همه چیز مهیاست تا اصغر فرهادی یکشنبه شب با فیلم فروشنده دومین جایزه اسکار خود- و سینمای ایران- را کسب کند؛ افتخاری که در بخش بهترین فیلمهای غیر انگلیسی زبان، بیش از یک بار تنها نصیب فیلمسازانی چون اینگمار برگمان، فدریکو فلینی و ویتوریو دسیکا شده و از سال ۱۹۸۳ - که برگمان برای شاهکارش فانی و الکساندر برای چندمین بار اسکار گرفت- تا به امروز کسی دو بار برنده این جایزه نشده است.
حمایت آشکار آکادمی علوم و هنرهای سینما(برگزار کننده جایزه اسکار) از اصغر فرهادی علیه قانون جدید وضع شده توسط دانلد ترامپ مبنی بر جلوگیری از ورود اتباع هفت کشور از جمله ایران به خاک آمریکا، تظاهرات روز جمعه در لس آنجلس علیه این سیاستها و پیام اصغر فرهادی برای این تجمع اعتراضی، نمایش مجانی فیلم فروشنده تنها چند ساعت پیش از آغاز مراسم اسکار در شناخته شدهترین میدان لندن در اعتراض به قانون تبعیض آمیز وضع شده، پیش بینی منتقدان در رسانهها و همین طور بنگاههای شرط بندی و بالاخره بیاینه جمعی پنج کارگردان نامزد این بخش- که روز شنبه منتشر شد- علیه تبعیض و قضاوت انسانها بر مبنای محل تولد و مذهب آنها، همه نشان از آن دارد که به احتمال قریب به یقین فروشنده دومین اسکار اصغر فرهادی را برایش به ارمغان خواهد آورد و اگر غیر از این اتفاق بیفتد، جای تعجب دارد.
آیا فروشنده تنها به این دلیل برنده اسکار خواهد بود؟
نه، فروشنده به دلایل سیاسی نامزد اسکار نشده که تنها به همین دلیل برنده اسکار باشد. فروشنده پیش از تصویب این قانون به دلیل ارزشهایش به حق نامزد دریافت این جایزه شد. طبق پیش بینیهای قبلی- پیش از قانون ترامپ- به نظر می رسید رقابت اصلی بین تونی اردمن و فروشنده خواهد بود. تونی اردمن فیلم درخشانی است که بیجهت مورد بیمهری داوران جشنواره کن قرار گرفت، در حالی که بهترین فیلم جشنواره کن امسال بود، اما منتقدان تلافی کردند و غالباً به عنوان بهترین فیلم سال انتخاب شد. اما آیا تونی اردمن، فیلمی «اسکاری» است؟ به گمانم نه کاملاً، چون تونی اردمن در نهایت فیلمی روشنفکرانه است و نه برای مخاطب عام. تجربه ثابت کرده که اسکار بیشتر از آن فیلم هایی است که مخاطب عام را هم راضی نگه داشته باشند. در نتیجه به گمانم فروشنده پیش از این داستانها هم از بختهای اصلی اسکار امسال بود، هرچند تردیدی در این نیست که اتفاقات پیش آمده بخت فیلم را دو چندان کرده است.
ارزشهای فروشنده را کجا باید جست و جو کرد؟
ارزشهای فروشنده، جدای از برتری تکنیکی چشمگیرش، در دنیایی است که فرهادی به عنوان یک فیلمساز مولف بنا می کند: دغدغههای پیچیدهای درباره اخلاق و قضاوت که در هر فیلم او به شکلهای مختلف ترسیم شده اند و اینجا هم درباره شخصیت هایی درگیر کننده با دقت و با تاکید بر جزئیاتی حیرت انگیز، با دنیای تئاتر می آمیزد و همان مایهها و سوالات پیچیده ذهنی فیلمساز- غالباً بدون جواب- را با تماشاگر هوشمند قسمت می کند.
چرا فروشنده در داخل ایران مورد حمله قرار گرفت؟
هجمه چشمگیری که در داخل ایران علیه فیلم فروشنده شکل گرفت، نشان از وضعیت بیمارگونهای دارد که در آن گروهها و دستههای امنیتی را در قالب "منتقد" علیه فیلمی که همسو با - و در خدمت- سیاستهای «ارزشی» جمهوری اسلامی نیست بسیج می کند. نمونه روشناش برنامه امنیتی "هفت" در سیمای جمهوری اسلامی است که از هر فرصتی برای حمله به این فیلم و اصغر فرهادی- با بهانه و بیبهانه- استفاده می کند.
برخی هم البته خارج از سیاست، به دنبال ایرادهای منطقی در داستان فیلم هستند، غافل از این که به قول بونوئل« سینما توهم بزرگی است که واقعی تر از خود واقعیت می شود». یعنی قرار نیست همه چیز یک فیلم با واقعیت منطبق باشد. هر فیلم اصول خود را بنا می کند و واقعیت مربوط به خود را. کافی است که این دنیا را درست و باورپذیر بنا کند، وگرنه هیچ فیلمسازی قرار نیست راوی واقعیت صرف باشد. ایرادهای کوچک داستانی هم آنقدر مهم نیستند که بتوانند دنیایی با این میزان عمق را به زیر سوال ببرند؛ همان طور که مثلاً کسی به ایرادهای داستانی سرگیجه، ستایش شدهترین فیلم تاریخ سینما، توجهی نمی کند، چون در نهایت ارزشی ندارد و داستان به قول هیچکاک «مک گافین»است (آیا می شود در واقعیت تصور کرد که کسی برای کشتن همسرش چنین راهی را انتخاب کند؟!)
مخالفت با فرهادی،چرا؟
روشن است که سپاه و نیروهای امنیتی علاقهای به اصغر فرهادی و فیلمهایش ندارند چون همسو با آنها و به قول خودشان «ارزشی» و در خدمت انقلاب و نظام نیست. آنها نیاز به فیلمسازانی از نوع مجید مجیدی، بهروز افخمی و ابراهیم حاتمی کیا دارند که تمام ارزشها و اصول خود را دربست در خدمت نظام قرار دهند و البته طبیعتاً در قبالش از انواع و اقسام رانتها بهره بگیرند، اما نتیجه این معامله، از دست رفتن ارزش هایی است که مثلاً هر سه این فیلمسازان مورد اشاره را رفته رفته از فیلمسازانی قابل توجه به فیلمسازانی سفارشی و حکومتی بدل کرد.
تندروهای داخل ایران یا کسی را «خودی» می دانند یا مخالف خود. حد وسط وجود ندارد. در نتیجه فرهادی، چون خودی نیست، مخالف آنها تلقی می شود. اما عجیب این که برخی از اپوزیسیون فعال خارج از کشور هم لحظهای دست از تلاش برای حکومتی خواندن فرهادی برنمی دارند. برخی از آنها اصلاً فیلم ساختن در داخل ایران را جرم تلقی می کنند و برخی هر موفقیتی برای سینمای ایران را موفقیت جمهوری اسلامی می دانند.
آنها اخیراً معترض اند که چرا فرهادی در قبال جنایتهای جمهوری اسلامی ساکت می نشیند و بیاینه صادر نمی کند، غافل از این که فرهادی نه یک قهرمان است و نه یک مبارز سیاسی. اصغر فرهادی یک فیلمساز است که مجبور است با همه فشارها و قوانین دست و پاگیر دست و پنجه نرم کند تا فیلماش را بسازد،در عین حال که علاقهای ندارد از زندان اوین سر دربیاورد. همین که او به مانند بسیاری از فیلمسازان هم نسل اش، شرافت و اصالت و اعتقاداتش را به حکومت نمی فروشد، به نظرم قابل تقدیر است.
و آیا اصغر فرهادی لایق دومین اسکارش هست؟
بله، هست. به گمانم اصغر فرهادی در حال حاضر قطعاً بهترین فیلمساز سینمای ایران است که در فیلمنامه نویسی، بازی گیری، خلق میزانسن و ریتم نفس گیر، نه تنها در سینمای امروز ایران نظیر ندارد، بلکه یک سر و گردن از بقیه بالاتر است.
---------------------------------------------------------------------------------------------
* نظرات طرح شده در این یادداشت الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.