در دومین برنامه هنر و هنرمندان، آقای عبدالحمید اشراق به بررسی زندگی و کارهای احمد عبادی، نوازنده سه تار می پردازد؛ «بنا به گفته آقای خالقی، خانواده عبادی را فامیل هنر نامیده اند. پدر او، میرزا عبدالله، بنیانگذار موسیقی ماست. روی کتابچه های آموزش نوت که در هنرستان های موسیقی داده می شود نوشته شده متد میرزا عبدالله. میرزا عبدالله خودش سواد نوت نداشت ولی افرادی رفتند پهلوی او و حدود ۱۰ دوازده سال نشستند پهلوی او و تمام دستگاه های موسیقی ایرانی را به صورت نوت درآوردند. احمد عبادی پهلوی پدرش درس نگرفت، پهلوی خواهرش که مادر مهندس هوشنگ سیحون بود درس گرفت. ابتکار قشنگی که کرد، سیمهای سه تار را از صفحه سه تار یک کمی بالاتر آورد. خرک روی کاسه سه تار را بالاتر آورد.»
آقای اشراق در باره مکالمه ساز احمد عبادی با مرغ حق می گوید: «تابستان بوده و ایشان با دوستانشان می روند در باغی بنشینند و صفایی کنند. زیر یک درخت نشسته بودند و همیشه سه تار همراه استاد عبادی بوده. شروع می کند به سه تار زدن، می بیند که یک مرغی می آید روی شاخه درخت می نشیند و موقعی که او ساز می زند، مرغ مرتب می آید جلوتر و می خواند. خوشبختانه دستگاه ضبط صوت هم داشتند. اشاره می کند، بدون اینکه کسی بفهمد، که دستگاه را روشن کنید و او مرتباً می زند و با ضربه هایی که روی سیم ها و روی نوت های موسیقی می زند، مرغ حق جواب می دهد. مرتباً صدایش می آید جلوتر. پرنده را جذب می کند، بنابراین صدای پرنده عشقی را به ارتعاش صدای موسیقی حس می کند. مرتباً از آن شاخه به این شاخه می آید و این صدا را در ضبط صوت حس می کنید.»
بر پایه آشنایی شما با احمد عبادی، آیا او فقط یک نوازنده بود یا در موسیقی ایرانی جدا از نوت نویسی فراتر هم رفت؟
«مسئله نوت نویسی مسئله نیست. مسئله روش نواختن سازها است. شما موقعی که پیکاسو را نگاه می کنید، سبک پیکاسو را حس می کنید که چیست. می فهمید چیست. رامبراند که نگاه می کنید می فهمید رامبراند چیست. بنابراین شما هر سازی را که می شنوید، محتویات آن، شخصی که می زند، ویژگی فردی آن فرد را، برای شما مشخص می کند. موقعی که مجد می زند، سازش غوغا می کند. موقعی که عبادی سه تار می زند، انسان می فهمد که این سه تار سه تار عبادی است. این یک خصوصیت فردی است که به هیچ عنوان انگشت سبابه اش روی چهار سیم کار نمی کرد. روی هر سیمی جداگانه کار می کرد و آن صدای سیم را به گوش شما می رساند. حکایتی برای شما بگویم که خیلی دلنشین است. ایشان آمد در پاریس. ۱۹۷۹ بود. با حسین ملک، که سنتور می زد. یک کنسرت بین المللی بود اینجا. سالن پر. جمعیت زیاد. ایشان پشت پرده رویش نمی شود بیاید سه تار بزند. به حسین ملک می گوید که من با این سه تار کوچولو در مقابل این جمعیت چه کار کنم؟ آبرویم می رود. حسین می گوید نه بیا ساز بزن. می آید روی سن، می زند. مردم بلند می شوند دست می زنند. می ریزند روی سن که امضا از او بگیرند و خودش باور نمی کند.»
آقای اشراق پس از اشاره به این نکته که بسیاری از سازهای ایرانی به جز چند ساز مانند کمانچه و سه تار یا سنتور فرصت نیافته اند به روی صحنه بیایند و تاکید بر این که باید روی سازهای ایرانی هنوز کار زیادی انجام شود، در پاسخ به این پرسش که رابطه هنرمندان ایرانی با هم چگونه بود، می گوید: «مهدی تاکستانی به من می گفت اشراق می خواهم صدای تار فلانی را بشنوم ولی هر کاری می کنم اجازه نمی دهد که جلویش بنشینم و از مضرابش استفاده کنم. یک حکایت دیگر بگویم که این مطلب را می رساند. یک روز رفتم پهلوی آقای مرتضی نی داود. ایشان کلیمی بود. خیلی معتقد به دیانت خود. برای من حکایتی تعریف کرد که برای شما می گویم. می گفت: روز شنبه بود هیچکس منزل نبود در زدند رفتم در را باز کنم. دیدم دو مرد کردن کلفت به زور آمدند تو. من می ترسیدم. با این اعتقاد مذهبی که داشتم. یک مشت فحش به من دادند. [به من گفتند] برو مزقونت را بیار! رفتم تار را آوردم. دیدم دو کارد بزر گ روی میز گذاشته شده. آمدم جلو می لرزیدم. گفتم چه کارم دارید؟ داشتم روی مضراب ها می زدم که انگشتم رفت روی دستگاه دشتی. شما بهتر می دانید که دستگاه دشتی یک دستگاه غم است. [استاد نی داود] می گفت من حدود بیست دقیقه نمی دانستم چه می زنم. یکی از اینها کارد را برداشت، عمودی زد روی میز چوبی، دو سه میلی متر رفت توی میز و فحش داد به آن شخصی که گفته بود: برو انگشت سبابه مرتضی نی داود را برای من بیاور!»
آقای اشراق در باره مکالمه ساز احمد عبادی با مرغ حق می گوید: «تابستان بوده و ایشان با دوستانشان می روند در باغی بنشینند و صفایی کنند. زیر یک درخت نشسته بودند و همیشه سه تار همراه استاد عبادی بوده. شروع می کند به سه تار زدن، می بیند که یک مرغی می آید روی شاخه درخت می نشیند و موقعی که او ساز می زند، مرغ مرتب می آید جلوتر و می خواند. خوشبختانه دستگاه ضبط صوت هم داشتند. اشاره می کند، بدون اینکه کسی بفهمد، که دستگاه را روشن کنید و او مرتباً می زند و با ضربه هایی که روی سیم ها و روی نوت های موسیقی می زند، مرغ حق جواب می دهد. مرتباً صدایش می آید جلوتر. پرنده را جذب می کند، بنابراین صدای پرنده عشقی را به ارتعاش صدای موسیقی حس می کند. مرتباً از آن شاخه به این شاخه می آید و این صدا را در ضبط صوت حس می کنید.»
بر پایه آشنایی شما با احمد عبادی، آیا او فقط یک نوازنده بود یا در موسیقی ایرانی جدا از نوت نویسی فراتر هم رفت؟
«مسئله نوت نویسی مسئله نیست. مسئله روش نواختن سازها است. شما موقعی که پیکاسو را نگاه می کنید، سبک پیکاسو را حس می کنید که چیست. می فهمید چیست. رامبراند که نگاه می کنید می فهمید رامبراند چیست. بنابراین شما هر سازی را که می شنوید، محتویات آن، شخصی که می زند، ویژگی فردی آن فرد را، برای شما مشخص می کند. موقعی که مجد می زند، سازش غوغا می کند. موقعی که عبادی سه تار می زند، انسان می فهمد که این سه تار سه تار عبادی است. این یک خصوصیت فردی است که به هیچ عنوان انگشت سبابه اش روی چهار سیم کار نمی کرد. روی هر سیمی جداگانه کار می کرد و آن صدای سیم را به گوش شما می رساند. حکایتی برای شما بگویم که خیلی دلنشین است. ایشان آمد در پاریس. ۱۹۷۹ بود. با حسین ملک، که سنتور می زد. یک کنسرت بین المللی بود اینجا. سالن پر. جمعیت زیاد. ایشان پشت پرده رویش نمی شود بیاید سه تار بزند. به حسین ملک می گوید که من با این سه تار کوچولو در مقابل این جمعیت چه کار کنم؟ آبرویم می رود. حسین می گوید نه بیا ساز بزن. می آید روی سن، می زند. مردم بلند می شوند دست می زنند. می ریزند روی سن که امضا از او بگیرند و خودش باور نمی کند.»
آقای اشراق پس از اشاره به این نکته که بسیاری از سازهای ایرانی به جز چند ساز مانند کمانچه و سه تار یا سنتور فرصت نیافته اند به روی صحنه بیایند و تاکید بر این که باید روی سازهای ایرانی هنوز کار زیادی انجام شود، در پاسخ به این پرسش که رابطه هنرمندان ایرانی با هم چگونه بود، می گوید: «مهدی تاکستانی به من می گفت اشراق می خواهم صدای تار فلانی را بشنوم ولی هر کاری می کنم اجازه نمی دهد که جلویش بنشینم و از مضرابش استفاده کنم. یک حکایت دیگر بگویم که این مطلب را می رساند. یک روز رفتم پهلوی آقای مرتضی نی داود. ایشان کلیمی بود. خیلی معتقد به دیانت خود. برای من حکایتی تعریف کرد که برای شما می گویم. می گفت: روز شنبه بود هیچکس منزل نبود در زدند رفتم در را باز کنم. دیدم دو مرد کردن کلفت به زور آمدند تو. من می ترسیدم. با این اعتقاد مذهبی که داشتم. یک مشت فحش به من دادند. [به من گفتند] برو مزقونت را بیار! رفتم تار را آوردم. دیدم دو کارد بزر گ روی میز گذاشته شده. آمدم جلو می لرزیدم. گفتم چه کارم دارید؟ داشتم روی مضراب ها می زدم که انگشتم رفت روی دستگاه دشتی. شما بهتر می دانید که دستگاه دشتی یک دستگاه غم است. [استاد نی داود] می گفت من حدود بیست دقیقه نمی دانستم چه می زنم. یکی از اینها کارد را برداشت، عمودی زد روی میز چوبی، دو سه میلی متر رفت توی میز و فحش داد به آن شخصی که گفته بود: برو انگشت سبابه مرتضی نی داود را برای من بیاور!»