آرش سبحانی، خواننده، آهنگساز، ترانهسرا و نوازنده گیتار در گروه کیوسک در آغاز سال ۱۳۹۲ مهمان برنامه فردآهنگ رادیوفردا بود و با رادیوفردا گفتوگو کرد.
رادیوفردا: من انتشار ششمین آلبومتان به نام «گروه موازی» و همین طور هم شروع سال نو را تبریک میگویم.
آرش سبحانی: مرسی و خیلی ممنون که مرا به برنامهتان دعوت کردهاید. من هم به شما و شنوندگان خوب برنامه سلام میکنم و سال نو را به همه شما تبریک میگویم.
آرش جان، الان نزدیک به ده سال از تاسیس گروهتان میگذرد که این هم به نوعی جای تبریک دارد، از سال ۲۰۰۳ که بنا به گفتهها و نوشتههای خودتان، این گروه در ایران تاسیس شد. به نوعی هم این گروه مجبور شد که ایران را ترک کند، ولی هر اتفاقی که در طول این سالها افتاد باز هم گروه کیوسک به فعالیتش کماکان ادامه داد.
مسلما تغییرات زیادی در طی این مسیر برای گروه و فعالیتهایش به وجود آمده است. اما اگر بخواهید کیوسک امروز را با کیوسک آن زمان مقایسه کنید، چقدر کیوسک امروز با آن چه که در ایران تشکیل شد و آن چه که در ذهنت تصور میکردی، فاصله دارد؟ و چقدر هم نزدیک است؟
این مسئله برای خودم هم خیلی جالب است و نمیتوانم جواب درستی برایش پیدا کنم، چون از وقتی از ایران خارج شدهام نتوانستهام به ایران برگردم و من نتوانستهام بازخوردها و تغییراتی را که در سطح اجتماع افتاده است از نزدیک ببینم و بفهمم که کیوسک چقدر با آن تغییرات مرتبط است و این که آیا کیوسک هم همان قدر و با همان سرعت و در همان جهت عوض شده است یا نه.
ولی از فیدبکی که از مردم دریافت میکنم با تماسهایی که میگیرند و یا از طریق دوستانی که میآیند و میروند، احساس میکنم که کیوسک هم با تغییرات اجتماعی یک نزدیکی و قرابتی دارد و ما هم در همان جهت عوض شدهایم.
نکته دیگری که هست این است که در این چند سال اخیر تعداد خیلی زیادی از همنسلان ما از ایران مهاجرت کردهاند و این مسئله باعث شده است مقدار زیادی از جریان فرهنگسازی در بیرون از ایران اتفاق بیفتد و کیوسک هم جزئی از این جریان بوده است. یک جاهایی از آن جریان جهت گرفته است و یک جاهایی نیز به آن جریان جهت داده است.
این است که میتوانم بگویم یک تاثیر متقابلی قطعا در این میان وجود داشته است. کیوسکی که در ایران و در زیرزمین فعالیت میکرد یک صدای خیلی خام و نپخته ولی خیلی گیرا و جذاب داشت. طبعا صدای امروز صدای کیوسک دیروز نیست، یک مقداری از آن به این جهت است که ما بیرون از ایرانیم و بخش دیگری هم به این مربوط میشود که ما پیرتر شدهایم.
با این فاصلهای که شما از آن صحبت کردید و با وجود شبکههای اجتماعی و ارتباطهای اینترنتی که باعث شده است که به نوعی یا فاصلهها کم بشود یا اینکه این فاصلهها کمتر به نظر برسد؛ مقولهای مثل مهاجرت باعث قطع شدن رابطه روزمره با محیطی میشود که در آن شکل گرفتیم، در آن رویا ساختیم، به آن خو کردیم و همیشه این قطع شدن رابطه روی آثار هنرمندان تاثیر زیادی گذاشته است. بعد از هشت سال، از سال ۲۰۰۵ که از ایران مهاجرت کردهاید، تاثیر مقوله مهاجرت بر نگاه شخصیتان، بر زندگی و دنیاتان و همین طور در ترانههاتان و آیندهای که برای کیوسک میبینید، را چطور ارزیابی میکنید؟
من فکر میکنم مهاجرت یک بخش عمدهای از زندگی روزمره ما ایرانیها در همه سطوح را دگرگون میکند؛ چه توی ایران و چه بیرون از ایران و چه در مورد خانوادههایی که وضع مالی بهتری داشتهاند و چه آنهایی که شرایط بهتری نداشتهاند. اینها به نظرم همهشان به خاطر اتفاقاتی که در ایران رخ داده است تحت تاثیر مقوله مهاجرت قرار گرفتهاند.
مهاجرت و رفتن از ایران به هر طریق و به هر راهی یک راه حلی پیش پای مردم بوده است و خیلی از آهنگهای این آلبوم اخیرم هم تحت تاثیر فضای مهاجرت بوده است، چرا که به نظر من ایران فقط آن محدوده جغرافیایی روی نقشه نیست. بلکه ایران در فضای ذهنی ما هم هست و میبینیم که بسیاری از آثار بزرگ و تاثیرگذار در بیرون از ایران خلق شده است، از آثار جمالزاده تا هدایت و تقیزاده که بگیریم در بیرون از محدوده جغرافیایی ایران خلق شده است، ولی متعلق به این فرهنگ است و به نظر من فرهنگ تنها در این محدوده جغرافیایی محدود نمیشود و نمیگنجد.
این روزها خیلی از گروههای موسیقی در دنیا چه گروههای نوپا و آنهایی که کوتاه مدتی است فعالیت میکنند و چه گروههایی ایرانی که تاسیس میشوند بعد از چند سال اعضای گروه با هم دچار اختلاف نظر میشوند و یا حداقل برای مدتی طولانی نمیتوانند کنار همدیگر کار کنند.
اکثر اعضای گروه کیوسک کارتان را از ایران شروع کردید و بعد هم تقریبا و به طور همزمان با هم مهاجرت را تجربه کردید و الان بعد از ده سال در دو کشور و سه شهر مختلف زندگی میکنید. فکر میکنید دلیل این که بعد از این همه تجربهها هنوز هم وقتی پای یک آلبوم تازه یا بحث یک تور و کنسرت مطرح میشود باز هم کنار هم قرار میگیرید و دلیل این هماهنگی و وحدتی که بین اعضای گروه کیوسک وجود دارد، چیست؟
غالبا گروههای ایرانی بعد از یک یا دو آلبوم به این دلیل که از نظر مالی هیچ کس ساپورتشان نمیکند و جای مطرح شدن ندارند و کارشان را نمیتوانند بفروشند، محو میشوند. اصولا ما ایرانیها هم سابقه درخشانی در کار گروهی نداریم، ولی باید بگویم که ما شانس آوردهایم چون توانستیم که خودمان از نظر مالی خودمان را زنده نگه داریم و همهمان از محل موسیقی زندگی نمیکنیم و کار دیگری داریم و دیگر هم فکر میکنم ما هم خیلی جر و بحث و اختلاف نظر داشتهایم ولیکن این برایمان مهم بوده و خودش یک هدف بوده که در کنار هم بمانیم.
حتی ترجیح دادهایم که یک جاهایی مثلا کارمان از کیفیتی که یکی از اعضای گروه مد نظر دارد، کمتر باشد و یا کاری که دیگری دوست دارد اتفاق بیفتد، اتفاق نیفتد، ولی به قیمت این که با هم بمانیم. کوتاه بیاییم سر این که این با هم ماندن خودش یک هدفی بوده است تا ببینیم که تا کجا میتوانیم این پروژه را ادامه بدهیم. زنده ماندن گروه برای من به معنای یک هدف بوده است و بچهها، همگی به این قضیه تن دادهاند و بیشتر سعی کردهایم از این هماهنگی لذت ببریم تا این که از آن انتظاری داشته باشیم که از نظر مالی و سایر جنبهها تاثیر بگذارد. برای همین هم توانستهایم تا اینجا ادامه بدهیم باز هم احساس میکنم خودم شخصا خیلی خوششانس بودهام که توانستهام با بچههایی کار کنم که همهشان اخلاقشان خوب است و آدمهای منطقی هستند.
به هر حال بحث انتشار آلبوم پنجم و ششم نیست، بلکه شما به کاری که به طور گروهی انجام میدهید به شکل یک پروژه نگاه میکنید. هدف این پروژه اگر صرفا انتشار یک آلبوم و یا اجرای یک کنسرت نیست، واقعا چیست؟
ما داریم در زندگیمان یک مسیری را طی میکنیم و تجربه متفاوتی را از سر میگذارنیم و تجربههامان را به آهنگهامان و ترانههامان انتقال میدهیم و تا آنجایی که مردم دوست داشته باشند آنها را منتشر کنیم و تا جایی که بتوانیم برایشان اجرای زنده داشته باشیم این کار را میکنیم.
مطمئنم یک روزی میرسد که شاید مخاطب دیگر علاقهای نداشته باشد که کار ما را بشنود و آن وقت هم ما دیگر کارمان را متوقف میکنیم. ولی تا آنجایی که میتوانیم جلو برویم، مخاطبی هست که کارمان را گوش بکند و انرژی برایمان وجود دارد کارمان را ادامه میدهیم. من امیدوارم تا روزی که زنده هستیم بتوانیم این کار را ادامه بدهیم چون به نظرم این رکورد ارزشمندی است تا هر چیز دیگری.
به خاطر دارم در مصاحبه قبلیتان که در برنامه فردآهنگ داشتیم، در مورد دوری اعضای گروه که در شهرهای مختلف زندگی میکنید و این که چطور کار میکنید برایمان صحبت کردید. فکر میکنید اگر در آینده این فرصت به وجود بیاید ترجیح میدهید که همگی در یک جا جمع بشوید و زندگی کنید، کار کنید و در کنار آن به خلق آثار تازه بپردازید یا فکر میکنید این سیستمی که الان دارید پاسخگو خواهد بود؟
مثل رابطه میماند. یک موقعهایی وقتی ازهم دوریم بهتر کار میکنیم (میخندد) ولی جدای از شوخی قطعا اگر با همدیگر یک جا باشیم و بتوانیم با همدیگر تمرین بیشتری کنیم و وقتی آهنگهامان را میسازیم بتوانیم همان موقع نظرمان را بگوییم و به شکلگیری آهنگها همگی دست داشته باشیم طبعا در پختگی کار تاثیر میگذارد.
اما خیلی جاها هست که ما مجبوریم به خاطر زمان کمی که داریم، یک جاهایی کوتاه بیاییم و به آن کیفیتی که لازم است نرسیم. منتها این شرایطی است که به ما تحمیل شده است و ما ترجیح میدهیم این اعضا با این قیمتی که باید بپردازیم و دور از هم باشیم، باز هم با همدیگر باشند.
اگر موافقید گپی هم بزنیم در مورد آلبوم تشکیلات موازی که این آلبوم مثل آلبوم «نتیجه مذاکرات» ترانههای اجتماعی و سیاسی دارد و هم چند ترانه عاشقانه و یک ترانه تحت تاثیر کولیهای بالکان و همین طور هم یک بازخوانی هم دارد که یکی از کارهای تام ویتز است. ترانه روزهای کوتاه که در آن از روزهای بچگی گفتهاید که چه حیف که چه زود تمام شد. در مورد این ترانه برایمان بگویید.
ترانه روزهای کوتاه سه فریم از بچگی است. تا جایی که به خاطر دارم در روزهای بچگی میرفتیم استادیوم فوتبال و تیم مورد علاقهمان صفر – صفر میشد یا میباخت و خیلی بهمان خوش نمیگذشت. خاطراتی که وقتی از راه دور به آن نگاه میکنیم میبینیم که یک کودک برای این که خوشحال و خوشبخت باشد باید چیزهایی خیلی بیشتر از اینها داشته باشد، ولی ما برای همانها هم دلمان تنگ میشود. برای همان کمبودها و همان بدبختیها و توی پناهگاه رفتنها.
لطیفهای هست که میگوید «زندگی چیز مزخرفی است که خیلی زود تمام میشود» من به نوعی از همین جمله الهام گرفتهام. نوستالژیهایی که گاهی جذاب میشود ولی عملا وقتی منطقی به آن نگاه میکنیم میبینیم روزهای خوبی هم نبوده است. یکی از آن نوستالژیها هم روزهای جنگ بود و گذران دوران کودکی در میان ضد هواییهایی که روی آسمان شهر نقش میبستند و موشکهایی که تصویرش در ذهن ما نقش بسته است.
ترانه ممنوعه که هم اسمش خیلی مشخص است و هم توی ترانه راجع به محدودیتهایی گفتهاید که امروز در جامعه ایران وجود دارد و شاید خیلی از ما همه این ممنوعیتها را این جوری که در این ترانه کنار همدیگر تصویر شده است ندیده بودیم. اما وقتی همه این محدودیتها با هم میشنود یک تصویری جدیدی به آدم میدهد از جامعهای که پر از محدودیت است.
بله. من مطمئنم خود شما هم دوستانی داشتهاید که غیر ایرانی بودهاند و وقتی خواستهای یک خبری برایش بخوانی یا توضیح بدهی و بعدش دیدهای آن قدر مضحک و خندهدار است که اصلا نمیتوانی توضیحش بدهی. مثلا ممنوعیت بردن سگ به پارک. خوب اگر نتوانی سگت را ببری پارک گردش کند باید کجا ببری؟ یا مثلا ممنوعیت ورود زنان در استادیوم ورزشی. یا چیزهایی که بدیهی و کوچکی است که با آنها زندگی میکنی و زندگی را میسازد و آن وقت تو آمدهای همه اینها را از زندگی خصوصی مردم گرفتهای. و بعد که به همه آنها نگاه میکنی میبینی واقعا چه مانده از روزهایی که تو قرار است زندگیشان کنی و تجربهشان کنی و خوش باشی؟
این یک مسئله سیاسی و موضوع سیاسی هم نیست. بلکه چیزهایی خیلی بدیهی از زندگی خصوصی آدمهاست. همه اینها را که جمع کردم دیدم که هم خنده دارند و هم گریهآور.
من فکر کردم میتواند دستمایه ترانهای باشد که صدای پلیس در آن پشت ترانه، دارد دانهدانه آنها را مطرح میکند. و باورت نمیشود تمام نمیشد که. ما گاهی مجبور میشدیم ترانه را قطع کنیم و هنوز که هنوز است ایمیل برایمان میآید که فلان چیز را نگفتهاید و به بهمان چیز اشاره نکردهاید.
رادیوفردا: من انتشار ششمین آلبومتان به نام «گروه موازی» و همین طور هم شروع سال نو را تبریک میگویم.
آرش سبحانی: مرسی و خیلی ممنون که مرا به برنامهتان دعوت کردهاید. من هم به شما و شنوندگان خوب برنامه سلام میکنم و سال نو را به همه شما تبریک میگویم.
آرش جان، الان نزدیک به ده سال از تاسیس گروهتان میگذرد که این هم به نوعی جای تبریک دارد، از سال ۲۰۰۳ که بنا به گفتهها و نوشتههای خودتان، این گروه در ایران تاسیس شد. به نوعی هم این گروه مجبور شد که ایران را ترک کند، ولی هر اتفاقی که در طول این سالها افتاد باز هم گروه کیوسک به فعالیتش کماکان ادامه داد.
مسلما تغییرات زیادی در طی این مسیر برای گروه و فعالیتهایش به وجود آمده است. اما اگر بخواهید کیوسک امروز را با کیوسک آن زمان مقایسه کنید، چقدر کیوسک امروز با آن چه که در ایران تشکیل شد و آن چه که در ذهنت تصور میکردی، فاصله دارد؟ و چقدر هم نزدیک است؟
این مسئله برای خودم هم خیلی جالب است و نمیتوانم جواب درستی برایش پیدا کنم، چون از وقتی از ایران خارج شدهام نتوانستهام به ایران برگردم و من نتوانستهام بازخوردها و تغییراتی را که در سطح اجتماع افتاده است از نزدیک ببینم و بفهمم که کیوسک چقدر با آن تغییرات مرتبط است و این که آیا کیوسک هم همان قدر و با همان سرعت و در همان جهت عوض شده است یا نه.
ولی از فیدبکی که از مردم دریافت میکنم با تماسهایی که میگیرند و یا از طریق دوستانی که میآیند و میروند، احساس میکنم که کیوسک هم با تغییرات اجتماعی یک نزدیکی و قرابتی دارد و ما هم در همان جهت عوض شدهایم.
نکته دیگری که هست این است که در این چند سال اخیر تعداد خیلی زیادی از همنسلان ما از ایران مهاجرت کردهاند و این مسئله باعث شده است مقدار زیادی از جریان فرهنگسازی در بیرون از ایران اتفاق بیفتد و کیوسک هم جزئی از این جریان بوده است. یک جاهایی از آن جریان جهت گرفته است و یک جاهایی نیز به آن جریان جهت داده است.
این است که میتوانم بگویم یک تاثیر متقابلی قطعا در این میان وجود داشته است. کیوسکی که در ایران و در زیرزمین فعالیت میکرد یک صدای خیلی خام و نپخته ولی خیلی گیرا و جذاب داشت. طبعا صدای امروز صدای کیوسک دیروز نیست، یک مقداری از آن به این جهت است که ما بیرون از ایرانیم و بخش دیگری هم به این مربوط میشود که ما پیرتر شدهایم.
با این فاصلهای که شما از آن صحبت کردید و با وجود شبکههای اجتماعی و ارتباطهای اینترنتی که باعث شده است که به نوعی یا فاصلهها کم بشود یا اینکه این فاصلهها کمتر به نظر برسد؛ مقولهای مثل مهاجرت باعث قطع شدن رابطه روزمره با محیطی میشود که در آن شکل گرفتیم، در آن رویا ساختیم، به آن خو کردیم و همیشه این قطع شدن رابطه روی آثار هنرمندان تاثیر زیادی گذاشته است. بعد از هشت سال، از سال ۲۰۰۵ که از ایران مهاجرت کردهاید، تاثیر مقوله مهاجرت بر نگاه شخصیتان، بر زندگی و دنیاتان و همین طور در ترانههاتان و آیندهای که برای کیوسک میبینید، را چطور ارزیابی میکنید؟
من فکر میکنم مهاجرت یک بخش عمدهای از زندگی روزمره ما ایرانیها در همه سطوح را دگرگون میکند؛ چه توی ایران و چه بیرون از ایران و چه در مورد خانوادههایی که وضع مالی بهتری داشتهاند و چه آنهایی که شرایط بهتری نداشتهاند. اینها به نظرم همهشان به خاطر اتفاقاتی که در ایران رخ داده است تحت تاثیر مقوله مهاجرت قرار گرفتهاند.
مهاجرت و رفتن از ایران به هر طریق و به هر راهی یک راه حلی پیش پای مردم بوده است و خیلی از آهنگهای این آلبوم اخیرم هم تحت تاثیر فضای مهاجرت بوده است، چرا که به نظر من ایران فقط آن محدوده جغرافیایی روی نقشه نیست. بلکه ایران در فضای ذهنی ما هم هست و میبینیم که بسیاری از آثار بزرگ و تاثیرگذار در بیرون از ایران خلق شده است، از آثار جمالزاده تا هدایت و تقیزاده که بگیریم در بیرون از محدوده جغرافیایی ایران خلق شده است، ولی متعلق به این فرهنگ است و به نظر من فرهنگ تنها در این محدوده جغرافیایی محدود نمیشود و نمیگنجد.
این روزها خیلی از گروههای موسیقی در دنیا چه گروههای نوپا و آنهایی که کوتاه مدتی است فعالیت میکنند و چه گروههایی ایرانی که تاسیس میشوند بعد از چند سال اعضای گروه با هم دچار اختلاف نظر میشوند و یا حداقل برای مدتی طولانی نمیتوانند کنار همدیگر کار کنند.
اکثر اعضای گروه کیوسک کارتان را از ایران شروع کردید و بعد هم تقریبا و به طور همزمان با هم مهاجرت را تجربه کردید و الان بعد از ده سال در دو کشور و سه شهر مختلف زندگی میکنید. فکر میکنید دلیل این که بعد از این همه تجربهها هنوز هم وقتی پای یک آلبوم تازه یا بحث یک تور و کنسرت مطرح میشود باز هم کنار هم قرار میگیرید و دلیل این هماهنگی و وحدتی که بین اعضای گروه کیوسک وجود دارد، چیست؟
غالبا گروههای ایرانی بعد از یک یا دو آلبوم به این دلیل که از نظر مالی هیچ کس ساپورتشان نمیکند و جای مطرح شدن ندارند و کارشان را نمیتوانند بفروشند، محو میشوند. اصولا ما ایرانیها هم سابقه درخشانی در کار گروهی نداریم، ولی باید بگویم که ما شانس آوردهایم چون توانستیم که خودمان از نظر مالی خودمان را زنده نگه داریم و همهمان از محل موسیقی زندگی نمیکنیم و کار دیگری داریم و دیگر هم فکر میکنم ما هم خیلی جر و بحث و اختلاف نظر داشتهایم ولیکن این برایمان مهم بوده و خودش یک هدف بوده که در کنار هم بمانیم.
حتی ترجیح دادهایم که یک جاهایی مثلا کارمان از کیفیتی که یکی از اعضای گروه مد نظر دارد، کمتر باشد و یا کاری که دیگری دوست دارد اتفاق بیفتد، اتفاق نیفتد، ولی به قیمت این که با هم بمانیم. کوتاه بیاییم سر این که این با هم ماندن خودش یک هدفی بوده است تا ببینیم که تا کجا میتوانیم این پروژه را ادامه بدهیم. زنده ماندن گروه برای من به معنای یک هدف بوده است و بچهها، همگی به این قضیه تن دادهاند و بیشتر سعی کردهایم از این هماهنگی لذت ببریم تا این که از آن انتظاری داشته باشیم که از نظر مالی و سایر جنبهها تاثیر بگذارد. برای همین هم توانستهایم تا اینجا ادامه بدهیم باز هم احساس میکنم خودم شخصا خیلی خوششانس بودهام که توانستهام با بچههایی کار کنم که همهشان اخلاقشان خوب است و آدمهای منطقی هستند.
به هر حال بحث انتشار آلبوم پنجم و ششم نیست، بلکه شما به کاری که به طور گروهی انجام میدهید به شکل یک پروژه نگاه میکنید. هدف این پروژه اگر صرفا انتشار یک آلبوم و یا اجرای یک کنسرت نیست، واقعا چیست؟
ما داریم در زندگیمان یک مسیری را طی میکنیم و تجربه متفاوتی را از سر میگذارنیم و تجربههامان را به آهنگهامان و ترانههامان انتقال میدهیم و تا آنجایی که مردم دوست داشته باشند آنها را منتشر کنیم و تا جایی که بتوانیم برایشان اجرای زنده داشته باشیم این کار را میکنیم.
مطمئنم یک روزی میرسد که شاید مخاطب دیگر علاقهای نداشته باشد که کار ما را بشنود و آن وقت هم ما دیگر کارمان را متوقف میکنیم. ولی تا آنجایی که میتوانیم جلو برویم، مخاطبی هست که کارمان را گوش بکند و انرژی برایمان وجود دارد کارمان را ادامه میدهیم. من امیدوارم تا روزی که زنده هستیم بتوانیم این کار را ادامه بدهیم چون به نظرم این رکورد ارزشمندی است تا هر چیز دیگری.
به خاطر دارم در مصاحبه قبلیتان که در برنامه فردآهنگ داشتیم، در مورد دوری اعضای گروه که در شهرهای مختلف زندگی میکنید و این که چطور کار میکنید برایمان صحبت کردید. فکر میکنید اگر در آینده این فرصت به وجود بیاید ترجیح میدهید که همگی در یک جا جمع بشوید و زندگی کنید، کار کنید و در کنار آن به خلق آثار تازه بپردازید یا فکر میکنید این سیستمی که الان دارید پاسخگو خواهد بود؟
مثل رابطه میماند. یک موقعهایی وقتی ازهم دوریم بهتر کار میکنیم (میخندد) ولی جدای از شوخی قطعا اگر با همدیگر یک جا باشیم و بتوانیم با همدیگر تمرین بیشتری کنیم و وقتی آهنگهامان را میسازیم بتوانیم همان موقع نظرمان را بگوییم و به شکلگیری آهنگها همگی دست داشته باشیم طبعا در پختگی کار تاثیر میگذارد.
اما خیلی جاها هست که ما مجبوریم به خاطر زمان کمی که داریم، یک جاهایی کوتاه بیاییم و به آن کیفیتی که لازم است نرسیم. منتها این شرایطی است که به ما تحمیل شده است و ما ترجیح میدهیم این اعضا با این قیمتی که باید بپردازیم و دور از هم باشیم، باز هم با همدیگر باشند.
اگر موافقید گپی هم بزنیم در مورد آلبوم تشکیلات موازی که این آلبوم مثل آلبوم «نتیجه مذاکرات» ترانههای اجتماعی و سیاسی دارد و هم چند ترانه عاشقانه و یک ترانه تحت تاثیر کولیهای بالکان و همین طور هم یک بازخوانی هم دارد که یکی از کارهای تام ویتز است. ترانه روزهای کوتاه که در آن از روزهای بچگی گفتهاید که چه حیف که چه زود تمام شد. در مورد این ترانه برایمان بگویید.
ترانه روزهای کوتاه سه فریم از بچگی است. تا جایی که به خاطر دارم در روزهای بچگی میرفتیم استادیوم فوتبال و تیم مورد علاقهمان صفر – صفر میشد یا میباخت و خیلی بهمان خوش نمیگذشت. خاطراتی که وقتی از راه دور به آن نگاه میکنیم میبینیم که یک کودک برای این که خوشحال و خوشبخت باشد باید چیزهایی خیلی بیشتر از اینها داشته باشد، ولی ما برای همانها هم دلمان تنگ میشود. برای همان کمبودها و همان بدبختیها و توی پناهگاه رفتنها.
لطیفهای هست که میگوید «زندگی چیز مزخرفی است که خیلی زود تمام میشود» من به نوعی از همین جمله الهام گرفتهام. نوستالژیهایی که گاهی جذاب میشود ولی عملا وقتی منطقی به آن نگاه میکنیم میبینیم روزهای خوبی هم نبوده است. یکی از آن نوستالژیها هم روزهای جنگ بود و گذران دوران کودکی در میان ضد هواییهایی که روی آسمان شهر نقش میبستند و موشکهایی که تصویرش در ذهن ما نقش بسته است.
ترانه ممنوعه که هم اسمش خیلی مشخص است و هم توی ترانه راجع به محدودیتهایی گفتهاید که امروز در جامعه ایران وجود دارد و شاید خیلی از ما همه این ممنوعیتها را این جوری که در این ترانه کنار همدیگر تصویر شده است ندیده بودیم. اما وقتی همه این محدودیتها با هم میشنود یک تصویری جدیدی به آدم میدهد از جامعهای که پر از محدودیت است.
بله. من مطمئنم خود شما هم دوستانی داشتهاید که غیر ایرانی بودهاند و وقتی خواستهای یک خبری برایش بخوانی یا توضیح بدهی و بعدش دیدهای آن قدر مضحک و خندهدار است که اصلا نمیتوانی توضیحش بدهی. مثلا ممنوعیت بردن سگ به پارک. خوب اگر نتوانی سگت را ببری پارک گردش کند باید کجا ببری؟ یا مثلا ممنوعیت ورود زنان در استادیوم ورزشی. یا چیزهایی که بدیهی و کوچکی است که با آنها زندگی میکنی و زندگی را میسازد و آن وقت تو آمدهای همه اینها را از زندگی خصوصی مردم گرفتهای. و بعد که به همه آنها نگاه میکنی میبینی واقعا چه مانده از روزهایی که تو قرار است زندگیشان کنی و تجربهشان کنی و خوش باشی؟
این یک مسئله سیاسی و موضوع سیاسی هم نیست. بلکه چیزهایی خیلی بدیهی از زندگی خصوصی آدمهاست. همه اینها را که جمع کردم دیدم که هم خنده دارند و هم گریهآور.
من فکر کردم میتواند دستمایه ترانهای باشد که صدای پلیس در آن پشت ترانه، دارد دانهدانه آنها را مطرح میکند. و باورت نمیشود تمام نمیشد که. ما گاهی مجبور میشدیم ترانه را قطع کنیم و هنوز که هنوز است ایمیل برایمان میآید که فلان چیز را نگفتهاید و به بهمان چیز اشاره نکردهاید.