لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳ تهران ۲۱:۳۶

استیون هاوکینگ و «مرگ فلسفه»


اسیتون هاوکینگ
اسیتون هاوکینگ

انتشار مصاحبه های استیون هاوکینگ فیزیکدان و کیهان شناس برجسته بریتانیایی در سایت رادیوفردا با استقبال بسیار زیادی روبرو شده است. رادیوفردا در چند مقاله نظرات هاوکینگ را که به گفته بسیاری مشهورترین دانشمند زنده جهان است بررسی می کند.

اسیتون هاوکینگ معتقد است فلسفه مرده است چرا که نتوانسته پا به پای علم به ویژه فیزیک پیشرفت کند. برای هاوکینگ به همین دلیل فلسفه دیگر قادر نیست به پرسش هایی مانند آیا کائنات احتیاج به خالق دارد، چگونه می توان جهان هستی را درک کرد یا از کجا آمده ایم پاسخ دهد. هاوکینگ فقط دانشمندان را قادر به پاسخگویی به پرسش های پیش از این فلسفی ما می داند.

سخنان هاوکینگ در مورد فلسفه مورد انتقاد شدید بسیاری قرار گرفته است. جان لنوکز، استاد ریاضیات در اکسفورد می گوید برخلاف هاوکینگ، آلبرت اینیشتین معتقد بود که فلسفه علوم باید به فیزیکدانان تدریس شود.

لنوکز در کتاب «استیون هاوکینگ و خدا» می‌نویسد گفته هاوکینگ در مورد فلسفه نظری علمی نیست، بلکه فلسفی است. ریموند تالیس، استاد فلسفه در بریتانیا، می‌گوید که «فلسفه هنوز نمرده و می تواند به علم که در وضعیت آشفته ای قرار دارد کمک کند.»

رامین جهانبگلو، استاد فلسفه در کانادا، در مورد «مرگ فلسفه» و اندیشه هاوکینگ با رادیوفردا به گفت‌وگو نشست.

آقای جهانبگلو،‌ به نظر استيون هاوکينگ، که به قول بسياری معروف‌ ترين دانشمند زنده دنيا است و هميشه در رسانه‌ها مطرح است، فلسفه مرده است. او می‌گويد چون فلسفه نتوانسته با پيشرفت‌های امروزی علم مدرن جلو بيايد. آيا شما که استاد فلسفه هستيد، فکر می‌کنيد الان در کلاس فلسفه وقتی فلسفه درس می‌دهيد مثل اين است که داريد لاتین یا يک زبان مرده درس می‌دهيد؟ و آيا فکر می‌کنيد که اظهار نظرها و بحث‌های فلسفی که در دانشگاه صورت می‌گيرد، فراتر از اين محدوده دانشگاهی تاثيری دارد؟

من فکر می‌کنم اين پرسش که آيا فلسفه مرده است خودش يک پرسش فلسفی است. فلسفه می‌بينيم که سه هزار سال است که زنده است. چون وقتی ما در مورد مرگ فلسفه صحبت می‌کنيم مرگ فلسفه به معنای مرگ انديشيدن است و مرگ انديشيدن به معنای مرگ پرسشگری از واقعيت است.

بنابراين تا زمانی انسان قابليت انديشيدن را دارد و انديشه انتقادی بقای خودش را می‌تواند در برابر انديشه فايده‌ گرا يا انديشه پوزيتيويستی يا انديشه شمارش‌گر، انديشه محاسبه‌گر از دست ندهد، روح فلسفه در تمدن بشر خواهد بود. به ويژه اين مرا ياد اين جمله پاسکال می‌اندازد که می‌گفت تمسخر فلسفه خودش به معنای فلسفيدن است. يعنی اين که شما حتی اگر بخواهيد به صورت فلسفی نيانديشيد بايد به صورت فلسفی بيانديشيد که به صورت فلسفی نيانديشيد.

فلسفه از عقلانی کردن ايمان و ايمان‌ها چه ايمان به خدا باشد و چه ايمان به علم باشد جلوگيری می‌‌کند.
رامین جهانبگلو

اين جا چيزی که موجب شده که فلسفه بتواند زنده بماند، بعد از اين همه سال، اين است که فلسفه اساسا‌‌ً از خطر بزرگی که هميشه ما را در دنيا تهديد کرده يعنی خطر فاناتیسم (افراطی گرایی) برای هميشه جلوگيری کرده است. امروزه هم می‌بينيم که فلسفه از فاناتیسم جلوگيری می‌کند و به نوعی بت‌شکن است. همانطور که ويتگنشتاين هم می‌گفت فلسفه خودش بت‌شکن است. يعنی فلسفه از عقلانی کردن ايمان و ايمان‌ها چه ايمان به خدا باشد و چه ايمان به علم باشد جلوگيری می‌‌کند.

چون اساسا‌ً مسئله‌اش به پرسش گذاشتن ايده‌ها است نه بت‌پرستی. من فکر می‌کنم فلسفه اين قابليت پرسش کردن از ذات خودش را نه تنها دارد بلکه پرسش‌ کردن از ذات علم را هم دارد.

الان در دنيای امروزه رابطه علم وفلسفه را چطور می‌بينيد؟

وقتی ما علم و فلسفه را با هم مقايسه می‌کنيم اساسا‌ً‌ می‌بينيم روش علمی،‌ آن چيزی که ما بهش می‌گوييم روش علمی، اساسا‌ً‌ يک روش تجربی است. يعنی نظريه پردازی،‌ آزمايش، مشاهده و نتيجه گيری درباره واقعيت. ولی وقتی به روش فلسفی می‌‌پردازيم روش فلسفی فقط تفکر درباره واقعيت و انسان و جهان نيست. بلکه تفکر درباره موقعی است که واقعيت تبديل به ارزش هم می‌شود.

اين جمله اینشتين را که درباره علم و دين می‌گفت می‌شود در مورد علم و فلسفه هم گفت. اینشتين می‌گفت علم بدون دين لنگ است و دين بدون علم کور است. اين را می‌شود در رابطه علم و فلسفه هم گفت که علم بدون فلسفه لنگ است ولی فلسفه هم به علم احتياج دارد برای اينکه تبديل به خرافات نشود.
رامین جهانبگلو

فلسفه در مورد ارزش‌ها هم فکر می‌کند. و در ميان اين ارزش‌ها فلسفه خودش می‌کوشد تا اعتبار مفاهيم اساسی علم را هم معين کند. يعنی حدود معرفت علمی را هم معين کند. چيزی که خود علم اصلا‌ً‌ انجام نمی‌دهد و اين که ما می‌بينيم که علم اساسا‌‌ً خودش تبديل می‌شود به يک فرآيند شناخت واقعيت. ولی خودش را به عنوان يک معيار حقيقت معرفی می‌کند و نمی‌تواند... علمی که امروزه تکنولوژ‌ی شده، از انديشيدن درباره ذات خودش در عذاب است و نمی‌تواند پاسخی برای چگونگی علم بودن خودش و ماهيت تکنولوژی پيدا کند.

اساسا‌ً اين جا است که من فکر می‌کنم دانشمندان بايد رو بياورند به فلسفه و نوعی بتوانند به دو گونه از فلسفه کمک بگيرند به نوعی، برای اينکه بتوانند ذات علم را مشخص کنند و حدود شناخت علم را مشخص کنند.

ولی دقيقا‌ً پرسشی که علم در مورد ذات خودش مطرح نمی‌کند فلسفه آن را مطرح می‌کند و به چالش می‌کشد.

اين جمله اینشتين را که درباره علم و دين می‌گفت می‌شود در مورد علم و فلسفه هم گفت. اینشتين می‌گفت علم بدون دين لنگ است و دين بدون علم کور است. اين را می‌شود در رابطه علم و فلسفه هم گفت که علم بدون فلسفه لنگ است ولی فلسفه هم به علم احتياج دارد برای اينکه تبديل به خرافات نشود.

بسياری مخصوصا‌ً‌ خداباوران، استيون هاوکينگ را متهم می‌کنند که علم‌گرا است. يعنی علم را تنها طريقی می‌داند که می‌شود به حقيقت نزديک شود و حقيقت را دريابد. آيا شما هم بر اين باوريد؟

يک چيزی که من فکر می‌کنم خيلی از هموطنان ما بايد بدانند اين است که استيون هاوکينگ خودش وقتی که کتاب آخرش يعنی «طرح بزرگ»‌ را نوشت از جانب بسياری از همکاران خودش و فيزيکدانان ديگر مورد نقد قرار گرفت. از فيزيکدان‌هايی مثل راجر پنروز، مثل جرالد شرودر و حتی همکار خودش مثل جورج اليس. خيلی‌ها ايراد گرفتند و اعتقاد داشتند که او دچار يک نوع علم‌گرايی شده. اساسا‌ً وقتی که می‌آيد و می‌گويد فلسفه مرده،‌ دارد به اين علم‌گرايی رو می‌آورد.

از يک جهت خيلی جالب است که نبايد فراموش کنيم که استيون هاوکينگ خودش در کتاب‌هايش از فلاسفه نقل قول می‌کند. مثلا‌ً‌ در کتاب تاريخ مختصر زمان در آخر کتاب از ويتگنشتاين نقل قول می‌کند. بنابراين اساسا‌ً فلسفه را کنار نگذاشته است. با اينکه می‌آيد اين جمله را می‌گويد فلسفه را کنار نگذاشته و در همين کتاب آخرش هم در مورد کنجکاو بودن صحبت می‌کند که ما می‌دانيم که اين اساسا‌ً‌ يک مسئله‌ای است که فلسفه از دوران باستان داشته.

ولی اين که چگونه بايد پرهيز کرد از علم‌گرايی و اینکه علم خودش تبديل به بت نشود برای اينکه فلسفه می‌‌تواند بت‌شکن باشد، و نبايد از علم يک بت ساخت و علم صرفا‌ً‌ توصيفات عملا‌ً‌ مفيد را ارائه می‌دهد، ولی بايد متوجه اين باشيم که بين علم و علم‌گرايی يک تفاوت هست. علم‌‌گرايی علم را تبديل به يک انديشه محاسبه‌گر و شمارش‌گر می‌کند که فقط به قول هايديگر به موجودات می‌پردازد و نه کليت هستی و يا وجود. مسئله اصلی در علم‌گرايی که ما در علم کوانتومی حتی نداريم، اين است که از ديدگاه علم‌گرايی علم به منزله يک سوژه شناسا و دانا و آگاه است که خودش را سرچشمه خودبسنده تمام معانی جهان می‌داند و می‌کوشد تا ابژه‌ها و عين‌های جهان را بشناسد.

XS
SM
MD
LG