پرسشی که در این سالها ذهن بسیاری از تاریخنگاران معاصر ایران را به خود مشغول کرده این است که چرا بیشتر روشنفکران ایران به خیل هواداران انقلاب پیوستند و تنها شمار اندکی از آنان یا به این انقلاب بیاعتنا ماندند و یا با رعایت جانب احتیاط با آن به مخالفت برخاستند؟
پاسخ این پرسش را باید در ذهنیت روشنفکری و سیاسی افرادی دانست که «روشنفکران انقلابی» نام گرفتند. به نظر میرسد که این گروه به دو دلیل از انقلاب ایران پشتیبانی کردند؛ نخست، به دلیل فریبایی مفهوم «انقلاب» و آنچه از آن به ذهن متبادر میشد: در ذهن آنان این فریبایی همراه بود با افسونگری «ایدهآلیسم ناکجاآبادی» و «رمانتیسم سیاسی» که در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ بسیاری روشنفکران ایرانی را مسحور و مجذوب خود کرده بود.
دلیل دوم و عمدهتر انقلابیگریِ روشنفکران آن روز ایران را باید نارسایی و ناپختگی اندیشههای فلسفی و سیاسی آنان دانست. به عبارت دیگر، تمرکز صرفاً ایدئولوژیک آنان بر ابعاد سیاسی جامعهٔ ایران در قالب مفاهیم و مفروضات مارکسیستی مانع از آن شد تا به تحلیل و تفسیری منسجم و نظاممند از تاریخ ایران و میراث فلسفی غرب بپردازند.
بسیاری از جنبههای این موضع ایدئولوژیک و این نگرش تاریخیِ ناپخته در متونی انعکاس یافت که به ویژه روشنفکران چپگرا از دوران پایان انقلاب اسلامی به بعد منتشر ساختند. این آثار بیشتر به قصد تبلیغ و تفهیم اندیشههای ناکجاآبادی و ایدئولوژیک نویسندگانش به دیگران نوشته میشد و نه برای آگاه ساختن جنبش روشنفکری ایران با تفکر انتقادی و فلسفی.
از همین رو بود که بسیاری از روشنفکران پیش از انقلاب از تحولات فرهنگی و سیاسی جامعهٔ انقلابی به شدت دفاع کردند. در تصور برخی از آنان، «پاکسازی» دانشگاهها و نهادهای دولتی، فضا را برای ورود گروه تازهای از ایرانیان و بهرهجویی از شیوههای نوین تفکر و آموزش باز میکرد.
امّا، با گذشت زمان، تنها کسانی که به رژیم مولود انقلاب وابستگی و نزدیکی تنگاتنگ داشتند و «خودی» به شمار میآمدند، همراه با کسانی که خطری برای رژیم نمیآفریدند، توانستند به نهادهای نوپای انقلابی راه یابند. «انقلاب فرهنگی» به بهانهٔ «پاکسازی» امّا به هدف حذف منتقدان و مخالفان رژیم و سپردن جایشان به «متعهدان» به انقلاب، هزاران نفر از اعضای هیئتهای علمی نهادهای عالی آموزشی و دانشجویان چپگرا و ناسیونالیست را از کار برکنار کرد.
در نتیجه، همان گروه از روشنفکرانی که از انقلاب اسلامی ایران، به دلیل مخالفتشان با غربگرایی و امپریالیسم و مبارزه با نظام سرمایهداری ایران پشتیبانی میکردند، دشمنان انقلاب شناخته شدند و در ردهٔ افرادی جا گرفتند که بقای رژیم نوپا را به خطر میانداختند.
بسیاری از این روشنفکران چپگرا و منتقد نیز به ناچار، و سرخورده از پیامدهای انقلاب، ترک وطن کردند و دست از این امید شستند که سرانجام روزی شاهد پدید آمدن نظام سوسیالیستی در ایران شوند. سرخوردگی و نومیدی آنان تنها ناشی از شکست جنبش چپ در ایران نبود.
فروریختن دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ نیز آنان را سخت غافلگیر و بهتزده کرده بود. امّا، آن گروه از روشنفکرانی که به رژیم انقلابی وفادار ماندند، اسلام را به مثابه ابزاری میدیدند که میتوانست فاصلهای را که در دوران پهلوی میان روشنفکران و روحانیان پدید آمده بود از میان بردارد. این نگرش فلسفی ـ سیاسی که میتوان آن را از «عوارض آلاحمدی» شمرد، نخستین گفتمان ضد روشنفکری به شمار میرود که برخی از روشنفکران پس از انقلاب به شرح و بسط آن پرداختهاند.
تعبیرات انقلابی «غربزدگی» و ضدروشنفکری، یعنی الگوی اصلی انقلاب فرهنگی ایران را، باید از پیامدهای چنین گفتمانی دانست. مهمترین نکتهای که روشنفکران ایران پیش از انقلاب آن را به روشنی درنیافته بودند آن بود که امتناع از تبادل نظر دوسویه با غرب نه نشان حرکت به سوی دموکراسی در ایران بلکه عاملی در تعویق تحقق آن بود. روشنفکران ایرانی با رد معیارهای جهانی به عنوان معیارهای خارجی و غربی نه تنها به دموکراسی دست نیافتند، بلکه آنچه به کف آوردند استبدادی نو در قالب شبحی مبتذل از دموکراسی بود. به این ترتیب روشنفکران پیش از انقلاب ایران با تحقیر اصول دموکراسی غربی در عین تلاش برای رسیدن به جامعهای آزادتر و عادلانهتر، وظیفه و رسالت اصلی خویش را از یاد بردند.
در ایران امروز، هستند روشنفکرانی که بر ایدئولوژی خاصی مهر تأیید نمیزنند و به دفاع از آن برنمیخیزند و به ویژه از استقرار دموکراسی دینی حمایت نمیکنند. با این وصف، چنین به نظر میرسد که این گروه از روشنفکران، هم در داخل و هم درخارج از ایران، مفاهیم فلسفی و روشنفکری بنیادین وضع کنونی را نیز به چشم تردید مینگرند.
در واقع، اندیشههای انتقادی و پرسشگر به روشنفکران آموختهاست که، برخلاف همتایان پیشین خود، به آرمانها و سیاستهای بنیادگرایانه و نسخهپردازیهای ناکجاآبادی به دیدهٔ شک و تردید بنگرند. این تشکیک فلسفی از هر نگرشی که قصد مهندسی اجتماعی و بازسازی ایدئولوژیکی جامعهٔ ایران را داشته باشد میپرهیزد. گفتوگوهای میانفرهنگی که پادزهر گرایشهای جامد و تحولناپذیر نسلهای قبلی روشنفکری ایران بود، تبدیل به شالودهٔ رویارویی روشنفکران گفتمانی با مدرنیتهٔ جهانی شدهاست.
ورود به عرصهٔ این گونه گفتوشنودهای فکری و فلسفی روشنفکران نسل امروز ایران را برانگیختهاست که گرایشهای سیاسی و روشنفکری یگانهانگار را به یک سو نهند و توانایی خود را در راه تغییر و تحولی به کار برند که نه به تقلید ناسنجیده از غرب انجامد و نه جهان مدرن و ارزشهای آن را به باد انتقاد و انکار گیرد. از نگاه این گروه از روشنفکران امروز ایران، مدرنیته نه به مرتبه ابزار مادی تنزّل میآید و نه به عنوان دشمن هویت ایرانی به شمار میآید.
فشردهٔ کلام آن که از دوران رویارویی ایران با غرب، این نخستین بار است که مدرنیته، سرانجام به عنوان مجموعهٔ فکری گسترده و پیچیدهای روشنفکران ایرانی را از دوراهی موافقت یا مخالفت صرف با آن رها ساختهاست.
نسل جدید روشنفکری ایران به راستی پذیرفتهاست که هنگام جستوجوی حقیقت باید بیوقفه و بیپروا بر تفکر انتقادی و پرسشگر تکیه کند و همانند برخی از روشنفکران ایران در دهههای سدهٔ گذشته، ذهن پرسشگر خود را در قربانگاه هر ایدئولوژی فدا نکند. بدین سان، روشنفکر گفتمانی ایران امروز نه تنها با دیدی باز و ذهنی نقّاد به جهان معاصر مینگرد، بلکه رهایی از قید و بندهای ایدئولوژیک گذشته به او اجازه میدهد که با اعتمادی بیشتر با روشنفکران جوامع گوناگون به گفتوشنودی شفّاف و بیپرده بنشینند.
چنین تحوّل ذهنی و فلسفی است که سبب شده روشنفکر امروز ایران توجه نقادانه و در عین حال واقعبینانهتری به مسئله هویت و میراث ایرانی داشته باشد تا بتواند در یک بازبینی و بازشناسی نقادانه به این پرسش پاسخ دهد که آیا روشنفکر تنها متخصصی در رشتههای گوناگون علمی است یا در عین حال اندیشهورزی است در جستوجوی حقیقت بیآن که هرگز بتواند به مطلق آن دست یابد؟
لحن و شیوهٔ تازهای که در گفتوشنود روشنفکری وارد جامعهٔ امروز ایران شده، فراسوی همهٔ گرایشهای گوناگون سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، رهیافتی انتقادی و نه ایدئولوژیک را در اختیار نسل بعدی روشنفکران ایرانی قرار دادهاست. افزون براین، شاید بتوان گفت که روشنفکر ایرانی امروز به مراتب بیشتر از پیشینیاناش با مشکلات، گرایشها، ارزشها و سنتهای جامعهٔ خویش آشناست. هدف چنین روشنفکری دیگر رد یا پذیرش نظری و یکپارچهٔ این سنتها نیست بلکه ارزیابی فلسفی و معرفتشناختی آنها در آینهٔ جهان امروز است.
هرچند که روشنفکر امروز ایران همچنان با محدودیتهای حاکم بر جامعه خویش روبرو است، امّا چنین به نظر میرسد که توانسته باشد فاصلهٔ بین دو اندیشهٔ ایرانی و جهانی را کمتر کند و تاریخ خود را با عنایت به اولویتهای معرفتشناختی و فلسفی و نه از سر مصلحتاندیشیهای سیاسی و ایدئولوژیک بازاندیشد.
--------------------------------------------------------------------------------------------
دیدگاه های ارائه شده در این مقاله الزاما بازتاب دهنده دیدگاه های رادیو فردا نیست.
پاسخ این پرسش را باید در ذهنیت روشنفکری و سیاسی افرادی دانست که «روشنفکران انقلابی» نام گرفتند. به نظر میرسد که این گروه به دو دلیل از انقلاب ایران پشتیبانی کردند؛ نخست، به دلیل فریبایی مفهوم «انقلاب» و آنچه از آن به ذهن متبادر میشد: در ذهن آنان این فریبایی همراه بود با افسونگری «ایدهآلیسم ناکجاآبادی» و «رمانتیسم سیاسی» که در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ بسیاری روشنفکران ایرانی را مسحور و مجذوب خود کرده بود.
دلیل دوم و عمدهتر انقلابیگریِ روشنفکران آن روز ایران را باید نارسایی و ناپختگی اندیشههای فلسفی و سیاسی آنان دانست. به عبارت دیگر، تمرکز صرفاً ایدئولوژیک آنان بر ابعاد سیاسی جامعهٔ ایران در قالب مفاهیم و مفروضات مارکسیستی مانع از آن شد تا به تحلیل و تفسیری منسجم و نظاممند از تاریخ ایران و میراث فلسفی غرب بپردازند.
بسیاری از جنبههای این موضع ایدئولوژیک و این نگرش تاریخیِ ناپخته در متونی انعکاس یافت که به ویژه روشنفکران چپگرا از دوران پایان انقلاب اسلامی به بعد منتشر ساختند. این آثار بیشتر به قصد تبلیغ و تفهیم اندیشههای ناکجاآبادی و ایدئولوژیک نویسندگانش به دیگران نوشته میشد و نه برای آگاه ساختن جنبش روشنفکری ایران با تفکر انتقادی و فلسفی.
از همین رو بود که بسیاری از روشنفکران پیش از انقلاب از تحولات فرهنگی و سیاسی جامعهٔ انقلابی به شدت دفاع کردند. در تصور برخی از آنان، «پاکسازی» دانشگاهها و نهادهای دولتی، فضا را برای ورود گروه تازهای از ایرانیان و بهرهجویی از شیوههای نوین تفکر و آموزش باز میکرد.
روشنفکران ایرانی با رد معیارهای جهانی به عنوان معیارهای خارجی و غربی نه تنها به دموکراسی دست نیافتند، بلکه آنچه به کف آوردند استبدادی نو در قالب شبحی مبتذل از دموکراسی بود...
امّا، با گذشت زمان، تنها کسانی که به رژیم مولود انقلاب وابستگی و نزدیکی تنگاتنگ داشتند و «خودی» به شمار میآمدند، همراه با کسانی که خطری برای رژیم نمیآفریدند، توانستند به نهادهای نوپای انقلابی راه یابند. «انقلاب فرهنگی» به بهانهٔ «پاکسازی» امّا به هدف حذف منتقدان و مخالفان رژیم و سپردن جایشان به «متعهدان» به انقلاب، هزاران نفر از اعضای هیئتهای علمی نهادهای عالی آموزشی و دانشجویان چپگرا و ناسیونالیست را از کار برکنار کرد.
در نتیجه، همان گروه از روشنفکرانی که از انقلاب اسلامی ایران، به دلیل مخالفتشان با غربگرایی و امپریالیسم و مبارزه با نظام سرمایهداری ایران پشتیبانی میکردند، دشمنان انقلاب شناخته شدند و در ردهٔ افرادی جا گرفتند که بقای رژیم نوپا را به خطر میانداختند.
بسیاری از این روشنفکران چپگرا و منتقد نیز به ناچار، و سرخورده از پیامدهای انقلاب، ترک وطن کردند و دست از این امید شستند که سرانجام روزی شاهد پدید آمدن نظام سوسیالیستی در ایران شوند. سرخوردگی و نومیدی آنان تنها ناشی از شکست جنبش چپ در ایران نبود.
فروریختن دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ نیز آنان را سخت غافلگیر و بهتزده کرده بود. امّا، آن گروه از روشنفکرانی که به رژیم انقلابی وفادار ماندند، اسلام را به مثابه ابزاری میدیدند که میتوانست فاصلهای را که در دوران پهلوی میان روشنفکران و روحانیان پدید آمده بود از میان بردارد. این نگرش فلسفی ـ سیاسی که میتوان آن را از «عوارض آلاحمدی» شمرد، نخستین گفتمان ضد روشنفکری به شمار میرود که برخی از روشنفکران پس از انقلاب به شرح و بسط آن پرداختهاند.
تعبیرات انقلابی «غربزدگی» و ضدروشنفکری، یعنی الگوی اصلی انقلاب فرهنگی ایران را، باید از پیامدهای چنین گفتمانی دانست. مهمترین نکتهای که روشنفکران ایران پیش از انقلاب آن را به روشنی درنیافته بودند آن بود که امتناع از تبادل نظر دوسویه با غرب نه نشان حرکت به سوی دموکراسی در ایران بلکه عاملی در تعویق تحقق آن بود. روشنفکران ایرانی با رد معیارهای جهانی به عنوان معیارهای خارجی و غربی نه تنها به دموکراسی دست نیافتند، بلکه آنچه به کف آوردند استبدادی نو در قالب شبحی مبتذل از دموکراسی بود. به این ترتیب روشنفکران پیش از انقلاب ایران با تحقیر اصول دموکراسی غربی در عین تلاش برای رسیدن به جامعهای آزادتر و عادلانهتر، وظیفه و رسالت اصلی خویش را از یاد بردند.
در ایران امروز، هستند روشنفکرانی که بر ایدئولوژی خاصی مهر تأیید نمیزنند و به دفاع از آن برنمیخیزند و به ویژه از استقرار دموکراسی دینی حمایت نمیکنند. با این وصف، چنین به نظر میرسد که این گروه از روشنفکران، هم در داخل و هم درخارج از ایران، مفاهیم فلسفی و روشنفکری بنیادین وضع کنونی را نیز به چشم تردید مینگرند.
در واقع، اندیشههای انتقادی و پرسشگر به روشنفکران آموختهاست که، برخلاف همتایان پیشین خود، به آرمانها و سیاستهای بنیادگرایانه و نسخهپردازیهای ناکجاآبادی به دیدهٔ شک و تردید بنگرند. این تشکیک فلسفی از هر نگرشی که قصد مهندسی اجتماعی و بازسازی ایدئولوژیکی جامعهٔ ایران را داشته باشد میپرهیزد. گفتوگوهای میانفرهنگی که پادزهر گرایشهای جامد و تحولناپذیر نسلهای قبلی روشنفکری ایران بود، تبدیل به شالودهٔ رویارویی روشنفکران گفتمانی با مدرنیتهٔ جهانی شدهاست.
ورود به عرصهٔ این گونه گفتوشنودهای فکری و فلسفی روشنفکران نسل امروز ایران را برانگیختهاست که گرایشهای سیاسی و روشنفکری یگانهانگار را به یک سو نهند و توانایی خود را در راه تغییر و تحولی به کار برند که نه به تقلید ناسنجیده از غرب انجامد و نه جهان مدرن و ارزشهای آن را به باد انتقاد و انکار گیرد. از نگاه این گروه از روشنفکران امروز ایران، مدرنیته نه به مرتبه ابزار مادی تنزّل میآید و نه به عنوان دشمن هویت ایرانی به شمار میآید.
نسل جدید روشنفکری ایران به راستی پذیرفتهاست ... همانند برخی از روشنفکران ایران در دهههای سدهٔ گذشته، ذهن پرسشگر خود را در قربانگاه هر ایدئولوژی فدا نکند.
فشردهٔ کلام آن که از دوران رویارویی ایران با غرب، این نخستین بار است که مدرنیته، سرانجام به عنوان مجموعهٔ فکری گسترده و پیچیدهای روشنفکران ایرانی را از دوراهی موافقت یا مخالفت صرف با آن رها ساختهاست.
نسل جدید روشنفکری ایران به راستی پذیرفتهاست که هنگام جستوجوی حقیقت باید بیوقفه و بیپروا بر تفکر انتقادی و پرسشگر تکیه کند و همانند برخی از روشنفکران ایران در دهههای سدهٔ گذشته، ذهن پرسشگر خود را در قربانگاه هر ایدئولوژی فدا نکند. بدین سان، روشنفکر گفتمانی ایران امروز نه تنها با دیدی باز و ذهنی نقّاد به جهان معاصر مینگرد، بلکه رهایی از قید و بندهای ایدئولوژیک گذشته به او اجازه میدهد که با اعتمادی بیشتر با روشنفکران جوامع گوناگون به گفتوشنودی شفّاف و بیپرده بنشینند.
چنین تحوّل ذهنی و فلسفی است که سبب شده روشنفکر امروز ایران توجه نقادانه و در عین حال واقعبینانهتری به مسئله هویت و میراث ایرانی داشته باشد تا بتواند در یک بازبینی و بازشناسی نقادانه به این پرسش پاسخ دهد که آیا روشنفکر تنها متخصصی در رشتههای گوناگون علمی است یا در عین حال اندیشهورزی است در جستوجوی حقیقت بیآن که هرگز بتواند به مطلق آن دست یابد؟
لحن و شیوهٔ تازهای که در گفتوشنود روشنفکری وارد جامعهٔ امروز ایران شده، فراسوی همهٔ گرایشهای گوناگون سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، رهیافتی انتقادی و نه ایدئولوژیک را در اختیار نسل بعدی روشنفکران ایرانی قرار دادهاست. افزون براین، شاید بتوان گفت که روشنفکر ایرانی امروز به مراتب بیشتر از پیشینیاناش با مشکلات، گرایشها، ارزشها و سنتهای جامعهٔ خویش آشناست. هدف چنین روشنفکری دیگر رد یا پذیرش نظری و یکپارچهٔ این سنتها نیست بلکه ارزیابی فلسفی و معرفتشناختی آنها در آینهٔ جهان امروز است.
هرچند که روشنفکر امروز ایران همچنان با محدودیتهای حاکم بر جامعه خویش روبرو است، امّا چنین به نظر میرسد که توانسته باشد فاصلهٔ بین دو اندیشهٔ ایرانی و جهانی را کمتر کند و تاریخ خود را با عنایت به اولویتهای معرفتشناختی و فلسفی و نه از سر مصلحتاندیشیهای سیاسی و ایدئولوژیک بازاندیشد.
--------------------------------------------------------------------------------------------
دیدگاه های ارائه شده در این مقاله الزاما بازتاب دهنده دیدگاه های رادیو فردا نیست.