پناهجويی و پناهندگی برای گروهی چنان دردناک است که برای آنها رنج و محنت را به همراه دارد و برای گروهی چنان خوشايند که دری است به دنيای جديد. داستانهای تلخ و شيرين آنها تنها سايهای است از مشکلاتی که درک و لمس اش گام در اين جاده پرخطر را میطلبد. در مستند راديويی «جادههای پنهان» با پناهجويان ايرانی همراه میشويم که از افقهای ناپيدای اميد تا تلاش برای زنده ماندن و رسيدن به جايی برای زندگی خواهند گفت.
مهم نيست اجباری يا اختياری ترک وطن کرده باشی، شوربختی آنجايی است که به مقصد نرسيدی و يا برای رسيدن به آنجا مجبور باشی مدتها در کشوری سوم و در شرايطی سخت به شمارش لحظهها برسی. و شايد هم ناگهان يک روز ناقوس اخراج، بازداشت يا بازگشت اجباری را بشنوی.
يکی از اين کشورهای سوم اندونزی است. بسياری از مهاجران و پناهجويان برای رسيدن به استراليا اندونزی را انتخاب میکنند. احمد، ۵۲ ساله، اهل خوزستان است. بيش از دو سال است که با هدف رسيدن به استراليا در اندونزی گرفتار شده است. میگويد به خاطر آينده دو دختر ۱۴ و ۱۱ سالهاش از ايران خارج شده است. در ايران که بود همسرش فوت میکند و بعد تمام مال و اموالش را میفروشد و به همراه دو دخترش دل و سرنوشت را به دريا میزند. اما اين دريا آن دريايی نبود که او در داستانها خوانده بود.
وی می گوید: «به ما قول داده شده بود که به راحتی ما را استراليا میفرستند بدون هيچ مشکلی و ما تمام دار و ندار زندگی مان را که حدود ۱۶ هزار دلار بود به قاچاقچی در جاکارتا پرداختيم. به ما قول داده بودند که يک کشتی بسيار راحت با امکانات کامل با امکانات جی پی اس و غذای کامل و مکانش راحت و و و مسايل ديگر. ما در آن صورت حاضر شديم که اين پول را پرداخت کنيم. هنوز هم قاچاقچی بعد از دو سال... يادم هست وقتی ما را بازداشت کردند و از ما بازجويی کردند و بعد از حدود نيم ساعت تصويری از آن قاچاقچی به ما نشان دادند و همگی هفتاد نفر تاييد کرديم تصوير آن شخص را و باورتان نمیشود بعد از دو سال هنوز آن شخص از همان محل در جاکارتا دارد فعاليت میکند و هيچ اتفاق خاصی و با سيستم و پليس اينترپول برايش پيش نيامده.»
کشتی که قاچاقبرها به احمد قول داده بودند قايقی چوبی بود که میبايست در درون آن هفتاد نفر قرار میگرفتند و به سمت آبهای اقيانوس راهی میشدند. زن، کودک، پير و جوان، از همه مليتها. در اين قايق کسی کسی را نمیشناسد اما همه میدانند که در اين مسير مرگ و زندگی با چه کسی همراهند.
کشتی که قاچاقبرها به احمد قول داده بودند قايقی چوبی بود که میبايست در درون آن هفتاد نفر قرار میگرفتند و به سمت آبهای اقيانوس راهی میشدند. زن، کودک، پير و جوان، از همه مليتها. در اين قايق کسی کسی را نمیشناسد اما همه میدانند که در اين مسير مرگ و زندگی با چه کسی همراهند.
احمد می گوید «من به عنوان يک خرمشهری که در بندر زندگی کرده بودم، میدانستم، از همان لحظه میدانستيم که اين قايق ما را به مقصد نمیرساند. هيچ چارهای نبود. ما وسط دريا بوديم. ما را با قايقهای کوچک تندرو تا محل لنج ماهیگيری رسانده بودند. در همان لحظه میدانستم که اين قايق ماهیگيری فرسوده ما را نمیرساند. به ناچار سوار آن شديم. ۷۰ نفر. در يک قايق تقريباً ۱۲ متری.»
احمد، دو دخترش و ۷۰ مسافر ديگر سه روز روی آب میمانند. موتور قايق چوبی از کار افتاده، آب نوشيدنی تمام شده است و ملوانهای قايق هم کاری از دستشان برنمیآيد و تصميم میگيرند قايق را به همراه مسافرانش در دريا رها و فرار کنند.
احمد: «درست ۵ يا ۶ ساعت بعد موتور قايق از کار افتاد و ملوانها هيچ اقدامی برای تعمير آن نکردند. يکی از مسافران زحمت کشيدند و اين کار را کردند. ولی دوباره بعد از چند ساعت موتور از کار افتاد. ما سه روز روی آب بوديم. بدون هرگونه آذوقه و آب. روز سوم ملوانها از قايق فرار کردند و ما را وسط آب ول کردند.
فقط خدا رحم مان کرد و قايقمان کنار ساحل به سنگهای بزرگی خورد و ما در بندر... ولی هنوز يادم است دختر بزرگم با چشمهای باز غرق شده بود و بين سنگهای کنار ساحل و لنج گير کرده بود. هيچ وقت خودم را نمیبخشم که چرا همچو اقدامی کردم. چرا؟ چه کار بود کردم. هنوز غرق شدن دخترم که جلوی من و مادرش و خواهر کوچکش هيچوقت از دلم بيرون نمیرود. هنوز وقتی از خواب بيدار میشود کابوس آن غرق شدن و کابوس ساحل و آن دريا را میبيند. خيلی سخت بود. ما چهار روز در جزيره بوديم. بدون غذا و بدون آب آشاميدنی. يادم هست توی زبالهها می گشتيم. زبالههای کنار ساحل. که شيشه آبی پيدا کنيم با موج آمده باشد.»
کابوس غرق شدن احمد و دو فرزندش به واقعيت نمیپيوندد. اما کابوس ديگری در انتظار آنهاست. پس از نجات معجزه آسای آنها احمد و دو دخترش که در جزيرهای در آبهای سواحل اندونزی سرگردان اند توسط پليس بازداشت و رهسپار زندان میشوند.
کابوس غرق شدن احمد و دو فرزندش به واقعيت نمیپيوندد. اما کابوس ديگری در انتظار آنهاست. پس از نجات معجزه آسای آنها احمد و دو دخترش که در جزيرهای در آبهای سواحل اندونزی سرگردان اند توسط پليس بازداشت و رهسپار زندان میشوند.
احمد: «ما از کمترين امکانات در زندان برخوردار بوديم. طوری که آب استحمام يا دستشويی را ما فقط در روز يک ساعت در اختيار داشتيم. شرايط بسيار بد کمپ و متاسفانه بدون هيچ قانونی با پرداخت ۲ هزار دلار از زندان جان مان را نجات داديم.»
احمد خودش را سرزنش میکند. نه به خاطر خودش بلکه به خاطر آينده دخترانش که از تحصيل باز ماندهاند.
ـ وضعيت روحی روانی بچهها خوب نيست. بچههای من نمیدانم شايد بگويم وضعيت روحیشان از من که پدر هستم خيلی بهتر است. ولی من به عنوان يک پدر با ۵۲ سال سن وضعيت روحی خوبی ندارم. من هيچوقت خودم را نمیتوانم ببخشم که دو سال از کودکی بچههايم را به هدر دادم. هنوز هم وضعيت ما نامعلوم است. هنوز هم معلوم نيست اين دخترهای بيگناه من کی میتوانند مدرسهشان را مجدداً شروع کنند. در چه ردهای مجدداً درسهايشان را شروع میکنند. هيچکس هم جوابگوی ما نيست. من اگر هنوز گزينه برگشت به وطنم را داشتم شايد ترجيح میدادم که برگردم و نگذارم که ببينم اين دو دختر در اين دو سال در اين وضع هستند. ولی متاسفانه اين امکان برای من و خانوادهام وجود ندارد.
احمد از ناچاریهايش میگويد و اينکه چقدر برای رسيدن به زندگی بهتر تلاش کرده. با اين حال او هنوز دل در گروه خاک پدری دارد.
احمد: «به عنوان کسی که ديدم چقدر سختی میکشند مردم در اين مسير به خاطر آينده فرزندانشان. ای کاش ايران ما ايرانی بود که هيچکدام از ما مجبور به ترکش نبوديم. هيچ جا وطن ما نمیشود. هيچ جا ايران ما نمیشود... اگر برگردم ايران بايد کنار خيابان زندگی کنم. اين مرا آزار میدهد و مجبورم کرده که با هر شراطی تحمل کنم.»
قصه زندگی احمد به پايان نرسيد. کورسوی اميدی در آخرين لحظات بر صفحه نااميدی زندگی او و دو دختر جوانش تابيده شد. پس از سه سال دفتر کميساريای عالی پناهندگان سازمان ملل در اندونزی به آنها خبر میدهد که درخواست مهاجرتشان به استراليا پذيرفته شده است. اما بايد همچنان در اندونزی منتظر بمانند تا روزی به آنها اجازه دهند در استراليا و از نقطه صفر دوباره زندگی را آغاز کنند.
***
در قسمت بعدی مستند راديويی جادههای پنهان، با داستان يکی ديگر از پناهجويانی همراه میشويم که به تازگی از جزيره نائورو در اقيانوس آرام بيرون آمده و او از لحظات رعب آور روی آب تا روزهای خورد کننده جسم و روح در کمپهای نگهداری پناهندگان در جزيره نائورو خواهد گفت.