رخدادهای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ با خسارات مالی (صدها میلیارد دلار) و انسانی (حدود سه هزار کشته) سهمگین تاثیراتی درازمدت در سیاست خارجی و داخلی ایالات متحده، جوامع با اکثریت مسلمان در خاورمیانه و جوامع مسلمان اقلیت در ایالات متحده و اروپا داشت.
پس از این رخدادها، دو دولت طالبان و حزب بعث در افغانستان و عراق با حملات نظامی ایالات متحده و اشغال این دو کشور سرنگون شدند، قوانینی مثل «قانون میهنپرستی» برخی از آزادیهای مدنی در ایالات متحده را محدود ساخت (از جمله تسهیل تحت تعقیب قرار دادن برخی از اسلامگرایان مقیم آمریکا)، وزارت امنیت داخلی در این کشور تاسیس شد، بیش از شش هزار افراد نیروهای نظامی آمریکایی کشته و دهها هزار تن مجروح شدند، و هزینههای چند تریلیونی جنگهایی طولانی در عراق و افغانستان/پاکستان دولت ایالات متحده را بیش از پیش مقروض کرد و رتبهٔ این کشور را در میان دیگر کشورهای توسعهیافته تنزل بخشید. به عنوان نمونه، ایالات متحده از حیث توسعهٔ زیرساختها در سال ۲۰۰۲ در میان کشورهای دنیا در رتبهٔ پنجم قرار داشت، در حالی که این رتبه در سال ۲۰۱۰ به رتبهٔ ۲۳ تنزل یافت (گزارش قدرت رقابت در سطح جهانی، تریبون اقتصادی جهانی، ۲۰۱۰-۲۰۱۱).
فراتر از هزینهها و خسارتهای عملیات تروریستی و جنگ در ایالات متحده و کشورهای درگیر، امروز پس از گذشت یک دهه میتوان به چالشهایی که این رخداد در جامعهٔ بزرگ ایالات متحده و متحدان آن در اروپا و نیز در جوامعی با اکثریت مسلمان برانگیخت و چالشهایی که تشدید شدند و نیز نتایج آنها نگاهی انداخت. در این میان موضوعاتی مثل دخالت دولت ایالات متحده و اسرائیل در این رخداد (مبتنی بر نظریهٔ توطئه) نه تنها نقش چندانی در تبیین یا بازتعریف این چالشها و تلاش برای کاهش تنشها نداشت، بلکه فضا را برای بررسی نتایج واقعی رخدادهای یازده سپتامبر تیره و تار کرد.
اسلامهراسی و اسلامگرایی
ضربهٔ روانی و احساسی جنایات یازده سپتامبر که توسط گروهی از جوانان مسلمان عرب صورت گرفت آن چنان سهمگین بود که بخشی از شهروندان اروپایی و آمریکایی دیگر نمیتوانستند به راحتی به مسلمانان ساکن در کشور خود نیز اعتماد کنند. در مقابل، نیروهای مدنی و نهادهای دولتی و دانشگاهی تلاش میکردند از مسلمانان حفاظت کنند و تنشها را کاهش دهند.
اسلامگرایان ضد غرب در تبلیغات خود با اتکا بر قرائت خشونتمحور از دین بر شعلههای تنفر میدمیدند و عقلا و صلحطلبان مسلمان کمتر مجالی برای طرح ایدههای مبتنی بر همزیستی مییافتند.
از سوی دیگر در جامعهٔ آمریکا و برخی جوامع اروپایی نیز صدای نئوکانها و نظامیان رساتر و بلندتر شنیده میشد (بیشتر کارشناسان شبکههای تلویزیون خبری در ایالات متحده در سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶ بیشتر فرماندهان بازنشسته و ماموران سابق اطلاعاتی بودند تا دانشگاهیان و روزنامهنگاران و دیپلماتهای خبره) تا صدای کسانی که سخن از مدارا و اهمیت نظامهای اجتماعی چند فرهنگی میگفتند.
موج اسلامهراسی حتی تا یک دهه پس از سپتامبر ۲۰۰۱ در ساخت مسجدی در نزدیکی برجهای دوقلوی منهدم شده یا قرآنسوزی توسط کشیش یک کلیسای بسیار کوچک در فلوریدا در سال ۲۰۱۰ نیز ادامه یافت. طرح پررنگتر مطالبات گروههای ضد مهاجرت یا مخالف با چندفرهنگی در اروپا نیز میتواند زمینههایی در اسلامهراسی تشدید شده پس از حملات یازده سپتامبر داشته باشد.
امنیت و حقوق مدنی
چالش بزرگ اجتماعی در ایالات متحده پس از جنایات القاعده آن بود که چگونه میتوان ضریب مخاطرات امنیتی ناشی از حملات تروریستی را که مستلزم فعالیتهای اطلاعاتی است افزایش داد، بدون آن که در زندگی خصوصی مردم دخالتهای ناصواب صورت گیرد (مثل این که مکالمات تلفنی یا نامههای عادی و الکترونیکی یا فهرست کتابهایی که افراد میخوانند مورد وارسی حکومت قرار نگیرد) یا آزادیهای چهارگانهٔ آنان (بیان، تشکل، اجتماعات، رسانهها) به هیچ وجه محدود نشود. پیدا کردن نقطهای بهینه در این میان مشغلهٔ صدها فعال حقوق بشری و وکیل و دهها موسسهٔ تحقیقاتی بوده است.
جنگ پیشگیرانه یا گفتوگو
با فرض وجود گروهها (در داخل و خارج آمریکا) یا دولتهای اسلامگرا که دشمنی ایدئولوژیک با تمدن غربی دارند و غرب را شیطانی تصور میکنند، دولت ایالات متحده و نهادهای مدنی این کشور چگونه سیاستی را میتوانند در برابر آنها در پیش گیرند؟ آیا حملهٔ نظامی پیشگیرانه راه حل معقول و موثری است یا دشمنیها را تشدید میکند و امنیت یالات متحده را به خطر میاندازد؟
در ایالات متحده در مورد حمله به افغانستان و ساقط کردن طالبان تا حد زیادی اجماع وجود داشت (هم بهواسطهٔ حمایت و پناه دادن به القاعده و هم بهواسطهٔ به اجرا گذاشتن تفسیری سبعانه و غیرانسانی از شریعت)، اما در مورد عراق هنوز پس از آشکار شدن حقایق (عدم ارتباط صدام حسین با القاعده و نبود برنامهٔ توسعهٔ سلاحهای اتمی در عراق) مخالفتها ادامه دارد.
گروهی در این میان طرفدار دولت- ملتسازی از طریق جنگ و اشغال و گروهی دیگر به دنبال گفتوگو با اسلامگرایانی که به آمریکا حملهٔ نظامی نکرده باشند بودهاند. سخنرانی ۲۰۰۹ رئیس جمهور اوباما در قاهره اندکی پس از ورود به کاخ سفید مبشر تغییر سیاست دولت آمریکا از جنگ در دورهٔ بوش به گفتوگو با جوامع مسلمان بود.
خود- تخریبی اسلامگرایانه
حملات ۱۱ سپتامبر بیش از آن که به ایالات متحده آسیب رسانده باشد به جوامعی با اکثریت مسلمان خسارت وارد آورده است: از کشته شدن صدها هزار مسلمان در عراق، افغانستان و پاکستان در جنگ یا منازعات فرقهای، تخریب زیرساختها در کشور عراق، تشدید مسابقهٔ تسلیحاتی در منطقه و سرازیر شدن دهها میلیارد دلار درآمد نفتی کشورهای منطقهٔ خاورمیانه به جیب شرکتهای اسلحهسازی، تا تخریب چهرهٔ مسلمانان در جوامع اروپایی و آمریکایی و افزایش فشار بر مسلمانان اقلیت در این جوامع.
بزرگترین خسارت این رخداد به تعویق انداختن مبادلات فرهنگی و اجتماعی میان مسلمانان و دیگر جوامع برای چندین دهه خواهد بود، امری که توسعهٔ آن جوامع را بسیار کند خواهد ساخت. در دورانی که جوامعی با اکثریت مسلمان به بیشترین رابطه و مبادله با غرب برای توسعه نیاز داشتند، جنگ و رویارویی و خصومت آنها را توسعهنایافته رها میکرد.
ضایعات و درسها
مرگ بن لادن در سال ۲۰۱۱ پایان چالشهای فوق در ایالات متحده و خاورمیانه نخواهد بود. گرچه القاعده نسبت به ده سال پیش تضعیف شده،اما اسلامگرایان به دنبال گسترش سلطهٔ خود در منطقهاند و برخی از آنها (مثل اسلامگرایان شیعه) حتی موانع پیش پای خود را کمتر میبینند. دولت و ملت ایالات متحده حداقل برای سه دیگر در عراق و افغانستان درگیر خواهند بود و برای دهها سال باید ضایعات ناشی از جنگ (خودکشی سربازان، مشکلات روانی از جنگ بازگشتهها و هزینههایی که باید در داخل کشور صرف میشد یا بشود) را تحمل کنند. جوامع با اکثریت مسلمان نیز شاید تا دههها با مسئلهٔ غرب کلنجار خواهند رفت. باید دید که آیا طرفهای درگیر تا چه حد از ضایعات و چالشهای ذکر شده و بازی باخت- باخت در دههٔ گذشته خواهند آموخت و آیا دو طرف میتوانند از این تنازع به شرایط برد- برد عبور کنند.
پس از این رخدادها، دو دولت طالبان و حزب بعث در افغانستان و عراق با حملات نظامی ایالات متحده و اشغال این دو کشور سرنگون شدند، قوانینی مثل «قانون میهنپرستی» برخی از آزادیهای مدنی در ایالات متحده را محدود ساخت (از جمله تسهیل تحت تعقیب قرار دادن برخی از اسلامگرایان مقیم آمریکا)، وزارت امنیت داخلی در این کشور تاسیس شد، بیش از شش هزار افراد نیروهای نظامی آمریکایی کشته و دهها هزار تن مجروح شدند، و هزینههای چند تریلیونی جنگهایی طولانی در عراق و افغانستان/پاکستان دولت ایالات متحده را بیش از پیش مقروض کرد و رتبهٔ این کشور را در میان دیگر کشورهای توسعهیافته تنزل بخشید. به عنوان نمونه، ایالات متحده از حیث توسعهٔ زیرساختها در سال ۲۰۰۲ در میان کشورهای دنیا در رتبهٔ پنجم قرار داشت، در حالی که این رتبه در سال ۲۰۱۰ به رتبهٔ ۲۳ تنزل یافت (گزارش قدرت رقابت در سطح جهانی، تریبون اقتصادی جهانی، ۲۰۱۰-۲۰۱۱).
فراتر از هزینهها و خسارتهای عملیات تروریستی و جنگ در ایالات متحده و کشورهای درگیر، امروز پس از گذشت یک دهه میتوان به چالشهایی که این رخداد در جامعهٔ بزرگ ایالات متحده و متحدان آن در اروپا و نیز در جوامعی با اکثریت مسلمان برانگیخت و چالشهایی که تشدید شدند و نیز نتایج آنها نگاهی انداخت. در این میان موضوعاتی مثل دخالت دولت ایالات متحده و اسرائیل در این رخداد (مبتنی بر نظریهٔ توطئه) نه تنها نقش چندانی در تبیین یا بازتعریف این چالشها و تلاش برای کاهش تنشها نداشت، بلکه فضا را برای بررسی نتایج واقعی رخدادهای یازده سپتامبر تیره و تار کرد.
اسلامهراسی و اسلامگرایی
ضربهٔ روانی و احساسی جنایات یازده سپتامبر که توسط گروهی از جوانان مسلمان عرب صورت گرفت آن چنان سهمگین بود که بخشی از شهروندان اروپایی و آمریکایی دیگر نمیتوانستند به راحتی به مسلمانان ساکن در کشور خود نیز اعتماد کنند. در مقابل، نیروهای مدنی و نهادهای دولتی و دانشگاهی تلاش میکردند از مسلمانان حفاظت کنند و تنشها را کاهش دهند.
اسلامگرایان ضد غرب در تبلیغات خود با اتکا بر قرائت خشونتمحور از دین بر شعلههای تنفر میدمیدند و عقلا و صلحطلبان مسلمان کمتر مجالی برای طرح ایدههای مبتنی بر همزیستی مییافتند.
از سوی دیگر در جامعهٔ آمریکا و برخی جوامع اروپایی نیز صدای نئوکانها و نظامیان رساتر و بلندتر شنیده میشد (بیشتر کارشناسان شبکههای تلویزیون خبری در ایالات متحده در سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶ بیشتر فرماندهان بازنشسته و ماموران سابق اطلاعاتی بودند تا دانشگاهیان و روزنامهنگاران و دیپلماتهای خبره) تا صدای کسانی که سخن از مدارا و اهمیت نظامهای اجتماعی چند فرهنگی میگفتند.
موج اسلامهراسی حتی تا یک دهه پس از سپتامبر ۲۰۰۱ در ساخت مسجدی در نزدیکی برجهای دوقلوی منهدم شده یا قرآنسوزی توسط کشیش یک کلیسای بسیار کوچک در فلوریدا در سال ۲۰۱۰ نیز ادامه یافت. طرح پررنگتر مطالبات گروههای ضد مهاجرت یا مخالف با چندفرهنگی در اروپا نیز میتواند زمینههایی در اسلامهراسی تشدید شده پس از حملات یازده سپتامبر داشته باشد.
امنیت و حقوق مدنی
چالش بزرگ اجتماعی در ایالات متحده پس از جنایات القاعده آن بود که چگونه میتوان ضریب مخاطرات امنیتی ناشی از حملات تروریستی را که مستلزم فعالیتهای اطلاعاتی است افزایش داد، بدون آن که در زندگی خصوصی مردم دخالتهای ناصواب صورت گیرد (مثل این که مکالمات تلفنی یا نامههای عادی و الکترونیکی یا فهرست کتابهایی که افراد میخوانند مورد وارسی حکومت قرار نگیرد) یا آزادیهای چهارگانهٔ آنان (بیان، تشکل، اجتماعات، رسانهها) به هیچ وجه محدود نشود. پیدا کردن نقطهای بهینه در این میان مشغلهٔ صدها فعال حقوق بشری و وکیل و دهها موسسهٔ تحقیقاتی بوده است.
جنگ پیشگیرانه یا گفتوگو
با فرض وجود گروهها (در داخل و خارج آمریکا) یا دولتهای اسلامگرا که دشمنی ایدئولوژیک با تمدن غربی دارند و غرب را شیطانی تصور میکنند، دولت ایالات متحده و نهادهای مدنی این کشور چگونه سیاستی را میتوانند در برابر آنها در پیش گیرند؟ آیا حملهٔ نظامی پیشگیرانه راه حل معقول و موثری است یا دشمنیها را تشدید میکند و امنیت یالات متحده را به خطر میاندازد؟
در ایالات متحده در مورد حمله به افغانستان و ساقط کردن طالبان تا حد زیادی اجماع وجود داشت (هم بهواسطهٔ حمایت و پناه دادن به القاعده و هم بهواسطهٔ به اجرا گذاشتن تفسیری سبعانه و غیرانسانی از شریعت)، اما در مورد عراق هنوز پس از آشکار شدن حقایق (عدم ارتباط صدام حسین با القاعده و نبود برنامهٔ توسعهٔ سلاحهای اتمی در عراق) مخالفتها ادامه دارد.
گروهی در این میان طرفدار دولت- ملتسازی از طریق جنگ و اشغال و گروهی دیگر به دنبال گفتوگو با اسلامگرایانی که به آمریکا حملهٔ نظامی نکرده باشند بودهاند. سخنرانی ۲۰۰۹ رئیس جمهور اوباما در قاهره اندکی پس از ورود به کاخ سفید مبشر تغییر سیاست دولت آمریکا از جنگ در دورهٔ بوش به گفتوگو با جوامع مسلمان بود.
خود- تخریبی اسلامگرایانه
حملات ۱۱ سپتامبر بیش از آن که به ایالات متحده آسیب رسانده باشد به جوامعی با اکثریت مسلمان خسارت وارد آورده است: از کشته شدن صدها هزار مسلمان در عراق، افغانستان و پاکستان در جنگ یا منازعات فرقهای، تخریب زیرساختها در کشور عراق، تشدید مسابقهٔ تسلیحاتی در منطقه و سرازیر شدن دهها میلیارد دلار درآمد نفتی کشورهای منطقهٔ خاورمیانه به جیب شرکتهای اسلحهسازی، تا تخریب چهرهٔ مسلمانان در جوامع اروپایی و آمریکایی و افزایش فشار بر مسلمانان اقلیت در این جوامع.
بزرگترین خسارت این رخداد به تعویق انداختن مبادلات فرهنگی و اجتماعی میان مسلمانان و دیگر جوامع برای چندین دهه خواهد بود، امری که توسعهٔ آن جوامع را بسیار کند خواهد ساخت. در دورانی که جوامعی با اکثریت مسلمان به بیشترین رابطه و مبادله با غرب برای توسعه نیاز داشتند، جنگ و رویارویی و خصومت آنها را توسعهنایافته رها میکرد.
ضایعات و درسها
مرگ بن لادن در سال ۲۰۱۱ پایان چالشهای فوق در ایالات متحده و خاورمیانه نخواهد بود. گرچه القاعده نسبت به ده سال پیش تضعیف شده،اما اسلامگرایان به دنبال گسترش سلطهٔ خود در منطقهاند و برخی از آنها (مثل اسلامگرایان شیعه) حتی موانع پیش پای خود را کمتر میبینند. دولت و ملت ایالات متحده حداقل برای سه دیگر در عراق و افغانستان درگیر خواهند بود و برای دهها سال باید ضایعات ناشی از جنگ (خودکشی سربازان، مشکلات روانی از جنگ بازگشتهها و هزینههایی که باید در داخل کشور صرف میشد یا بشود) را تحمل کنند. جوامع با اکثریت مسلمان نیز شاید تا دههها با مسئلهٔ غرب کلنجار خواهند رفت. باید دید که آیا طرفهای درگیر تا چه حد از ضایعات و چالشهای ذکر شده و بازی باخت- باخت در دههٔ گذشته خواهند آموخت و آیا دو طرف میتوانند از این تنازع به شرایط برد- برد عبور کنند.