جمله منسوب به آیت الله خمینی در باره رابطه میان مردم، انقلاب و خربزه، در اصل بدین صورت بیان شده است: «هیچ من نمیتوانم تصور کنم و هیچ عاقلی نمیتواند تصور کند که بگویند ما خونهایمان را دادیم که خربزه ارزان بشود. ما جوانهایمان را دادیم که خانه ارزان بشود. هیچ عاقلی جوانش را نمیدهد که خانه ارزان گیرش بیآید...» (۱۳۵۸/۶/۱۷)
آیا این گفته به این معنا است که به حرکت در آمدن میلیونها ایرانی در خدمت انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ریشه اقتصادی نداشته است؟ اگر این تعبیر درست باشد، به نظر ما حق تمام و کمال با بنیانگذار جمهوری اسلامی است. اگر قرار بود در آن سالها مردم ایران تنها بر پایه دستآورد های اقتصادی کشورشان تصمیم بگیرند، انقلاب آنهم با ابعادی چنان گسترده، آخرین چیزی بود که میتوانست به ذهنشان خطور کند.
به ایران بازگردیم که انقلاب اسلامی، در آن، به جای آنکه پیآم آور بهبود زندگی مادی مردمانش باشد، بر مهمترین و طولانیترین دوره شکوفایی اقتصادیاش نقطه پایان گذاشت. امروز، از دیدگاه بخش بسیار بزرگی از اقتصاد دانان ایرانی، کشور آنها در پانزده سال پیش از انقلاب اسلامی بالاترین و طولاتی ترین دوران رشد را در تاریخ معاصر خود تجربه کرد.
ایجاد پیوند خود به خودی میان فقر و نابرابری از یکسو و حرکتهای اجتماعی از سوی دیگر عمدتاً زاییده تحلیلهای مارکسیستی است که درکی ناقص از رویدادهای تاریخی ارائه میدهند.
در فرانسه، مهد انقلابهای مدرن، ایجاد پیوند علت و معلولی بین فقر تودهها و طغیان آنها، در بسیاری موارد تنها با شعبده بازیهای روشنفکری امکان پذیر است.
در ماه مه سال ۱۹۶۸ میلادی، میلیونها دانشجو و کارگر فرانسوی با شعارهای انقلابی به خیابانها ریختند و طی مدت چند هفته یکی از مهمترین قدرتهای جهان را فلج کردند. فرانسه، در آن دوران، در اوج شکوفایی اقتصادی بود و عملاً در اشتغال کامل به سر میبرد. رهبری سیاسی نیز با ژنرال شارل دوگل بود که مهمترین شخصیت در تاریخ یکصد سال گذشته این کشور به شمار میرود و فرانسویها، بخش بزرگی از ثبات و اقتدار و پیشرفت کشورشان را به او مدیونند. زیر فشار انقلابیون ماه مه، ژنرال دوگل به بادن بادن آلمان پناه برد و اگر درایت او و یاران نزدیکش نمیبود، کار از دست میرفت. جوانان و کارگران فرانسوی چرا طغیان کردند؟
به ایران بازگردیم که انقلاب اسلامی، در آن، به جای آنکه پیآم آور بهبود زندگی مادی مردمانش باشد، بر مهمترین و طولانیترین دوره شکوفایی اقتصادیاش نقطه پایان گذاشت. امروز، از دیدگاه بخش بسیار بزرگی از اقتصاد دانان ایرانی، کشور آنها در پانزده سال پیش از انقلاب اسلامی بالاترین و طولاتی ترین دوران رشد را در تاریخ معاصر خود تجربه کرد.
هاشم پسران و هادی صالحی اصفهانی نرخ رشد تولید ناخالص داخلی سرانه ایران را در فاصله ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۶ هشت در صد ارزیابی میکنند و میافزایند که در سال ۱۹۷۶، در آمد سرانه در ایران به شصت و چهار در صد میانگین در آمد سرانه در دوازده کشور اروپای غربی رسیده بود. جواد صالحی اصفهانی، استاد دانشگاه ویرجینیا تک، از «معجزه اقتصادی» ایران در دهه ۱۹۶۰ نام میبرد (تجارت فردا، شماره ۱۶۰، ۵ دیماه ۱۳۹۴). در مقالهای زیر عنوان «پنج دهه فراز و فرود تولید»، حمید زمان زاده مینویسد که: «از سال ۱۳۴۰ تا پایان سال ۱۳۵۵، تولید سرانه هر ایرانی در یک روند صعودی از دو میلیون و سیصد هزار ریال به هفت میلیون و دویست هزار ریال در سال (به قیمتهای ثابت سال ۱۳۷۶) رسیده است. در واقع تولید سرانه ایرانیها طی ۱۵ سال، سه و یک دهم برابر شده است که از بهبود قابل توجه سطح رفاهی ایرانیها در این دوره حکایت دارد» (فصلنامه «تازههای اقتصاد»، شماره ۱۳۶، تابستان ۱۳۹۱)
چگونه کشوری با این رشد جهشی، که بازتاب آن در زندگی روزمره مردم آشکار بود، به گهواره یکی از مهمترین انقلابهای مردمی در تاریخ بدل شد؟ و اگر دشواریهای اقتصادی دلیل پیدایش انفجار انقلابی در ایران نبود، چه عواملی در به وجود آمدن آن نقش اصلی را ایفا کردند؟
در گفتگویی با ماهنامه «مهر نامه»، موسی غنی نژاد اقتصاد دان برجسته ایرانی میگوید: «بر عکس آن چه مارکس میگوید، ثروت و رفاه هم میتواند در شرایطی به انقلاب دامن زند. در انقلاب فرانسه هم همین اتفاق افتاد. این انقلاب زمانی رخ داد که وضع زندگی مردم بهتر شده بود نه بدتر. من معتقدم جامعه تحت تأثیر اندیشهها تحول پیدا میکند نه تحت تأثیر زندگی مادی و مادیات.» (مهر نامه، شماره ۱۵۳، آبان ۹۴).
نگارنده این یاداشت نیز، همانند موسی غنی نژاد، برای نقش فکر در پیشبرد زندگی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ملتها اهمیت فراوان قایلم. انقلاب مشروطه زاییده جنبشهای فکری دهههای پایانی قرن نوزدهم در ایران بود، همان گونه که انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ ثمره بذری است که جنبشهای روشنفکری ایران در سالهای پس از جنگ جهانی دوم در کشور پراکند.
جمهوری اسلامی نیز، در رؤیایی با واقعیتهای جهان، بسیاری از دگم های بنیادی خود را رها کرده است. از «اقتصاد توحیدی» و «اقتصاد اسلامی» دیگر خبری نیست و «اقتصاد مقاومتی» نیز، بیش از آنکه برنامهای برای اداره کشور باشد، به مفهومی در جنگ جناحهای رقیب بدل شده است.
این جنبشها عمدتاً زیر سلطه «هژمونی فرهنگی» چپ ایران قرار داشتند که با جاذبهای مقاومت ناپذیر، بر جریانهای ناسیونالیستی و حتی مذهبی تأثیر گذاشتند، و مجموعه نیرومندی را در مقابله با نظام حاکم به وجود آوردند. طیفهای گوناگون این مجموعه، به رغم شکافها و تنشهایی که میان آنها وجود داشت، در چند نکته مشترک بودند: نفی بنیادی هر تحولی که مبتکر آن تکنوکراسی رژیم سلطنتی بود، مخالفت سرسختانه با هر آنچه میتوانست به یک نظام «سرمایه داری» شباهت داشته باشد، تنفر از غرب از جمله نظام سیاسی آن که از آن با تحقیر به نام «دموکراسی غربی» یاد میشد، علاقه عمیق به جنبشهای ضد غربی و نظامهای در گیر با آمریکای و قدرتهای اروپایی.
انقلاب اسلامی به بخش بزرگی از خواستهای جنبشهای روشنفکری ایران در سالهای پیش از انقلاب جامه عمل پوشانید. حتی تا امروز، شماری از کانونهای قدرت در جمهوری اسلامی همچنان به گفتمان ضد غربی و ضد سرمایه داری دوران پیش از انقلاب وفادارند. چهرههایی چون محمود احمدی نژاد، به برکت استفاده از همان گفتمان، هنوز درمیان بقایای طیفهای رادیکال جهان سومی در جهان محبوبیت فراوان دارند.
رادیکالیسم انقلابی اما، در جامعه امروز ایران، از نفس افتاده است. نزدیک به چهار دهه پس از انقلاب اسلامی، دیگر از «هژمونی فرهنگی» چپ در جامعه ایرانی خبری نیست، هر چند هستههای سخت آن هنوز در این جا و آنجا مقاومت میکنند.
جمهوری اسلامی نیز، در رویارویی با واقعیتهای جهان، بسیاری از دگم های بنیادی خود را رها کرده است. از «اقتصاد توحیدی» و «اقتصاد اسلامی» دیگر خبری نیست و «اقتصاد مقاومتی» نیز، بیش از آنکه برنامهای برای اداره کشور باشد، به مفهومی در جنگ جناحهای رقیب بدل شده است.
دستیابی به رشد هشت در صدی، «معجزهای» که در سالهای پیش از انقلاب اسلامی تحقق یافت، رویای تکنوکراسی امروز جمهوری اسلامی است و ضرورت دستیابی به آن در برنامههای پنجساله و «بستههای سیاستی» مدام تکرار میشود.
امروز از سرمایه گذاران ایرانی، که پیش از این به لقب «زالو صفت» مفتخر میشدند، به عنوان «کارآفرین» یاد میشود. زیر پای سرمایه گذاران خارجی نیز، که دیروز نمایندگان ابلیس به شمار میرفتند، فرش قرمز پهن میکنند. کوتاه سخن آنکه ایران آرزو دارد، در پی یک دوره طولانی، به کشوری «عادی» بدل شود.
راست است که مردم برای اقتصاد انقلاب نکردند. ولی چنین پیدا است که برای خارج شدن از انقلاب، بیش از بیش بر اقتصاد و الزامات و نیازهای آن تکیه میکنند.