پرزیدنت، تازهترین فیلم محسن مخملباف، فیلمساز ایرانی مقیم خارج از کشور، هفته گذشته بخش افقهای جشنواره فیلم ونیز ایتالیا را افتتاح کرد. فیلمی درباره سرنگونی یک دیکتاتور در سرزمینی خیالی.
درباره این فیلم با او پس از نمایش فیلمش در جشنواره ونیز گفتوگو کردم و ابتدا از آقای مخملباف درباره نام فیلمش پرسیدم، این که آیا دوست دارد فیلم را پرزیدنت بنامیم یا رئیس جمهور؟
محسن مخملباف: اسم فیلم پرزیدنت است. هم برای زبان فارسی، هم زبانهای دیگر. بعضی از اسمها هست که احتیاج به ترجمه ندارد. مثل سلام سینما. همه جای دنیا سلام سلام است، سینما هم سینما است. پرزیدنت هم تقریبا همه دنیا میدانند یعنی رئیس جمهور. دیگر احتیاجی به ترجمه نیست.
در همان نگاه اول به فیلم پرزیدنت، بازگشت شما به سینمای قصهگو مشخص است. چه شد که تا حدودی از آن نوع سینمای به قول خودتان شاعرانه و تا حدودی شخصی و تجربی فاصله گرفتید؟
این فیلم البته فیلم قصهگویی است، ولی من همه جور فیلمی میسازم. فیلمی که بیشتر داکومنتری [مستند] است، فیلمی که داستانی است، فیلمی که بین داستان و مستند است. در واقع این که خب از این به بعد پس این جوری است، این یک قضاوت زود است. برای این که من با هر فیلمم دوباره یک کار نویی میسازم.
استقبالی که در همین چند نمایش اخیر در جشنواره ونیز از فیلم شده باعث نشده تا ترغیب تان کند بیشتر به این نوع سینما؟
نه. فیلمهای مختلفی که من ساختم تماشاچیهای مختلفی داشته. ما در روی کره زمین یک مدل تماشاچی نداریم. تماشاچی داریم که خیلی فیلم شاعرانه دوست دارد. تماشاچی داریم که خیلی فیلم داکومنتری دوست دارد. تماشاچی داریم که خیلی فیلم داستانی دوست دارد. اگر من این فیلم را داستانیتر ساختم دلیلش این بود که واقعاً میخواستم این پیام عدم خشونت را وسیعتر پخش کنم. داستان فیلم را چنان ساختم که اگر کسی زیرنویسش را هم نتواند بخواند داستان را بگیرد. یعنی وقتی این فیلم را میساختم فکر کردم بچههای ۱۲ ساله کره زمین در هرکجا بتوانند این داستان را بفهمند بدون این که حتی دیالوگهای فیلم را بفهمند. برای این که الان به خصوص الان که کره زمین پر از خشونت است... یعنی شما روزی نیست که هزاران نفر نمیرند به یک دلیلی، حالا یا انقلاب یا دیکتاتوری یا جنگ. هی هم دارد بیشتر میشود. بعد ما همهاش افتخار میکنیم گاندی، ماندلا. انگار دو تا قهرمان عدم خشونت برای یک جهان پر از خشونت کافی است. کافی نیست. ما باید این فکر را توسعه بدهیم. چه جوری؟ هر کس از راهی که بلد است. یکی ممکن است موسیقی بزند. یکی ممکن است نقاشی کند. من فیلمسازم. من سعی کردم این اندیشه عدم خشونت را از طریق کاری که بلدم فیلمسازی است گسترش بدهم جوری که حداکثر تماشاچی را داشته باشد. یعنی این کمک کند که این اندیشه درک شود.
با آوردن مفاهیم مختلف در فیلم نترسیدید که باعث شود بعضیها بگویند فیلم شعاری است؟
نه. این فیلم اصلاً شعاری نیست. این فیلم داستان یک دیکتاتوری است در اوج قدرت، یک دیکتاتور که فرومیپاشد. ولی قبل از این که فروبپاشد میبینید که آن شخص، خانوادهاش قبلش فروپاشیده. بعد هم فرصتی است برای این که آنهایی که در طرف دیکتاتوریاند نگاه کنند به بلایی که بر سر ملتشان میآورند. بعد آن طرف هم بلافاصله. این طوری نیست که منتقدین این دیکتاتور احتمالاً همه شان اگر بیایند جای او بنشینند کار بهتری میکنند. شما میبینید که بلافاصله خشونت بعدی، بلافاصله دیکتاتوریهای بعدی، هی دارد تکرار میشود و کمتر فیلمسازی میرود راجع به این موضوع فکر کند. بیشتر موضوع اختصاص پیدا کرده به ژورنالیسم و مطبوعات.
در فیلم تاثیرپذیری از اتفاقات چند سال اخیر در کشورهای مختلف محسوس است. مثل لیبی، سوریه، مصر و اوکراین. خودتان میخواستید این اشاره این قدر محسوس باشد؟
چندین انقلاب در خاورمیانه اتفاق افتاده. یا در اوکراین اتفاق افتاده. در خیلی از جاهای دنیا شبیه این را ما داشتیم. من سعی کردم یک داستان بسازم که همه انقلابها، همه دیکتاتوریها را بشود توی یک داستان دید. اگر داستان نمیساختم نمیتوانستم این مدل را ایجاد کنم. فرض کنید اگر به سبک مستند میرفتم در چنین موضوعی، میشد قصه یک کشور خاص. ولی من سعی کردم فیلم را جوری بسازم که هیچ کشوری را نمایندگی نمیکند. این کشوری است که معلوم نیست کجاست و این دیکتاتور هم معلوم نیست کیست. این انقلابیون هم معلوم نیست کدام انقلابیوناند. ولی مدلی از همان چیزیاند که به نوعی در هرکجا اتفاق میافتد.
خب، این خطر هم وجود دارد که اشاره بسیار روشن و رو به این موضوعات باعث تاریخ مصرف دار شدن فیلم شود.
اصلاً این طوری نیست. متاسفانه فیلمسازان کره زمین مسئولیت خودشان را درست انجام نمیدهند. اینها آمدند ابزار اجتماعی را در دست گرفتند استفاده شخصی میکنند ازش. چه جوری شما میتوانید بیتفاوت باشید وقتی که مثلاً ۲۰۰ هزار نفر در سوریه کشته شدهاند؟ بگوییم به من چه، من فیلمسازم. برای این که اثرم مثلاً هیچ پیامی نداشته باشد... برای چه باید... اصلاً برای چه فیلم میسازی، اگر پیام ندارد؟ چه بازی احمقانهای است که افتخار میکنیم من طرفدار هیچ چیز نیستم. نه، من طرفدار هر مظلومی هستم. هرجا یکی یکی را میکشد من طرفدار مظلومام. یعنی چه؟ مثلاً در ایران این همه آدم کشته میشوند. «من فیلمسازم، من فیلم خودم را میسازم.» نه من فیلمساز نیستم. آن روز که آدمها را میکشید من دوباره توی خیابان شعار میدهم. اگر بشر ناراحت است، من هم بشرم. چطوری میشود بیتفاوت بود. این یک فیلمی است در دفاع از انسان که انسان بد نیست. حتی میبینید در این فیلم دیکتاتور بد نیست، به عنوان یک انسان. ولی در ساید [طرف] بدی است. اما فیلم نقد میکند خشونتی را که دارد در همه جنبهها اتفاق میافتد. برای این که یک راه حل جدید پیدا کند.
فیلم مشخص است که هزینه به نسبت بالایی در مقایسه با فیلمهای دیگر چند سال اخیرتان صرف شده. تامین این هزینه به چه شکل انجام شد؟
تلاش کردم برای این. بخش عمدهای از این مردم داوطلبانه آمدند. یعنی بودجه نساخته فیلم را. چهارتا کمپانی مختلف هم از گرجستان، هم از فرانسه و هم از انگلیس و آلمان به طور مشترک این فیلم را تولید کردند. هرکدامشان یک بخشی از کار را هندل کردند [دست گرفتند]. ولی خب فیلمی است که سخت هم ساخته شد. به خصوص ما بیشتر صحنهها را در سرمای زیر ده درجه میساختیم. به خاطر این که گرجستان سرزمین سبزی است و رنگ سبز برای این فیلم خوب نبود. من مجبور بودم در زمستان بسازم در آن رنگ قهوهای...
هرچه به انتهای فیلم میرویم کدری و تاری و سردی رنگ فیلم دیده میشود.
بله. یعنی اولش از رنگ شروع میشود و بعد رنگ حذف میشود. به خاطر این من مجبور بودم توی سرمای گرجستان کار کنم. مجبور بودم در یک جایی مثل گرجستان کار کنم که یک کمی آزادی هست این فیلم را بسازی. خیلی از کشورهای دنیا اصلاً اجازه نمیدهند این فیلم اکران شود، دیگر اصلاً اجازه نمیدهند که تویش ساخته شود. در نتیجه من کمی آزادی احتیاج داشتم و یک مقدار انرژی سینمایی. به خصوص در گرجستان با این که کشور کوچکی است، خیلی علاقهمند به سینما و تئاتر هستند. هر شب آنجا سالنهای تئاتر هست. انتخاب بازیگر من هم یک دو سه ماهی طول کشید. یعنی من هرچه تئاتر بود دیدم در یک دوره طولانی. هرچه فیلم بود دیدم. یک دوره انتخاب بازیگر داشتیم.
یک زمانی به دنبال اجرای طرحی به نام فیلمسازان بدون مرز بودید. الان خودتان را فیلمساز بدون مرز میدانید؟
اصلاً الان سینما بدون مرز است. اصلاً لازم نیست دیگر ما بسازیمش. حتی اگر فیلمسازان در یک مرز گرفتارند، فیلمشان عین پرنده از بالای مرزها میپرد. الان دیگر به خصوص در دوران اخیر هیچ کسی نیست که فیلم بسازد و بخواهد دنیا ببیند و برایش کاری داشته باشد که حتی بگذارد روی اینترنت. در نتیجه کل سینما بدون مرز است. ولی بله من تلاش کردم سالها پیش که یک جریانی راه بیندازیم به اسم سینماگران بدون مرز. به این معنا که همان جور که پزشکان بدون مرز داریم، چرا نباید سینماگر بدون مرز داشته باشیم.
رسیدید به این؟
بله. ما خیلیها را میبینیم الان. الان میبینیم مثلاً یک کسی در کنار من دارد مصاحبه میکند. میگفت من خیلی متاثرم از فیلم «نون و گلدون» تو و «سلام سینما». انگلیسی است که رفته در اندونزی فیلم ساخته. گفتم چرا اندونزی؟ گفت درد آنها مرا متاثر کرده بود. میبینید؟ یعنی دارد یک ایده وسیع میشود. نه بابت تلاش من. اصلاً در کره زمین این اتفاق دارد میافتد.
و هنوز مخاطب شما در ایران برایتان مهم است؟
مخاطب کره زمین برای من مهم است و البته ایران هم بخشی از آن است. من فکر میکنم که ماها اگر از مرزهایمان بیاییم بیرون، به خصوص اگر این تجربه را داشته باشیم که با مردم کشورهای مختلف مدتی زندگی کنی، متوجه میشویم که بشر همه جا عین هم است. همه عین هم عاشق میشوند. همه عین هم گریهشان میگیرد. همه وقتی گرسنه هستند یک جور احساس مشترک دارند. همه جا وقتی ناامنی هست و زندان هست، شکنجه هست... در نتیجه فکر میکنی که ما به دنیا آمده بودیم که در کره زمین زندگی کنیم. ولی مرزها، سیاست، ایدئولوژی، حتی گاهی وقتها ملیتها و فرهنگها ما را تقسیم کردند. امیدوارم یک روزی هنر به خصوص سینما، مردم کره زمین را دوباره این قدر مشترک کند که مرز موضوعی باشد مربوط به تاریخ گذشته.