جرج رومرو از استادان سينمای وحشت،روز دوشنبه در سن ۷۷ سالگی درگذشت. رومرو يکی از پدران سينمای وحشت مدرن، از دهه شصت ميلادی کارش را آغاز کرد و با فيلم هايی چون «شب مردگان زنده» به شهرت جهانی رسيد؛ فيلمساز خنده رو و شوخ طبعی که از قول استفن کينگ میگفت:« ما هيچ کابوسی نداريم چون همه اش را می دهيم به شما!»
محمد عبدی دو سال پیش در پنجاهمين دوره جشنواره کارلووی واری در جمهوری چک با این استاد سینمای وحشت گفتگویی انجام داد که در رادیو فردا منتشر شد.
به مناسبت درگذشت جرج رومرو، این گفتگو را بازنشر میکنیم.
رابين وود در کتاب«هاليوود از ويتنام تا ريگان» درباره سينمای وحشت معتقد است که اين فيلم ها انعکاسی از زخم ها و مشکلات جامعه هستند. از طرف ديگر برخی معتقدند که سينمای وحشت بيشتر درباره مشکلات درونی انسان حرف می زند و نه اجتماع. برای شما کدام وجه مهمتر است؟
فکر می کنم مشکل است که آنها از هم جدا کنيم. برای من اگر نخواهم چيزی بگويم، دليلی وجود ندارد که فيلم بسازم؛ بايد درباره شرايط جامعه و انسان حرف زد. من هرگز فيلمی مثل "جمعه سيزدهم" نساخته ام، يعنی فيلم اسلشر نساخته ام، فيلمی که فقط می خواهد بترساند. من هميشه سعی می کنم که دليلی برای آن داشته باشم. با اين که وحشت در سطح اثر هست- و حتی کمدی هم هست- با اين حال من هميشه سعی می کنم چيزی در عمق داشته باشم و بيشترين عدم موفقيت برای من اين است که چيزی در عمق نداشته باشم.
اگر شما را يکی از پدران سينمای وحشت مدرن در انتهای دهه شصت بخوانيم....
متشکرم!
.... می خواستم بدانم ريشه های اين موج سينمای وحشت در آن موقع از کجا می آيد؟ چه چيز اين موج را به راه می اندازد؟
يک مستندی هست به نام "کابوس آمريکايی".اين فيلم درباره چند تا از ماست؛ من و جان کارپنتر و وس کريون. نمی دانم يک چيز ناخودآگاه بايد همه را الهام بخشيده باشد. همه ما به شکلی به دنبال راهی برای ورود به اين حرفه بوديم. ما سعی می کرديم که فيلم تجاری بسازيم تا وارد اين عرصه شويم. باور دارم که بيش از همه تلاش برای موفقيت تجاری محرک ما بود تا مثلاً انگيزه خودآگاه سياسی. گرچه حتی اگر ما نمی خواستيم که سياسی باشيم، هميشه رنگی از آن هست در فيلم يافت می شد.اتفاقاتی که می افتاد طبيعتاً ما را خودآگاه نسبت به مسائل حساس می کرد، اما ما همه سعی می کرديم که فيلمی بسازيم که بفروشد. برای همين بايد بگويم که هر دو انگيزه هست.
شما تجربه بازی در فيلم هم داريد؛ سکوت بره ها...
بله[می خندد]. شهر پيتسبورگ جای مهمی برای توليد فيلم بود. بعد از "شب مردگان زنده " چندين فيلم آنجا تهيه شد از جمله فلش دنس. سکوت بره ها هم آنجا ساخته شد. جاناتان دمی دوست قديمی ام بود و گفت که تو بايد بيايی بازی کنی! من هم قبول کردم و نقش کسی را بازی کردم که جودی فاستر را برای بيرون رفتن همراهی می کند.
کار با آلفرد هيچکاک در دوره جوانی تان چطور بود؟
من هيچ وقت ملاقاتش نکردم...
گويا در پشت صحنه شمال از شمال غربی کار کرديد، نه؟
بله، ولی ما واحد دوم بوديم و هيچ وقت هيچکاک را نديدم. اما کری گرانت را ملاقات کردم[می خندد]. همه چيز در فيلم از پيش روی کاغذ مشخص بود.
راجع به کار با استفن کينگ بگوئيد...
استفن کينگ فيلمنامه Creepshow را برای من نوشت و هيچ وقت قبلاً چاپ نشده بود. دو رمان را خودم اقتباس کردم؛ "نيمه تاريک" که استفن خوش اش آمد و ديگری "دختری که تام گوردون را دوست داشت" که متاسفانه هيچ وقت ساخته نشد... وقتی با استفن کار می کنی بايد به او احترام بگذاری. بايد مراقب باشی. بايد مراقب باشی که چيزی که دوست دارد را تغيير ندهی.
فيلمسازان محبوب شما در طول تاريخ سينما چه کسانی هستند؟
اورسن ولز را خيلی دوست دارم، همين طور غالب آثار مايکل پاول را. از آنها ياد گرفتم که قصه بگويم. مايکل پاول را ملاقات کردم، اما اورسن ولز را هيچ وقت نديدم.
به عنوان سوال آخر ، درباره سينمای ايران چه فکر می کنيد؟
فيلم هايی را ديده ام که برای اسکار فرستاده شده اند. من از اعضای آکادمی هستم و بايد فيلم ها را ببينم. دو سه سال پيش بود که جدايی نادر از سيمين را ديدم. شگفت انگيز بود.
ديگر سينماگران ايرانی را می شناسيد؟ مثل عباس کيارستمی؟
متاسفانه نه. ما به اين نوع فيلم ها خيلی دسترسی نداريم. فيلم های غيرتجاری خيلی کم نمايش داده می شوند.