انفرادی، داستان زندانیان سیاسی است. داستان انسانهایی که بعد از انقلاب اسلامی تا به امروز، روزها و شبهای بسیاری را در سلولهای کوچک انفرادی گذراندهاند.
زندانیان سیاسی که روح و جسمشان با دیوارهای بههمفشرده سلولها مبارزه میکرد تا بتوانند فضای کوچک انفرادیها و یا مکانهایی شبیه به قبر را تحمل کنند.
درون این چهاردیواریها رمز و رازهای بسیاری برای زندانیان نهفتهاست.
در اولین بخش از برنامه مستند «انفرادی»، شما را به درون سلولهای انفرادی بند ۲۰۹ و ۲۴۰ زندان اوین میبریم تا زندانیان سیاسی سه دهه اخیر از تجربیات خود برای شما بگویند:
زندانبان با صدایی تحکمآمیز میگوید: «تا وقتی در را قفل نکردهام حق نداری چشمبندت را برداری»، لحظهای سکوت میشود. پشت سرت صدای دری آهنی را میشنوی، لحظهای بعد در قفل میشود.
حالا چشمبندت را برمیداری. لحظهای مات و مبهوت وسط سلول قرار میگیری. حس میکنی دیوارهای تیرهرنگ سلول به تو نزدیک میشوند. اینجا سلول انفرادی در بند ۲۰۹ زندان اوین است....
مهرانگیز کار وکیل دادگستری است که در سال ۱۳۷۹ به مدت ۵۴ روز را بازداشت شد و ۳۰ روز از این مدت را در سلول انفرادی بند ۲۰۹ گذراند.
مهرانگیز کار درباره تجربیات خود از این سلولها میگوید: «وقتی من وارد سلول شدم کثیفی آن از حد تصور خارج بود. چند تکه گلیم کهنه که آثار تهوع خشک شده زندانیان قبل از من روی آن به چشم میخورد و یک توالت بسیار کثیف با سیستم توالت فرنگی از جنس آهن زنگزده و حقیقتا متعفن در آنجا وجود داشت. و همین طور یک دستشویی که باز هم به صورت عجیب و غریبی کثیف بود.»
مهرانگیز کار درباره دیگر شرایط سلولهای انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین میگوید: «من مجبور شدم برای خوابیدن از چادرم استفاده کنم. چادرم را به طور کامل به دور خودم پیچاندم. به طوری که شاید کاری کنم که تماسی با محیط نداشته باشم.
طول سلول و نیز آنجایی که میتوانستم بخوابم آنقدر کوتاه بود که پای من دچار خونمردگی شد.»
سلولهای انفرادی بند ۲۴۰ زندان اوین نیز شباهت بسیاری به بند ۲۰۹ دارند. پنجرهای نزدیک به سقف که آن را با تورهای فلزی بستهاند امکان باز کردن پنجره را نداری، چون دستت هرگز به این پنجره نمیرسد.
یک متر و نیم در دو متر، طول و عرض بیشتر سلولها را تشکیل میدهند. داخل این سلولها یک سطل فلزی به عنوان دستشویی وجود دارد. بوی تعفن همه جا را پر کرده، احساس خفگی میکنی. اینجا جایی شبیه به قبر است.
احسان مهرابی که درس مهندسی عمران خوانده، سالهاست که یک روزنامهنگار سیاسی است.
آقای مهرابی در سال ۱۳۸۸ و پس از انتخابات ریاستجمهوری بازداشت شد و ۶۴ روز از دوران زندان خود را در سلولهای انفرادی ۲۴۰ و ۲۰۹ زندان اوین گذراند.
احسان مهرابی میگوید: «من چون رشته تحصیلیام مهندسی عمران بود وقتی وارد سلول شدم احساس میکردم که اگر کسی بخواهد یک نقشه قبر را در نقشهکشی طراحی کند، دقیقا یک چیزی را خواهد کشید که من داخلش بودم و احساس کردم کسی که آنجا را طراحی کرده گویا اساسا مداد را برداشتهاست تا یک قبر را طراحی کند.
ولی با این وجود من چون تجربه سلولهای ۲۰۹ را هم داشتم ترجیحم این بود که به همین قبر برگردم. چون در بند ۲۴۰ سکوت حکمفرما بود و فضای راکدی داشت.»
احسان مهرابی با اشاره به اینکه در ۲۰۹ سر و صدا زیاد بود میگوید: «گرچه صدایی که میآمد صدای بازجوییها و فشارهایی بود که بر سایر زندانیها وارد میآمد و اتفاقاتی که برای بقیه زندانیها در حین بازجویی میافتاد، کتک میخورند، تحقیر میشدند و یا شکنجه میشدند و مواقعی فشارها طاقتفرسا میشد و گریه میکردند، به گوش ما میرسید و من در آن لحظه حس میکردم که این اتفاقات برای خود من میافتد. به حدی که برخی مواقع ترجیح میدادم به همان قبر ۲۴۰ برگردم.»
فشارهای سلول انفرادی در کنار فشارهای بازجویی از زندانی هر لحظه به اوج خود میرسد.
ایرج مصداقی که یک فعال سیاسی است، از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۷۰ در زندانهای گوهردشت، قزلحصار و اوین بود او که بیش از یک سال از این ده سال را در انفرادی این زندانها گذرانده، تجربه دیگری را بیان میکند.
ایرج مصداقی: «زندان انفرادی اینها ایزوله کامل بود و شما هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتید. نه کتاب، نه روزنامه، نه هیچ ارتباطی با بیرون وجود نداشت. در آن سالها، زندان انفرادی– لااقل تجربه خود من- با شکنجه همراه بود. بماند که من خودم در همان چند ماه اولش حتی ملاقات و لباس کافی هم نداشتم.
فضای سلول خیلی سرد بود و من مجبور بودم کف زمین بخوابم. دو پتو هم بیشتر نداشتم. در آن زمان حتی موکت هم کف سلول نبود و من مجبور بودم خودم را در یک پتو بپیچانم و یک پتوی دیگرم را رویم بیندازم.»
آقای مصداقی در ادامه با اشاره به اینکه زیر سرش هیچ چیزی نبوده و مجبور بوده دمپایی زیر سرش بگذارد و بخوابد میگوید: «در انفرادی هر چیزی به فشار برای زندانی تبدیل میشد. وقتی میخواستیم حمام برویم باید لخت و برهنه میرفتیم، حساب کنید باید برهنه از حمام بیرون میآمدیم، در حالی که هوا سرد بود و یک راهرو طولانی را باید طی میکردیم. راهرویی که دو طرفش پنجرهها باز بود و من که لباس نداشتم باید با لباس خیس یا لخت از این مسیر عبور میکردم. ما آنجا حوله هم نداشتم.»
این زندانی سیاسی با اشاره به اینکه فشارهای جانبی هم در انفرادی وجود دارد تاکید میکند: «انفرادی خودش به تنهایی نیست. انواع و اقسام بهانهها میتوانستند بگیرند و میآمدند زندانی را مورد ضرب و شتم قرار میدادند.»
سودابه اردوان، دیگر زندانی دهه ۶۰ خورشیدی نیز که هشت سال را در زندان به سر برده، از روزهایی میگوید که از ساعت چهار یا پنج بعد از ظهر چراغ سلولها خاموش میشد و زندانی در فضایی رعبآور قرار میگرفت.
سودابه اردوان: «از پنجره کوچکی که نزدیک سقف بود یک ذره نور میآمد. این نور هم با تاریک شدن هوا به تدریج قطع میشد و ما تقریبا در تاریکی فرو میرفتیم.
ما مجبور میشدیم زود بگیریم بخوابیم، چون کار دیگری در تاریکی نمیتوانستیم بکنیم و سرمان را که میگذاشتیم روی زمین تا با همان یک عدد پتویی که داشتیم خودمان را بپوشانیم و بخوابیم، صداهای فریاد از زیر زمین ۲۰۹ به گوش میرسید.»
خانم اردوان همچنین میگوید: «زیر زمینهای ۲۰۹ محله شکنجه زندانیها بود. شب هم که دیروقت میشد و کمی اوضاع و احوال آرامتر میشد، میآمدند و اعدامیها را میبردند.»
زندانی در گوشهای از سلول خیره به دیوار شده، دریچه کوچک سلول باز میشود. زندانبان در حالی که تنها چشمهایش دیده میشود میگوید: «چشمبندت را بزن و بیا بیرون.»
زندانیان سیاسی که روح و جسمشان با دیوارهای بههمفشرده سلولها مبارزه میکرد تا بتوانند فضای کوچک انفرادیها و یا مکانهایی شبیه به قبر را تحمل کنند.
درون این چهاردیواریها رمز و رازهای بسیاری برای زندانیان نهفتهاست.
در اولین بخش از برنامه مستند «انفرادی»، شما را به درون سلولهای انفرادی بند ۲۰۹ و ۲۴۰ زندان اوین میبریم تا زندانیان سیاسی سه دهه اخیر از تجربیات خود برای شما بگویند:
زندانبان با صدایی تحکمآمیز میگوید: «تا وقتی در را قفل نکردهام حق نداری چشمبندت را برداری»، لحظهای سکوت میشود. پشت سرت صدای دری آهنی را میشنوی، لحظهای بعد در قفل میشود.
حالا چشمبندت را برمیداری. لحظهای مات و مبهوت وسط سلول قرار میگیری. حس میکنی دیوارهای تیرهرنگ سلول به تو نزدیک میشوند. اینجا سلول انفرادی در بند ۲۰۹ زندان اوین است....
مهرانگیز کار وکیل دادگستری است که در سال ۱۳۷۹ به مدت ۵۴ روز را بازداشت شد و ۳۰ روز از این مدت را در سلول انفرادی بند ۲۰۹ گذراند.
مهرانگیز کار درباره تجربیات خود از این سلولها میگوید: «وقتی من وارد سلول شدم کثیفی آن از حد تصور خارج بود. چند تکه گلیم کهنه که آثار تهوع خشک شده زندانیان قبل از من روی آن به چشم میخورد و یک توالت بسیار کثیف با سیستم توالت فرنگی از جنس آهن زنگزده و حقیقتا متعفن در آنجا وجود داشت. و همین طور یک دستشویی که باز هم به صورت عجیب و غریبی کثیف بود.»
مهرانگیز کار درباره دیگر شرایط سلولهای انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین میگوید: «من مجبور شدم برای خوابیدن از چادرم استفاده کنم. چادرم را به طور کامل به دور خودم پیچاندم. به طوری که شاید کاری کنم که تماسی با محیط نداشته باشم.
طول سلول و نیز آنجایی که میتوانستم بخوابم آنقدر کوتاه بود که پای من دچار خونمردگی شد.»
سلولهای انفرادی بند ۲۴۰ زندان اوین نیز شباهت بسیاری به بند ۲۰۹ دارند. پنجرهای نزدیک به سقف که آن را با تورهای فلزی بستهاند امکان باز کردن پنجره را نداری، چون دستت هرگز به این پنجره نمیرسد.
یک متر و نیم در دو متر، طول و عرض بیشتر سلولها را تشکیل میدهند. داخل این سلولها یک سطل فلزی به عنوان دستشویی وجود دارد. بوی تعفن همه جا را پر کرده، احساس خفگی میکنی. اینجا جایی شبیه به قبر است.
احسان مهرابی که درس مهندسی عمران خوانده، سالهاست که یک روزنامهنگار سیاسی است.
آقای مهرابی در سال ۱۳۸۸ و پس از انتخابات ریاستجمهوری بازداشت شد و ۶۴ روز از دوران زندان خود را در سلولهای انفرادی ۲۴۰ و ۲۰۹ زندان اوین گذراند.
احسان مهرابی میگوید: «من چون رشته تحصیلیام مهندسی عمران بود وقتی وارد سلول شدم احساس میکردم که اگر کسی بخواهد یک نقشه قبر را در نقشهکشی طراحی کند، دقیقا یک چیزی را خواهد کشید که من داخلش بودم و احساس کردم کسی که آنجا را طراحی کرده گویا اساسا مداد را برداشتهاست تا یک قبر را طراحی کند.
ولی با این وجود من چون تجربه سلولهای ۲۰۹ را هم داشتم ترجیحم این بود که به همین قبر برگردم. چون در بند ۲۴۰ سکوت حکمفرما بود و فضای راکدی داشت.»
احسان مهرابی با اشاره به اینکه در ۲۰۹ سر و صدا زیاد بود میگوید: «گرچه صدایی که میآمد صدای بازجوییها و فشارهایی بود که بر سایر زندانیها وارد میآمد و اتفاقاتی که برای بقیه زندانیها در حین بازجویی میافتاد، کتک میخورند، تحقیر میشدند و یا شکنجه میشدند و مواقعی فشارها طاقتفرسا میشد و گریه میکردند، به گوش ما میرسید و من در آن لحظه حس میکردم که این اتفاقات برای خود من میافتد. به حدی که برخی مواقع ترجیح میدادم به همان قبر ۲۴۰ برگردم.»
فشارهای سلول انفرادی در کنار فشارهای بازجویی از زندانی هر لحظه به اوج خود میرسد.
ایرج مصداقی که یک فعال سیاسی است، از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۷۰ در زندانهای گوهردشت، قزلحصار و اوین بود او که بیش از یک سال از این ده سال را در انفرادی این زندانها گذرانده، تجربه دیگری را بیان میکند.
ایرج مصداقی: «زندان انفرادی اینها ایزوله کامل بود و شما هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتید. نه کتاب، نه روزنامه، نه هیچ ارتباطی با بیرون وجود نداشت. در آن سالها، زندان انفرادی– لااقل تجربه خود من- با شکنجه همراه بود. بماند که من خودم در همان چند ماه اولش حتی ملاقات و لباس کافی هم نداشتم.
فضای سلول خیلی سرد بود و من مجبور بودم کف زمین بخوابم. دو پتو هم بیشتر نداشتم. در آن زمان حتی موکت هم کف سلول نبود و من مجبور بودم خودم را در یک پتو بپیچانم و یک پتوی دیگرم را رویم بیندازم.»
آقای مصداقی در ادامه با اشاره به اینکه زیر سرش هیچ چیزی نبوده و مجبور بوده دمپایی زیر سرش بگذارد و بخوابد میگوید: «در انفرادی هر چیزی به فشار برای زندانی تبدیل میشد. وقتی میخواستیم حمام برویم باید لخت و برهنه میرفتیم، حساب کنید باید برهنه از حمام بیرون میآمدیم، در حالی که هوا سرد بود و یک راهرو طولانی را باید طی میکردیم. راهرویی که دو طرفش پنجرهها باز بود و من که لباس نداشتم باید با لباس خیس یا لخت از این مسیر عبور میکردم. ما آنجا حوله هم نداشتم.»
این زندانی سیاسی با اشاره به اینکه فشارهای جانبی هم در انفرادی وجود دارد تاکید میکند: «انفرادی خودش به تنهایی نیست. انواع و اقسام بهانهها میتوانستند بگیرند و میآمدند زندانی را مورد ضرب و شتم قرار میدادند.»
سودابه اردوان، دیگر زندانی دهه ۶۰ خورشیدی نیز که هشت سال را در زندان به سر برده، از روزهایی میگوید که از ساعت چهار یا پنج بعد از ظهر چراغ سلولها خاموش میشد و زندانی در فضایی رعبآور قرار میگرفت.
سودابه اردوان: «از پنجره کوچکی که نزدیک سقف بود یک ذره نور میآمد. این نور هم با تاریک شدن هوا به تدریج قطع میشد و ما تقریبا در تاریکی فرو میرفتیم.
ما مجبور میشدیم زود بگیریم بخوابیم، چون کار دیگری در تاریکی نمیتوانستیم بکنیم و سرمان را که میگذاشتیم روی زمین تا با همان یک عدد پتویی که داشتیم خودمان را بپوشانیم و بخوابیم، صداهای فریاد از زیر زمین ۲۰۹ به گوش میرسید.»
خانم اردوان همچنین میگوید: «زیر زمینهای ۲۰۹ محله شکنجه زندانیها بود. شب هم که دیروقت میشد و کمی اوضاع و احوال آرامتر میشد، میآمدند و اعدامیها را میبردند.»
زندانی در گوشهای از سلول خیره به دیوار شده، دریچه کوچک سلول باز میشود. زندانبان در حالی که تنها چشمهایش دیده میشود میگوید: «چشمبندت را بزن و بیا بیرون.»