صد سالگی کشتار ارامنه در امپراتوری عثمانی که به گفته بسیاری از مورخین حدود یک و نیم میلیون نفر ارمنی قربانی آن شدند، بحث و کنکاشهای تازهای را در این زمینه مطرح کرد که طبیعتاً پایش به سینما هم کشیده شد و حالا در صد و دو سالگی این واقعه با اکران فیلمی در این باره روبرو هستیم: «قول» فیلم تازهای است ساخته تری جرج با بودجهای صد میلیون دلاری که سعی دارد داستان این «نسلکشی» ارامنه در دل یک داستان عاشقانه نسبتاً جذاب روایت کند.
به نظر می رسد خالقان فیلم- چه در زمینه فیلمنامه و روایت و چه کارگردانی- قصد هیچ نوع نوآوری و تلاش برای تجربهای تازه ندارند و تنها می خواهند داستان گویی به شیوه هالیوودی را به تمامی در پروداکشنی نسبتاً عظیم و داستانی عشقی- که البته می توانست در هر زمان دیگری اتفاق بیفتد- مو به مو پیاده کنند و تماشاگر را در بستری تاریخی - درباره واقعهای کمتر اشاره شده- درگیر یک رابطه عاشقانه غیرممکن کنند که به تبع وقایع تلخ جاری در آن، نمی تواند پایان خوشی داشته باشد.
بازی برخی از بازیگران فیلم در برخی صحنه ها- به ویژه صحنههای شلوغ- به فیلم لطمه می زند، در حالی که تمام بازیگران اصلی هم به طرز قابل حسی اغراق آمیز ظاهر شده اند، گویی بر صحنه تئاتر حاضرند؛ مشکلی که بسیاری از فیلمهای تاریخی/ حماسی هالیوودی با خود دارند به این گمان که فیلمهای جدی در بستر تاریخی لزوماً به بازی هایی اغراق آمیز و تئاتری نیاز دارند.
این میان شهره آغداشلو در این تازهترین حضورش، نقش مادر شخصیت اصلی را برعهده دارد؛ مادری که سختیهای دوران را در درونش پنهان می کند و سعی دارد با چشمهایش روایتگر تلخی وقایع اطرافش باشد. در نیمه اول فیلم حضور او به مانند هر مادر دلواپسی است که نگران فرزندش است و در نیمه دوم (پس از زنده ماندن در قتل عام) با مادری ساکت تر و درونگراتر روبرو هستیم که به ناظری تلخ بدل می شود و پس از اعترافش نزد دختر مورد علاقه پسرش، حالا دیگر بار سنگینی از روی دوشش برداشته شده و می تواند در آرامش بمیرد.
پیش از آن که فیلم ارزشی در روایت تاریخیاش داشته باشد، سعی دارد نقطه قوتش را در بنای یک رابطه پیچیده عاشقانه بیابد که در آن چهار نفر به شکلهای مختلف سهیم اند. تماشاگر از ابتدا با میکائیل (ارمنیای که روستایش را برای تحصیل پزشکی ترک می کند در حالی که قول ازدواج به دختری به نام مارال داده، اما در شهر عاشق دختر دیگری به نام آنا می شود در حالی که آنا با یک خبرنگار آمریکایی به نام کریس زندگی می کند) تا حدی همراه می شود و می تواند احساسات او را درک کند، همین نقطهای است که می تواند تماشاگر را درگیر وقایع عاشقانه بعدی کند، هرچند سبک و سیاق فیلم به شدت بر تکیه بر احساسات تماشاگر و تر کردن گوشه چشم او استوار است.
اما به مانند غالب فیلمهای دیگری از این دست، چند صحنه زیبا در فیلم می توان سراغ گرفت که فارغ از بستر تاریخی/ عاشقانه فیلم، صحنههای جذابی هستند؛ از جمله جایی که کریس و میکائیل- رقبای عشقی- دست در دست هم به دیگران کمک می کنند( نوعی غلبه جبر شرایط بر مسائل شخصی) و بعدتر بر روی قایق مجبورند غم مشترکی را با هم قسمت کنند که درمانی برای آن سراغ ندارند.
در واقع فیلم از تم عشق به تم دوستی شخصیتهایش می رسد؛ دوستیای که یک شب در یک جمع چهارنفره در حال میخواری شکل می گیرد و نفر چهارم این جمع- دوست ترک میکائیل- بعدتر در دو مرحله قربانی این دوستی - و آن شب چهار نفره- می شود: یک بار زمانی که سعی دارد عموی ارمنی میکائیل را نجات دهد و پدرش در پاسخ به این گستاخی او را به خدمت نظام می فرستد، و بار دوم وقتی است که با تلفن به سفارت آمریکا، کریس را از زندان نجات می دهد اما با لو رفتن موضوع خودش اعدام می شود.
اما رقبای عشقی، میکائیل و کریس، پیوند دوستیای می یابند که ظاهراً تا انتهای عمر همراهشان می ماند: کریس به میکائیل کمک می کند که به آمریکا برود. فیلم در واقع در این زمینه هم پیروی کاملی از فرمول هالیوود در روایت یک پیام اخلاقی دارد؛ جایی که در انتها به کلیشه ایترین شکل ممکن راوی- که خوشبختانه حضور فراموش شدهای در طول داستان داشت- دوباره بازمی گردد، به جنگ دوم جهانی می رسیم و میکائیل در عروسی برادرزادهاش حرف هایی شعاری بر زبان می آورد.
«قول» بار دیگر اثبات می کند که بودجه کلان، صحنههای عظیم با سیاهی لشگر فراوان و حتی یک قصه جذاب در دل یک واقعیت تاریخی نه چندان بازگو شده، بدون حضور کارگردانی خلاق چطور می تواند به هرز برود.
--------------------------------------------------------------------------------------------
یادداشتها و مقالات، آرای نویسندگان خود را بازتاب میدهند و بیانگر دیدگاهی از سوی رادیو فردا نیستند.