به مناسبت سی سالگی انقلاب اسلامی، رادیو اروپای آزاد / رادیو آزادی گفتوگویی کرده است با جان لیمبرت، که در جریان اشغال سفارت آمریکا در تهران حدود یک سال در گروگان بود. برگردان این مطلب را در زیر میخوانید:
زندگی جان لیمبرت آمریکایی به گونهای بوده است که میتوان آن را سراسر عشق به ایران توصیف کرد. جان لیمبرت اولین بار در سال ۱۹۶۲ به ایران سفر کرد. در آن زمان والدین او برای «برنامه کمکهای خارجی آمریکا» در ایران مشغول به کار بودند.
دو سال بعد جان پس از فراگرفتن زبان فارسی به ایران بازگشت. این بار در قالب عضوی از «سپاه صلح».
سفر بعدی او به ایران در دهه ۱۹۷۰ بود: به عنوان محقق و استاد دانشگاه و برای پایان دادن به مطالعات خود در مورد ایران.
در سال ۱۹۷۹ و اشغال سفارت آمریکا در تهران جان لیمبرت نیز جزو گروگانها بود. او چندی پیش از آن واقعه، به عنوان کارمند وزارت خارجه آمریکا، به تهران اعزام شده بود. جان لیمبرت به همراه سایر گروگانها بیش از یک سال در اسارت بود.
جان لیمبرت اکنون کاملا به زبان فارسی تسلط دارد و با یک بانوی ایرانی ازدواج کرده است. او سالها در وزارت خارجه و در سطح سفیر مشغول به کار بوده و اکنون یکی از استادان شاخص روابط بینالملل در دانشگاه نیروی دریایی آمریکا ست.
ممکن است برای آنهایی که نمیدانند توضیح دهید که شما در تهران مشغول چه کاری بودید؟
جان لیمبرت: در سال ۱۹۷۹ من به عنوان یک کارمند سیاسی به سفارتمان در تهران اعزام شدم. دقیقا روز نوزدهم اوت ۱۹۷۹ به تهران رسیدم. بنابر این میتوان گفت که وقتشناسی من واقعا بد بود! چون چند ماه بعد، ماجرای گروگانگیری اتفاق افتاد.
ولی قبل از آن در ایران کار و زندگی کرده بودم: مدتی به عنوان دبیر دبیرستان، محقق و استاد دانشگاه. ولی این اولین سفر یا کار من به عنوان دیپلمات در تهران بود.
پس از آزادی چه کردید؟
ما ایران را درست در روز ادای سوگند پرزیدنت ريگان ترک کردیم: بیستم ژانویه ۱۹۸۱. وقتی که به آمریکا رسیدم چند ماهی را با خانواده گذراندم، سفر کردم و به دیدار دوستان رفتم.
کار بعدی من در دانشکده نیروی دریایی بود: به عنوان کارمند سیاسی وزارت خارجه و برای تدریس در بخش علوم سیاسی در آنجا مشغول کار شدم.
فکر میکنید دوران اسارت در تهران به چه شکلی بر زندگی شما تأثیر گذاشته است؟
تأثیر آن را دقیقا نمیدانم. به نظرم باید این سؤال را از خانواده یا نزدیکان من بپرسید تا بگویند چه تغییراتی در من دیدهاند. ولی باید بگویم که این واقعه برای زندگی من چند نتیجه داشت.
در درجه اول، من ارزش بیشتری برای حرفه خود [فعالیت دیپلماتیک] قائل شدم. چون وظیفه دیپلمات حل اختلافات بین ملتهاست. هدف دیپلماسی در نهایت همین است؛ و همین است که رسالت آن را با اهمیت میکند. چون اگر این کار به شکست بینجامد ما با هرج و مرج روبهرو خواهیم شد؛ یعنی دقیقا همان چیزی که در سال ۱۹۷۹ در سفارت آمریکا در تهران روی داد.
امسال سیامین سالگرد انقلاب ایران است. آیا در سال ۱۹۷۹ فکر میکردید که این انقلاب و این نظام سياسی سی سال عمر کند؟
خیر. مثل همه افراد دیگر من هم در مورد این انقلاب اشتباه کردم. اذعان میکنم که من از همان ابتدا در مورد آن و سیری که طی خواهد کرد نظر نادرستی داشتم. مسیر خصمانه، بیرحمانه و ناشکیبایی این انقلاب واقعا مرا تعجب زده کرد. من انتظار وقوع چنین چیزهایی را نداشتم. باورم نمیشد که آمریکا و ایران برای این مدت طولانی دشمن باشند.
وقتی که در سال ۱۹۸۱ ایران را ترک میکردم با خودم فکر کردم:خیلی خوب، این هم یک دورهای است ولی احتمالا طی پنج یا ۱۰ سال دیگر اوضاع تغییر خواهد کرد، اوضاع آرام خواهد شد و آمریکا و ایران برای آغاز مناسباتی عادی آماده خواهند شد. ولی خوب، کاملا واضح است که چنین نشد.
آیا فکر میکنید که آمادگی باراک اوباما برای دراز کردن دست دوستی به سوی ایران، به عنوان مثال انجام گفتوگوهای مستقم، موضع ایران در قبال غرب را تعدیل خواهد کرد؟
من امیدوارم. اما با توجه به شدت بیاعتمادی، انبوه دشمنی و سایه حوادث گذشته زیاد مطمئن نیستم که نتیجه بدهد.
سایه کینهورزی و دشمنیهای تاریخی بین دو طرف یک شبه و با چند سخنرانی یا ژست سياسی متفاوت به کنار نخواهد رفت.
اما با همه این احوال من امیدوارم که باراک اوباما و دیگران به تلاش خود ادامه دهند، صبر پیشه کنند و براین موضع اصرار بورزند؛ چون واقعا ارزش آن را دارد. اما این مسیری دشوار و کلافه کننده است و با بنبست و حتی شکستهای مقطعی همراه خواهد بود.
و پرسش آخر: بخش اعظم جمعیت ایران را جوانان تشکیل میدهند. آیا فکر میکنید که اگر تغییری در اوضاع ایران روی دهد از داخل کشور - فرضا توسط نسل جوان ایران - خواهد بود یا از خارج از مرزهای ایران؟
هیچ تردیدی ندارم که چنین تحولی نمیتواند از خارج صورت بگیرد. اما در مورد اینکه از داخل کشور ناشی شود نمیتوانم هیچ پیشبینی بکنم.
در زمان وقوع انقلاب ۱۹۷۹ نیز نمیتوانستم پیشبینی کنم که تغییر از کجا سرچشمه خواهد گرفت. اما به هر شکل و طریقی ایران ناگزیر است که در مورد جوانان و خواستههای آنها و بخصوص این جمعیت عظیم زنان تحصیلکرده کاری بکند.
به عنوان مثال، آمارهایی که من میبینم نشان میدهند که امروز حدود ۶۵ درصد ورودی دانشگاهها [در ایران] را زنان تشکیل میدهند. آیا این جمعیت از شرایط موجود راضی خواهند بود؟ یا خواستار تغییر خواهند شد؟ این نیاز یا خواست به تغییر چه شکلی به خود خواهد گرفت؟ چه نوع تغییراتی خواهند خواست؟ و برای رسیدن به آن چه کاری حاضرند انجام دهند؟ هیچ یک از این موارد را من نمیتوانم پیشبینی کنم. اما به هر شکل، حکومت ایران باید به این خواستها پاسخ بدهد و خود را با تغییرات جامعه منطبق کند.
زندگی جان لیمبرت آمریکایی به گونهای بوده است که میتوان آن را سراسر عشق به ایران توصیف کرد. جان لیمبرت اولین بار در سال ۱۹۶۲ به ایران سفر کرد. در آن زمان والدین او برای «برنامه کمکهای خارجی آمریکا» در ایران مشغول به کار بودند.
دو سال بعد جان پس از فراگرفتن زبان فارسی به ایران بازگشت. این بار در قالب عضوی از «سپاه صلح».
سفر بعدی او به ایران در دهه ۱۹۷۰ بود: به عنوان محقق و استاد دانشگاه و برای پایان دادن به مطالعات خود در مورد ایران.
در سال ۱۹۷۹ و اشغال سفارت آمریکا در تهران جان لیمبرت نیز جزو گروگانها بود. او چندی پیش از آن واقعه، به عنوان کارمند وزارت خارجه آمریکا، به تهران اعزام شده بود. جان لیمبرت به همراه سایر گروگانها بیش از یک سال در اسارت بود.
جان لیمبرت اکنون کاملا به زبان فارسی تسلط دارد و با یک بانوی ایرانی ازدواج کرده است. او سالها در وزارت خارجه و در سطح سفیر مشغول به کار بوده و اکنون یکی از استادان شاخص روابط بینالملل در دانشگاه نیروی دریایی آمریکا ست.
ممکن است برای آنهایی که نمیدانند توضیح دهید که شما در تهران مشغول چه کاری بودید؟
جان لیمبرت: در سال ۱۹۷۹ من به عنوان یک کارمند سیاسی به سفارتمان در تهران اعزام شدم. دقیقا روز نوزدهم اوت ۱۹۷۹ به تهران رسیدم. بنابر این میتوان گفت که وقتشناسی من واقعا بد بود! چون چند ماه بعد، ماجرای گروگانگیری اتفاق افتاد.
ولی قبل از آن در ایران کار و زندگی کرده بودم: مدتی به عنوان دبیر دبیرستان، محقق و استاد دانشگاه. ولی این اولین سفر یا کار من به عنوان دیپلمات در تهران بود.
«مثل همه افراد دیگر من هم در مورد این انقلاب اشتباه کردم... مسیر خصمانه، بیرحمانه و ناشکیبایی این انقلاب واقعا مرا تعجب زده کرد. من انتظار وقوع چنین چیزهایی را نداشتم.»
جان لیمبرت
ما ایران را درست در روز ادای سوگند پرزیدنت ريگان ترک کردیم: بیستم ژانویه ۱۹۸۱. وقتی که به آمریکا رسیدم چند ماهی را با خانواده گذراندم، سفر کردم و به دیدار دوستان رفتم.
کار بعدی من در دانشکده نیروی دریایی بود: به عنوان کارمند سیاسی وزارت خارجه و برای تدریس در بخش علوم سیاسی در آنجا مشغول کار شدم.
فکر میکنید دوران اسارت در تهران به چه شکلی بر زندگی شما تأثیر گذاشته است؟
تأثیر آن را دقیقا نمیدانم. به نظرم باید این سؤال را از خانواده یا نزدیکان من بپرسید تا بگویند چه تغییراتی در من دیدهاند. ولی باید بگویم که این واقعه برای زندگی من چند نتیجه داشت.
در درجه اول، من ارزش بیشتری برای حرفه خود [فعالیت دیپلماتیک] قائل شدم. چون وظیفه دیپلمات حل اختلافات بین ملتهاست. هدف دیپلماسی در نهایت همین است؛ و همین است که رسالت آن را با اهمیت میکند. چون اگر این کار به شکست بینجامد ما با هرج و مرج روبهرو خواهیم شد؛ یعنی دقیقا همان چیزی که در سال ۱۹۷۹ در سفارت آمریکا در تهران روی داد.
امسال سیامین سالگرد انقلاب ایران است. آیا در سال ۱۹۷۹ فکر میکردید که این انقلاب و این نظام سياسی سی سال عمر کند؟
خیر. مثل همه افراد دیگر من هم در مورد این انقلاب اشتباه کردم. اذعان میکنم که من از همان ابتدا در مورد آن و سیری که طی خواهد کرد نظر نادرستی داشتم. مسیر خصمانه، بیرحمانه و ناشکیبایی این انقلاب واقعا مرا تعجب زده کرد. من انتظار وقوع چنین چیزهایی را نداشتم. باورم نمیشد که آمریکا و ایران برای این مدت طولانی دشمن باشند.
وقتی که در سال ۱۹۸۱ ایران را ترک میکردم با خودم فکر کردم:خیلی خوب، این هم یک دورهای است ولی احتمالا طی پنج یا ۱۰ سال دیگر اوضاع تغییر خواهد کرد، اوضاع آرام خواهد شد و آمریکا و ایران برای آغاز مناسباتی عادی آماده خواهند شد. ولی خوب، کاملا واضح است که چنین نشد.
آیا فکر میکنید که آمادگی باراک اوباما برای دراز کردن دست دوستی به سوی ایران، به عنوان مثال انجام گفتوگوهای مستقم، موضع ایران در قبال غرب را تعدیل خواهد کرد؟
من امیدوارم. اما با توجه به شدت بیاعتمادی، انبوه دشمنی و سایه حوادث گذشته زیاد مطمئن نیستم که نتیجه بدهد.
سایه کینهورزی و دشمنیهای تاریخی بین دو طرف یک شبه و با چند سخنرانی یا ژست سياسی متفاوت به کنار نخواهد رفت.
اما با همه این احوال من امیدوارم که باراک اوباما و دیگران به تلاش خود ادامه دهند، صبر پیشه کنند و براین موضع اصرار بورزند؛ چون واقعا ارزش آن را دارد. اما این مسیری دشوار و کلافه کننده است و با بنبست و حتی شکستهای مقطعی همراه خواهد بود.
و پرسش آخر: بخش اعظم جمعیت ایران را جوانان تشکیل میدهند. آیا فکر میکنید که اگر تغییری در اوضاع ایران روی دهد از داخل کشور - فرضا توسط نسل جوان ایران - خواهد بود یا از خارج از مرزهای ایران؟
هیچ تردیدی ندارم که چنین تحولی نمیتواند از خارج صورت بگیرد. اما در مورد اینکه از داخل کشور ناشی شود نمیتوانم هیچ پیشبینی بکنم.
در زمان وقوع انقلاب ۱۹۷۹ نیز نمیتوانستم پیشبینی کنم که تغییر از کجا سرچشمه خواهد گرفت. اما به هر شکل و طریقی ایران ناگزیر است که در مورد جوانان و خواستههای آنها و بخصوص این جمعیت عظیم زنان تحصیلکرده کاری بکند.
به عنوان مثال، آمارهایی که من میبینم نشان میدهند که امروز حدود ۶۵ درصد ورودی دانشگاهها [در ایران] را زنان تشکیل میدهند. آیا این جمعیت از شرایط موجود راضی خواهند بود؟ یا خواستار تغییر خواهند شد؟ این نیاز یا خواست به تغییر چه شکلی به خود خواهد گرفت؟ چه نوع تغییراتی خواهند خواست؟ و برای رسیدن به آن چه کاری حاضرند انجام دهند؟ هیچ یک از این موارد را من نمیتوانم پیشبینی کنم. اما به هر شکل، حکومت ایران باید به این خواستها پاسخ بدهد و خود را با تغییرات جامعه منطبق کند.