باراک اوباما سومین رییس جمهوری آمریکا است که از بعد از پایان جنگ ویتنام در سال ۱۹۷۵ تاکنون، در آخرین هفته ماه مه، از این کشور آسیایی دیدن کرد. پیش از او بیل کلینتون و جرج دبلیو بوش زمینههای آشتی میان دو دشمن قدیمی را فراهم آورده بودند.
در عوض آنچه در دیدار اوباما به عنوان یک نوآوری بزرگ مورد توجه قرار گرفت، تصمیم او بود به پایان دادن تحریم فروش اسلحه آمریکایی به ویتنام. می توان گفت که با این تصمیم تاریخی، دو کشور آخرین بقایای کینههای بر جای مانده از یک تراژدی بزرگ را بعد از چهل و یک سال به دور ریختند و در راه عادی سازی روابط میان خود تا پایان پیش رفتند.
تنها کسانی که با رویدادهای خونین ویتنام در دهه ۱۹۶۰ و نیمه اول دهه ۱۹۷۰ میلادی آشنا باشند، می توانند اهمیت این تصمیم تاریخی واشنگتن را درک کنند. آیا اسلحه آمریکایی که در یک جنگ مرگبار کمونیستهای ویتنامی را نشان گرفته بود، از این پس آزادانه و در قالب داد و ستدهای عادی بین المللی در اختیار حریف دیرینه قرار خواهد گرفت؟
در واقع طی چهل و یک سالی که از جنگ ویتنام میگذرد، جوهر قدرت سیاسی نه در ویتنام تغییر کرده است و نه در آمریکا. نظام ویتنام بر حزب واحد مارکسیستی - لنینیستی تکیه دارد و ایالات متحده آمریکا نیز همچنان دژ اصلی لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی در جهان است. آنچه در این میان سراپا دگرگون شده، فضای عمومی روابط بین المللی است که دو دشمن پیشین در آن زندگی میکنند. واشنگتن و هانوی با تکیه بر عقل سلیم خود را با دگرگونیهای جهان هماهنگ کردند. آنها تصمیم گرفتند به آینده نگاه کنند، بیآنکه گذشته را از یاد ببرند.
در واقع طی چهل و یک سالی که از جنگ ویتنام میگذرد، جوهر قدرت سیاسی نه در ویتنام تغییر کرده است و نه در آمریکا. نظام ویتنام بر حزب واحد مارکسیستی - لنینیستی تکیه دارد و ایالات متحده آمریکا نیز همچنان دژ اصلی لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی در جهان است. آنچه در این میان سراپا دگرگون شده، فضای عمومی روابط بین المللی است که دو دشمن پیشین در آن زندگی میکنند. واشنگتن و هانوی با تکیه بر عقل سلیم خود را با دگرگونیهای جهان هماهنگ کردند. آنها تصمیم گرفتند به آینده نگاه کنند، بیآنکه گذشته را از یاد ببرند.
زیرا گذشته روابط میان آمریکا و ویتنام از یاد رفتنی نیست. طی یک دوره بیست ساله، نظام کمونیستی ویتنام شمالی و ایالات متحده آمریکا، هر یک با منطق و بر پایه منافع خویش، در یکی از فاجعه آمیزترین درگیریهای تاریخ معاصر به جان هم افتادند. کمونیستهای ویتنام شمالی به رهبری هوشی مین و با هدف تامین وحدت ویتنام زیر پرچم مارکسیسم لنینیسم، جنگ گستردهای را علیه نظام حاکم بر جنوب این کشور به راه انداختند. آمریکاییها نیز با شعار دفاع از جنوب و جلوگیری از پیشروی کمونیسم، با الهام از تجربه کره، به حمایت از متحدان محلی خود برخاستند.
حاصل این درگیری یک گورستان بزرگ بود. بیش از یک میلیون از نظامیان کمونیست و همان تعداد از مردم غیر نظامی ویتنام کشته شدند. آمریکاییها بیش از ۵۸ هزار کشته و ۳۰۵ هزار زخمی داشتند. نیروی هوایی آمریکا بیش از هفت میلیون تن بمب در ویتنام به کار برد. در ورای تلفات جانی، خسارات روانی و طبیعی و مادی این جنگ سر به آسمان میزد. حتی بعد از شکست نظامی امریکا و خروج نهایی این کشور از ویتنام در سال ۱۹۷۵، تراژدی ادامه یافت. دهها هزار نفر از وابستگان رژیم پیشین توسط کمونیستها اعدام شدند، یک میلیون نفر از همان وابستگان به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند. یک میلیون و پانصد هزار ویتتنامی هم راه تبعید را در پیش گرفتند.
در پایان این دوره مصیبت بار، ویتنام در زمره یکی از فقیرترین کشورهای جهان بود و عمدتا با تکیه بر کمکهای روسیه و چین و یا سازمانهای بین المللی سرش را از آب بیرون نگه میداشت. ولی طی دورهای کم تر از یک دهه، این کشور اسیای جنوب شرقی تصمیم گرفت با الهام گرفتن از تجربه چین به اقتصاد آزاد نزدیک شود و به سوی جذب سرمایههای خارجی و صدور کالا به بازارهای جهانی برود.
در سال ۱۹۹۵ ویتنام به «اتحادیه ملل آسیای جنوب شرقی» (آ سه آن) پیوست. در سال ۱۹۹۹، امضای یک قرار داد بازرگانی با آمریکا زمینه جهش واقعی این کشور را به وجود آورد. در سال ۲۰۰۷ ویتنام به عضویت «سازمان تجارت جهانی» در آمد. و در سال ۲۰۱۵ ویتنام یکی از دوازده کشوری بود که به « موافقتنامه مبادله ازاد اقیانوس ارام» پیوست، موافقتنامهای که به ابتکار واشنگتن شکل گرفته است، گو این که هنوز کنگره آمریکا آنرا تصویب نکرده است. این نکته را هم باید اضافه کرد صدها هزار مهاجر ویتنامی در آمریکا و اروپا و استرالیا و کانادا، در سایه آشتی ویتنام با غرب، به یک پل ارتباطی مستحکم میان کشور اصلی و کشورهای میزبان خود بدل شده اند.
در واقع ویتنامیها به جای ضجه و مویه درباره رویدادهای چهل پنجاه سال پیش، آینده را برگزیدند و روابط خود با دشمن دیرینشان را نیز بر پایه همین گزینه سازمان دادند. به علاوه ویتنام از قدرت گرفتن چین و تمایل این کشور به اعمال سلطه بر دیگر کشورهای آسیایی به شدت بیمناک است و بر پایه همین محاسبه نیز تشخیص داده که حضور آمریکا باید در منطقه اقیانوس ارام تقویت شود.
بر پایه نظرخواهیی هایی که در هفته آخر ماه مه در رسانههای غربی منتشر شدند، هفتاد و هشت در صد ویتنامیها به آمریکا نظر مساعد دارند و این نسبت در میان جوانان زیر بیست و نه سال به مراتب بیشتر است.
در مقایسه با آنچه حدود نیم قرن پیش در روابط آمریکا و ویتنام گذشت، مشکلات و برخوردها در روابط میان آمریکا و ایران چه وزنهای دارد؟ شصت و سه سال از رویدادهای بیست هشتم مرداد ماه میگذرد و نظام جمهوری اسلامی نیز با چهل سالگی فاصله چندانی ندارد. چرا بار گذشته در روابط تهران و واشنگتن این همه سنگین جلوه میکند؟ چرا ایران باید منافع استراتژیک امنیتی و اقتصادی خود را در پای کین توزی نسبت به آمریکا قربانی کند؟
مساله بزرگ آن است که در نظام جمهوری اسلامی، برای بخش مهمی از سکانداران آن، مفهومی به نام «منافع ملی» و اولویت آن همچنان ناشناخته است. اگر این مفهوم جایگاه خود را در ایران پیدا میکرد، کشور هیچگاه در گرداب مخوف تحریمهای خارجی فرو نمی رفت
هیچکس نمی تواند ادعا کند که رهبران هانوی روح خود را به امریکا فروخته اند و یا طی چند سال واله و شیدای واشنگتن شده اند. هر دانشجوی سال اول روابط بین المللی به خوبی میداند که یک کشور، اگر سکانداران عاقلی داشته باشد، مناسبات خود را با دیگر کشورها بر «عشق دایمی» و یا «کینه دایمی» بنا نمیکند. آنچه در روابط کشورها باید جنبه دایمی داشته باشد، منافع ملی است.
گفته میشود که چون نظام جمهوری اسلامی از آغاز بر پایه مبارزه و مقابله با آمریکا شکل گرفته، هر گونه سیاست آشتی طلبانه در روابط میان تهران و واشینگتن می تواند به ایجاد شکاف در بنیادهای آن منجر بشود.
این سخن بسیار مستدل به نظر میرسد. با این همه می توان پرسید که نظام کمونیستی ویتنام نیز در پیکار با فرانسه و سپس آمریکا شکل گرفته است. پس چرا ویتنامیها در این «دگم اولیه» در جا نزدند، توانستند با غرب و به ویژه آمریکا به سازش برسند و حتی به نوعی، برای مقابله با خطر سلطه جویی چین، زیر چتر حمایت واشنگتن قرار بگیرند؟ چرا نظام تهران نتوانسته است به این درجه از پراگماتیسم دست یابد؟
مساله بزرگ آن است که در نظام جمهوری اسلامی، برای بخش مهمی از سکانداران آن، مفهومی به نام «منافع ملی» و اولویت آن همچنان ناشناخته است. اگر این مفهوم جایگاه خود را در ایران پیدا میکرد، کشور هیچگاه در گرداب مخوف تحریمهای خارجی فرو نمی رفت. امروز در پی امضای برجام، تحریمهای مربوط به پرونده هستهای به تدریج در حال بر طرف شدن اند و از جمله تولید و صادرات نفت ایران به سطح پیش از تحریمها نزدیک شده است. با این حال بازیگران عرصه اقتصاد هم در ایران و هم در سطح بین المللی بیش از بیش به عمق و اهمیت تحریمهای غیر هسته ای، به خصوص آنهایی که در آمریکا در پیوند با مسایلی چون تروریسم و حقوق بشر علیه ایران وضع شده اند، پی می برند.
در قالب یک سلسله متون حقوقی بسیار پیچیده، کلاف سر در گم تحریمهای غیر هستهای علیه ایران به خصوص از سوی آمریکا عملا مانع از آن میشود که حل پرونده هستهای و امضای «برجام» بتواند به نتایج مثبتی که انتظار میرفت، دست یابد. امروز محافل اقتصادی ایران به تلخی در می یابند که تا وقتی جهتگیری ضد آمریکایی اولویت اصلی سیاست خارجی ایران باشد، تغییر مساعد و محسوسی در روابط ایران با جامعه اقتصادی بین المللی پیش نخواهد آمد.
وقتی ایرانیها با این بن بست روبرو میشوند، تجربه ویتنام را به یاد میآورند که به رغم «بار سنگین گذشته»، برای آینده اولویت قایل شد.