلال که مطالب پیش از چاپ از صافی چندین نویسنده و دبیر رد می‌شوند و به همین دلیل آنچه مخاطبان می‌خوانند نه صرفاً باورها و دیدگاه‌های یک نویسنده خاص، که محصول فکری تمامی تیم اکونومیست است.

ادوارد باپتیست نویسنده این کتاب -که از قضا خود نیز سفیدپوست است- مطلب مجله اکونومیست را تنها نشانه‌ای می‌داند از زنده بودن یک سیستم فکری کلان در ایالات متحده که به‌رغم گذشت چند قرن از برده‌داری، هنوز هم به برتری نژاد سفید تأکید و به سیاهان نگاهی تبعیض‌آمیز دارد. از دید او یادآوری این حقیقت که نظام سرمایه‌داری مدرنی که «اکونومیست» به آن عشق می‌ورزد حاصل رنج و عذاب میلیون‌ها سیاه‌پوست است، پارادوکسی اخلاقی پیش پای باورمندان به این نظام می‌گذارد که آنها به هر روشی سعی می‌کنند از آن بگریزند؛ حتی اگر بهای آن دستکاری تاریخ و نادیده گرفتن رنج میلیون‌ها انسان باشد.

XS
SM
MD
LG