«اولیویه روا» استاد نظریههای سیاسی و اجتماعی «دانشگاه اروپایی» در شهر فلورانس ایتالیا در تحلیلی که نشریه انگلیسی زبان «نیو استیتزمن» آنرا منتشر کردهاست به بررسی تحولات سیاسی گسترده در کشورهای عربی و مسلمان پرداخته و در مقدمه مطلب خود مینویسد که بسیاری از تحلیلگران اروپایی برای بررسی این رخدادها به نمونه انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ باز میگردند.
وی در مقاله اش که با تیتر «این یک انقلاب اسلامی نیست» می نویسد خیزشها و قیام مردم در تونس و مصر نشان داد با وجودیکه دامنه اجتماعی اسلام در حال گسترش است ولی از نظر سیاسی اکنون اسلام، ضعیفتر از گذشتهاست.
به نوشته این استاد فرانسوی، گروههای اسلامگرا در این رویدادها نقش چندانی ندارند و یا مثل نمونه اخوانالمسلمین در مصر از حضور فعال و رسمی در این تحولات خودداری میکنند. با نگاهی به ترکیب گروهها و جمعیت شرکتکننده در این خیزشها به خوبی میتوان متوجه شد که ما با یک نسل «پسا-اسلام» روبهرو هستیم. برای این نسل، اسلام سیاسی امری مربوط به گذشته است و مسئله اصلی آنها نه الهامگیری سیاسی از دین بلکه مبارزه با حکومتهای فاسد و دیکتاتوری است.
البته این به آن معنا نیست که تمام این تظاهرکنندگان سکولار هستند ولی آنها ترجیح میدهند که در یک فضای سکولار مبارزات سیاسی خود را پیش برده و از نگاه آنها اسلام ضرورتاً یک ایدئولوژی نیست که بتوان بر پایه آن یک جهان بهتر را ساخت.
نویسنده با اشاره به سایر منابع الهامبخش برای ایدئولوژی و سیاست در جهان عرب نتیجه میگیرد که هم ملیگرایی قدیمی اعراب و هم سیاستهای ضد استعماری دهههای گذشته برای نسل کنونی الگوی مناسبی نیست. این نسل دقیقاً به این خاطر که فردگراتر از گذشته و به دنبال حقوق شهروندی افراد است به نسبت گذشته تکثرگرایی بیشتری دارد. این افراد در زندگی شخصی خود ممکن است همه دیندار باشند ولی در قالب یک جنبش غیر دینی عمل میکنند.
«اولیویه روا» سپس خاطر نشان میکند که دموکراسی که معترضان جهان عرب مطالبه میکنند با آن چیزی که دولت جورج بوش پس از حمله به عراق به دنبال گسترش آن در منطقه بود تفاوت فراوانی دارد. آن نوع از گسترش دموکراسی مشروعیت نداشت چون بر دخالت نظامی تکیه میکرد. تناقض در این است که امروزه همزمان با سست شدن نفوذ آمریکا در منطقه و بهعلاوه سیاستهای عملگرایانه دولت باراک اوباما، زمینه برای یک مبارزه مشروع و بومی در راستای استقرار مردمسالاری در کشورهای عربی فراهم شدهاست.
نویسنده با اشاره به نحوه عملکرد و سازماندهی این جنبشها تاکید دارد که اینها از نوع انقلاب نیستند. این جنبشها نه رهبری مشخص، نه سازماندهی منسجم و نه احزاب سیاسی دارند. بنابراین وظیفه حرکت به سمت دموکراسی و برقراری یک چنین نظامی کار دشواری خواهد بود. بعید است که سقوط حکومتهای خودکامه در کشورهای عربی خود به خود به برقراری نظامهای مردمسالار منجر شود. این همان چیزی بود که دولت آمریکا پس از سرنگون کردن صدام حسین خواب آن را میدید.
به باور نویسنده، گروههای اسلامگرا طی یک دهه اخیر به شدت تجزیه شدهاند. گرایشهای تندرو به گروه القاعده و گروههای تروریستی مشابه پیوسته و در پاکستان یا نقاط دیگر به خشونت ادامه میدهند. در عین حال بخش بزرگتری از آنچه که بهطور کلی اسلام سیاسی تلقی میشود به تدریج میانهروتر شده و راههای آشتیآمیز و مدنی و احترام به حضور سیاسی دیگران را در پیش گرفتهاند. حقیقت این است که گروههای «جهادی»، دیگر در میان مسلمانان نفوذ چندانی ندارند.
«اولیویه روا» پروفسور علوم سیاسی و اجتماعی در دانشگاه اروپایی شهر فلورانس در ادامه تحلیل خود یکی از نکات مهم در دیدگاه خود را تشریح میکند و آن این است که با وجود تضعیف اسلام سیاسی، گستره حضور و تاثیرگذاری اسلام در عرصههای فرهنگی و اجتماعی افزایش یافتهاست.
وی تاکید میکند که نباید این دو وجه متمایز از نقش دین و هویت فرهنگی و مذهبی مردم جهان اسلام و کشورهای عربی را با یکدیگر اشتباه گرفت.
وی توضیح میدهد که در رژیمهای دیکتاتوری جهان عرب، همواره برداشت سنتی و محافظه کارانه از اسلام تقویت شدهاست. در عین حال عامل گسترش نفوذ سلفیها را باید در نظر گرفت که به جای اجتماعی و سیاسی کردن اسلام طرفدار تعمیق آموزههای اسلامی در تکتک افراد هستند. آنچه که در غرب به عنوان گسترش «اسلامی شدن» و عاملی خطرناک تلقی میشود در حقیقت امر، به نوعی گسترش بازاری اسلام است. امروزه از اغذیهفروشی گرفته تا مد لباس زنان همه اسلامی شدهاست.
«اولیویه روا» سپس هشدار میدهد که رژیمهای دیکتاتوری عربی، البته به استثناء تونس را نباید سدی در برابر گسترش اسلام تندرو تلقی کرد. درست برعکس در طول دو دهه اخیر بسیاری از این حکومتها یک نوع جدید از بنیادگرایی اسلامی را پذیرفته و آموزهها و قوانین شریعت را بدون آنکه رسماً به آن چنین خطاب کنند در کشورهای خود بسط دادهاند.
به باور نویسنده بسیاری از گروههای اسلامگرا، از جمله اِخوانالمسلمین از این تجارب تاریخی درس گرفته و به خوبی متوجه شدهاند که برقرار کردن یک حکومت اسلامی، ناگزیر، مستلزم جنگ داخلی و یا برقراری یک نظام دیکتاتوری است. برای بسیاری از این گروهها نمونه موفقیتآمیز حزب «عدالت و توسعه» ترکیه که با وجود ریشههای اسلامی توانستهاست در یک نظام سکولار و با روشهای دموکراتیک به قدرت برسد یک الگوی جذاب است.
«اولیویه روا» معتقد است که فاصله گرفتن بخش عمده گروههای اسلامگرا از بنیادگرایی به نفع تثبیت دموکراسی در این کشورها است. آنها برای ادامه حیات خود و جلب نظر مردم، برخلاف رژیمهایی نظیر ایران و یا عربستان سعودی که با ابزار اسلام مردم را مهار و سرکوب میکنند، باید به روشهای دموکراتیک و مدنی روی بیاورند.
آنچه که تاکنون جنبشهای گسترده در جهان عرب را برانگیخته خصوصیت تعرضآمیز و تجاوزکارانه حکومتهای خودکامه بوده که بخشها و لایههای گوناگون جامعه را هر یک به نحوی خشمگین کردهاست. اما در عین حال باید به خاطر داشت که در بیشتر این کشورها پیوندها و روابطی میان حلقههای گوناگون قدرت، از نخبگان سیاسی گرفته تا سران ارتش و رهبران قبایل، وجود داشته و هر یک سهمی در سیاست و دارایی این کشورها دارند.
آیا نیاز و مطالبه دموکراسی در این کشورها آنچنان نیرومند هست که بتواند این تار و پودهای مستحکم در بافت این جوامع را در هم بریزد؟
راه رسیدن به اصلاحات سیاسی و مردمسالاری در این بخش از جهان بسیار طولانی است ولی در یک نکته تردید نباید کرد و آن اینکه دوران مستثنی بودن اعراب – مسلمانان از تحولات جهان به پایان رسیدهاست.
رویدادهای سیاسی اخیر نشان داد که جوامع عربی در سالهای اخیر دستخوش تحولات ژرفی شدهاند. درست است که اسلام به پایان راه خود نرسیده همچنان که دموکراسی لیبرالی نیز ضرورتاً آخرین فصل از تاریخ بشر نخواهد بود. ولی به جرات میتوان گفت که از این پس، اسلام در ارتباط با جوامع عرب–مسلمانی شناخته خواهد شد که دیگر در درون خود زندانی نیستند.
وی در مقاله اش که با تیتر «این یک انقلاب اسلامی نیست» می نویسد خیزشها و قیام مردم در تونس و مصر نشان داد با وجودیکه دامنه اجتماعی اسلام در حال گسترش است ولی از نظر سیاسی اکنون اسلام، ضعیفتر از گذشتهاست.
به نوشته این استاد فرانسوی، گروههای اسلامگرا در این رویدادها نقش چندانی ندارند و یا مثل نمونه اخوانالمسلمین در مصر از حضور فعال و رسمی در این تحولات خودداری میکنند. با نگاهی به ترکیب گروهها و جمعیت شرکتکننده در این خیزشها به خوبی میتوان متوجه شد که ما با یک نسل «پسا-اسلام» روبهرو هستیم. برای این نسل، اسلام سیاسی امری مربوط به گذشته است و مسئله اصلی آنها نه الهامگیری سیاسی از دین بلکه مبارزه با حکومتهای فاسد و دیکتاتوری است.
البته این به آن معنا نیست که تمام این تظاهرکنندگان سکولار هستند ولی آنها ترجیح میدهند که در یک فضای سکولار مبارزات سیاسی خود را پیش برده و از نگاه آنها اسلام ضرورتاً یک ایدئولوژی نیست که بتوان بر پایه آن یک جهان بهتر را ساخت.
نویسنده با اشاره به سایر منابع الهامبخش برای ایدئولوژی و سیاست در جهان عرب نتیجه میگیرد که هم ملیگرایی قدیمی اعراب و هم سیاستهای ضد استعماری دهههای گذشته برای نسل کنونی الگوی مناسبی نیست. این نسل دقیقاً به این خاطر که فردگراتر از گذشته و به دنبال حقوق شهروندی افراد است به نسبت گذشته تکثرگرایی بیشتری دارد. این افراد در زندگی شخصی خود ممکن است همه دیندار باشند ولی در قالب یک جنبش غیر دینی عمل میکنند.
«اولیویه روا» سپس خاطر نشان میکند که دموکراسی که معترضان جهان عرب مطالبه میکنند با آن چیزی که دولت جورج بوش پس از حمله به عراق به دنبال گسترش آن در منطقه بود تفاوت فراوانی دارد. آن نوع از گسترش دموکراسی مشروعیت نداشت چون بر دخالت نظامی تکیه میکرد. تناقض در این است که امروزه همزمان با سست شدن نفوذ آمریکا در منطقه و بهعلاوه سیاستهای عملگرایانه دولت باراک اوباما، زمینه برای یک مبارزه مشروع و بومی در راستای استقرار مردمسالاری در کشورهای عربی فراهم شدهاست.
نویسنده با اشاره به نحوه عملکرد و سازماندهی این جنبشها تاکید دارد که اینها از نوع انقلاب نیستند. این جنبشها نه رهبری مشخص، نه سازماندهی منسجم و نه احزاب سیاسی دارند. بنابراین وظیفه حرکت به سمت دموکراسی و برقراری یک چنین نظامی کار دشواری خواهد بود. بعید است که سقوط حکومتهای خودکامه در کشورهای عربی خود به خود به برقراری نظامهای مردمسالار منجر شود. این همان چیزی بود که دولت آمریکا پس از سرنگون کردن صدام حسین خواب آن را میدید.
به باور نویسنده، گروههای اسلامگرا طی یک دهه اخیر به شدت تجزیه شدهاند. گرایشهای تندرو به گروه القاعده و گروههای تروریستی مشابه پیوسته و در پاکستان یا نقاط دیگر به خشونت ادامه میدهند. در عین حال بخش بزرگتری از آنچه که بهطور کلی اسلام سیاسی تلقی میشود به تدریج میانهروتر شده و راههای آشتیآمیز و مدنی و احترام به حضور سیاسی دیگران را در پیش گرفتهاند. حقیقت این است که گروههای «جهادی»، دیگر در میان مسلمانان نفوذ چندانی ندارند.
«اولیویه روا» پروفسور علوم سیاسی و اجتماعی در دانشگاه اروپایی شهر فلورانس در ادامه تحلیل خود یکی از نکات مهم در دیدگاه خود را تشریح میکند و آن این است که با وجود تضعیف اسلام سیاسی، گستره حضور و تاثیرگذاری اسلام در عرصههای فرهنگی و اجتماعی افزایش یافتهاست.
وی تاکید میکند که نباید این دو وجه متمایز از نقش دین و هویت فرهنگی و مذهبی مردم جهان اسلام و کشورهای عربی را با یکدیگر اشتباه گرفت.
وی توضیح میدهد که در رژیمهای دیکتاتوری جهان عرب، همواره برداشت سنتی و محافظه کارانه از اسلام تقویت شدهاست. در عین حال عامل گسترش نفوذ سلفیها را باید در نظر گرفت که به جای اجتماعی و سیاسی کردن اسلام طرفدار تعمیق آموزههای اسلامی در تکتک افراد هستند. آنچه که در غرب به عنوان گسترش «اسلامی شدن» و عاملی خطرناک تلقی میشود در حقیقت امر، به نوعی گسترش بازاری اسلام است. امروزه از اغذیهفروشی گرفته تا مد لباس زنان همه اسلامی شدهاست.
«اولیویه روا» سپس هشدار میدهد که رژیمهای دیکتاتوری عربی، البته به استثناء تونس را نباید سدی در برابر گسترش اسلام تندرو تلقی کرد. درست برعکس در طول دو دهه اخیر بسیاری از این حکومتها یک نوع جدید از بنیادگرایی اسلامی را پذیرفته و آموزهها و قوانین شریعت را بدون آنکه رسماً به آن چنین خطاب کنند در کشورهای خود بسط دادهاند.
به باور نویسنده بسیاری از گروههای اسلامگرا، از جمله اِخوانالمسلمین از این تجارب تاریخی درس گرفته و به خوبی متوجه شدهاند که برقرار کردن یک حکومت اسلامی، ناگزیر، مستلزم جنگ داخلی و یا برقراری یک نظام دیکتاتوری است. برای بسیاری از این گروهها نمونه موفقیتآمیز حزب «عدالت و توسعه» ترکیه که با وجود ریشههای اسلامی توانستهاست در یک نظام سکولار و با روشهای دموکراتیک به قدرت برسد یک الگوی جذاب است.
رژیمهای دیکتاتوری عربی را نباید سدی در برابر گسترش اسلام تندرو تلقی کرد، بلکه درست برعکس در طول دو دهه اخیر بسیاری از این حکومتها یک نوع جدید از بنیادگرایی اسلامی را پذیرفته و در کشورهای خود بسط دادهاند.
«اولیویه روا» معتقد است که فاصله گرفتن بخش عمده گروههای اسلامگرا از بنیادگرایی به نفع تثبیت دموکراسی در این کشورها است. آنها برای ادامه حیات خود و جلب نظر مردم، برخلاف رژیمهایی نظیر ایران و یا عربستان سعودی که با ابزار اسلام مردم را مهار و سرکوب میکنند، باید به روشهای دموکراتیک و مدنی روی بیاورند.
آنچه که تاکنون جنبشهای گسترده در جهان عرب را برانگیخته خصوصیت تعرضآمیز و تجاوزکارانه حکومتهای خودکامه بوده که بخشها و لایههای گوناگون جامعه را هر یک به نحوی خشمگین کردهاست. اما در عین حال باید به خاطر داشت که در بیشتر این کشورها پیوندها و روابطی میان حلقههای گوناگون قدرت، از نخبگان سیاسی گرفته تا سران ارتش و رهبران قبایل، وجود داشته و هر یک سهمی در سیاست و دارایی این کشورها دارند.
آیا نیاز و مطالبه دموکراسی در این کشورها آنچنان نیرومند هست که بتواند این تار و پودهای مستحکم در بافت این جوامع را در هم بریزد؟
راه رسیدن به اصلاحات سیاسی و مردمسالاری در این بخش از جهان بسیار طولانی است ولی در یک نکته تردید نباید کرد و آن اینکه دوران مستثنی بودن اعراب – مسلمانان از تحولات جهان به پایان رسیدهاست.
رویدادهای سیاسی اخیر نشان داد که جوامع عربی در سالهای اخیر دستخوش تحولات ژرفی شدهاند. درست است که اسلام به پایان راه خود نرسیده همچنان که دموکراسی لیبرالی نیز ضرورتاً آخرین فصل از تاریخ بشر نخواهد بود. ولی به جرات میتوان گفت که از این پس، اسلام در ارتباط با جوامع عرب–مسلمانی شناخته خواهد شد که دیگر در درون خود زندانی نیستند.