روزی که اسلامگرایان نظامیگرا و تمامیت طلب در داخل کشور تصمیم گرفتند نشریات و سایتهای سیاسی، فرهنگی و نظری رقیب، حتی رسانههای اسلامگرایان دیگر و نیروهای مذهبی باورمند به جمهوری اسلامی را ببندند نازایی یا پایان بازتولید و ورشکستگی ایدئولوژی خود را در حوزه عمومی اعلام کردند.
اسلامگرایی در ایران با چالش اومانیسم، ناسیونالیسم، لیبرالیسم و مارکسیسم در دهههای چهل و پنجاه و آزادیهای اجتماعی و فرهنگی نیمه ی دوم دهه پنجاه به صحنه آمد و در دهه شصت قدرت مطلقه را از آن خود کرد. اما وقتی ایدئولوژیهای رقیب (حتی اسلامگرایان جامعه گرا و اسلامگرایان عملگرا) همه سرکوب شده و فضایی برای عرضه خود نداشتند (دهه هشتاد خورشیدی) اسلامگرایی تنها به ایدئولوژی نظامیان حاکم در قبرستان سیاسی و فرهنگی کشور تبدیل شد.
اسلامگرایی در حضیض
رگههای اسلامگرایی در بیانیهها و سخنان موسوی/کروبی/خاتمی (باور آنها به ولایت فقیه و قانون اساسی) و بیانیهها و سخنان نو اندیشان دینی (عدم نفی صریح ولایت فقیه و تنها نفی ولی فقیه موجود تحت عنوان ولی جائر) همجنان به چشم میخورد. این اسلامگرایی نه از باب جدل با حکومت و ارجاع آن به مبانی خود، یا کاهش خشونت، یا جلوگیری از رادیکالیزه شدن جنبش بلکه از سر باور به برخی از مبانی اسلامگرایی مثل حاکمیت ارزشهای مردسالارانه و شریعتمدارانه دینی یا اسلام سیاسی و نظارت فقها بر امور جامعه نشات میگیرد. نمیتوان متن صریح اظهارات افراد و گروهها را وارونه تفسیر و توجیه کرد.
آنها به کدام وجه جمهوری اسلامی دل خوش کردهاند: بستن مطبوعات، نظارت استصوابی، سانسور کتاب، محدود کردن احزاب، قتل عام زندانیان، شکنجه زندانیان، کشتن مردم در خیابان، سنگسار، قطع دست و پا، در آوردن چشم، پاسخگو نبودن ولایت فقیه، عدم حکومت قانون، خودی و غیر خودی کردن افراد، نقض هر روزه حقوق مدنی و اساسی شهروندان، سلسله مراتب ولایت در همه امور کشور، و ...؟ پاسخ به روشنی منفی است. پس آنها به دنبال چه چیزی در جمهوری اسلامی هستند؟
یک وجه آن است که همچنان میخواهند در یک بازار غیر رقابتی به قدرت بازگردند و چون معتقدند در جامعه دینی تنها حاکمان اسلامگرا شانس رهبری دارند (این دیدگاه، یکی از مبانی اسلامگرایی است) خود را برای وضعیتی که احمدی نژاد یا خامنهای کنار رود آماده میکنند. این امر برای نیروهای اسلامگرای خارج از کشور بیشتر صدق میکند چون در دنیای آزاد احساس بهتری از دینداری دارند و بدون پرداخت هزینه رویای قدرت را در سر میپرورانند.
وجه دیگر آن است که آنها هنوز متشرعاند و در شرایط حضیض اسلامگرایی (پیاده کردن اسلام با زور و قدرت مطلقه فقها و قوای قهریه تحت امر آنان) میترسند که با رفتن جمهوری اسلامی جوانان کشور بدون ترس از محتسبان حکومت در خیابانها دست همدیگر را بگیرند، برخی از مردم در خانههای خود یا بر سر کوه شراب بنوشند، همجنسگرایان در یک کافه دور هم جمع شوند، گروههای موسیقی جوانان به تولید و توزیع آثار خود بدون مجوز وزارت ارشاد بپردازند، مردم به رادیوها و تلویزیونهای غربی بیش از رسانههای تبلیغاتی خودی علاقه نشان دهند و مهم تر از همه روزی دختر آنها با دوست پسرش (از بالعکس آن واهمهای ندارند) به خانه بیاید.
آنها نمیدانند یا وانمود میکنند که نمیدانند همه این اتفاقات دور از چشم آنها پیش از این رخ داده و نظام اسلامی تنها این امور را به زیر قالی یا پستوی خانهها رانده است و نمیگذارد آنها در رسانهها مورد بحث قرار گیرند. چشم بستن بر واقعیت از ویژگیهای مشترک همه ایدئولوژیهای تمامیت طلب است.
تجدید نظر طلبان دیر باور
اسلامگرایان سابق و اصلاح طلبان مذهبی امروز که هنوز بسیاری از ویژگیهای اسلامگرایی را یدک میکشند نمیتوانند به راحتی باور کنند که این پدیده در ایران در حال مرگ است. آنها سه دهه در حال و هوای رژیمی اسلامگرا زیستهاند، مبلغ بسیاری از وجوه آن بوده اند، از این تبلیغ پاداش گرفتهاند، و هنوز سبک زندگی خود را براین اساس تنظیم میکنند و ادبیاتشان هنوز ادبیات شریعتی و مطهری و خمینی و حتی احمدی نژاد را بازتاب میدهد.
اکثر اسلامگرایان سالها دارای مقامات حکومتی بوده یا در نهادهای انقلابی فعالیت داشتهاند و اسلامگرایی به بخشی از هویت آنها تبدیل شده است. انتظار آن که در یک دوره کوتاه رسوبات چند دهه زدوده شوند چندان واقع بینانه نیست. از این جهت فاصله با اسلامگرایی حتی اگر اسلامگرایان تحت سرکوب چنین نظامی باشند دشوار است. بسیاری از اسلامگرایان هنوز معتقدند که حکومت خامنه ای از اسلامگرایی ناب منحرف شده و باید به دنیای آرمانی دهه شصت بازگشت.
با همین حال و هواست که اسلامگرایان سابق و مخالفان امروز حکومت خامنهای-احمدی نژاد که یکی از تجلیات همان ایدئولوژی است هنوز جنبش سبز را طرفدار جمهوری اسلامی و باورمند به آرمانهای بنیانگذار حکومت استبداد دینی معرفی میکنند. اصلاح طلبان مذهبی برای پرهیز از دمکراسی و جمهوری بدون قید و شرط مرتبا تلاش کردهاند جدال میان حکومت و معترضان را به جدال اموی-علوی یا یزیدی- حسینی تقلیل دهند تا داستان ادغام حکومت در نهادهای دینی و بالعکس و امتیازات مکتبیها در جامعه سیاسی همچنان برقرار بماند.
اسلام سیاسی
هنگامیکه اسلامگرایی زمینه اجتماعی نداشته باشد یا بدنام شده باشد اسلامگرایان به اسلام سیاسی که ظاهرا به قواعد دمکراسی پای بند است (البته از موضع ضعف) رو میکنند. اگر اسلام سیاسی نیز در حوزه عمومی تحت فشار باشد از احیاگری معنوی و بازگشت به عصر طلایی دین سخن میگویند. اینها تاکتیکهایی است که اسلامگرایان وطنی در دورههای متفاوت برای باقی ماندن در عرصه قدرت و اقتدار اجتماعی در پیش گرفتهاند. هنگامیکه فرصت قبضه حکومت فرا رسید همه قواعد دمکراتیک و احیا گری و آموزههای معنوی و اخلاقی دین به کناری نهاده میشوند.
از این جهت اسلامگرایان دهههای شصت و هفتاد ایران (با ادعای قدرت مطلقه برای ایدئولوگ اعظم و نفی مشارکت و رقابت سیاسی همگانی) هنوز به نسخه ابتدایی تر اسلامگرایی یعنی اسلام سیاسی تمسک میجویند و به استفاده از اسلام در عرصه رقابتهای سیاسی و تمسک به مضامین و باورهای آن برای گرفتن دست بالاتر در عرصه عمومی توصیه میکنند.
بیطرفی ایدئولوژیک دولت
با فروپاشی جمهوری اسلامی دوران حاکمیت اسلامگرایی به پایان میرسد اما ایدئولوژی اسلامگرایی پس از شکست سیاسی هوادارانی را در جامعه حفظ خواهد کرد. تنها راه مهار اسلامگرایی در یک جامعه دمکراتیک، امکان مشارکت و رقابت سیاسی در چارچوب قواعد بازی دمکراتیک برای همه ایدئولوژیها و گرایشهاست. قواعد بازی اسلامگرایانه سم مهلک این شرایط است. میل اسلامگرایان برای بر هم زدن قواعد بازی و پایین کشیدن کرکره دمکراسی با یک انتخابات و کسب اکثریت همواره وجود دارد اما آنچه از این امر جلوگیری خواهد کرد تضمین آزادی رسانهها، احزاب، اجتماعات و بیان توسط یک مرجع بی طرف یعنی دولت و قوت نهادهای مدنی است. تفکیک دولت از نهادهای دینی اینجاست که ضرورت پیدا میکند.
اعتماد سازی و قواعد بازی
برای تسهیل گذار از اسلامگرایی به دمکراسی، کم هزینه ترین روش آن است که به اسلامگرایان نوید زندگی در یک جامعه متکثر با حکومتی بی طرف از حیث ایدئولوژیک داده شود. در جامعه ما بعد اسلامگرایی، اسلامگرایان نابود نمیشوند بلکه از اریکه قدرت مطلقه، اِعمال تبعیض وتحمیل باورهایشان بر دیگران به زیر کشیده میشوند.
-------------
دیدگاههای انعکاس یافته در این یادداشت، الزاماً بازتاب نظرات رادیو فردا نیست.
اسلامگرایی در ایران با چالش اومانیسم، ناسیونالیسم، لیبرالیسم و مارکسیسم در دهههای چهل و پنجاه و آزادیهای اجتماعی و فرهنگی نیمه ی دوم دهه پنجاه به صحنه آمد و در دهه شصت قدرت مطلقه را از آن خود کرد. اما وقتی ایدئولوژیهای رقیب (حتی اسلامگرایان جامعه گرا و اسلامگرایان عملگرا) همه سرکوب شده و فضایی برای عرضه خود نداشتند (دهه هشتاد خورشیدی) اسلامگرایی تنها به ایدئولوژی نظامیان حاکم در قبرستان سیاسی و فرهنگی کشور تبدیل شد.
اسلامگرایی در حضیض
رگههای اسلامگرایی در بیانیهها و سخنان موسوی/کروبی/خاتمی (باور آنها به ولایت فقیه و قانون اساسی) و بیانیهها و سخنان نو اندیشان دینی (عدم نفی صریح ولایت فقیه و تنها نفی ولی فقیه موجود تحت عنوان ولی جائر) همجنان به چشم میخورد. این اسلامگرایی نه از باب جدل با حکومت و ارجاع آن به مبانی خود، یا کاهش خشونت، یا جلوگیری از رادیکالیزه شدن جنبش بلکه از سر باور به برخی از مبانی اسلامگرایی مثل حاکمیت ارزشهای مردسالارانه و شریعتمدارانه دینی یا اسلام سیاسی و نظارت فقها بر امور جامعه نشات میگیرد. نمیتوان متن صریح اظهارات افراد و گروهها را وارونه تفسیر و توجیه کرد.
آنها به کدام وجه جمهوری اسلامی دل خوش کردهاند: بستن مطبوعات، نظارت استصوابی، سانسور کتاب، محدود کردن احزاب، قتل عام زندانیان، شکنجه زندانیان، کشتن مردم در خیابان، سنگسار، قطع دست و پا، در آوردن چشم، پاسخگو نبودن ولایت فقیه، عدم حکومت قانون، خودی و غیر خودی کردن افراد، نقض هر روزه حقوق مدنی و اساسی شهروندان، سلسله مراتب ولایت در همه امور کشور، و ...؟ پاسخ به روشنی منفی است. پس آنها به دنبال چه چیزی در جمهوری اسلامی هستند؟
یک وجه آن است که همچنان میخواهند در یک بازار غیر رقابتی به قدرت بازگردند و چون معتقدند در جامعه دینی تنها حاکمان اسلامگرا شانس رهبری دارند (این دیدگاه، یکی از مبانی اسلامگرایی است) خود را برای وضعیتی که احمدی نژاد یا خامنهای کنار رود آماده میکنند. این امر برای نیروهای اسلامگرای خارج از کشور بیشتر صدق میکند چون در دنیای آزاد احساس بهتری از دینداری دارند و بدون پرداخت هزینه رویای قدرت را در سر میپرورانند.
وجه دیگر آن است که آنها هنوز متشرعاند و در شرایط حضیض اسلامگرایی (پیاده کردن اسلام با زور و قدرت مطلقه فقها و قوای قهریه تحت امر آنان) میترسند که با رفتن جمهوری اسلامی جوانان کشور بدون ترس از محتسبان حکومت در خیابانها دست همدیگر را بگیرند، برخی از مردم در خانههای خود یا بر سر کوه شراب بنوشند، همجنسگرایان در یک کافه دور هم جمع شوند، گروههای موسیقی جوانان به تولید و توزیع آثار خود بدون مجوز وزارت ارشاد بپردازند، مردم به رادیوها و تلویزیونهای غربی بیش از رسانههای تبلیغاتی خودی علاقه نشان دهند و مهم تر از همه روزی دختر آنها با دوست پسرش (از بالعکس آن واهمهای ندارند) به خانه بیاید.
آنها نمیدانند یا وانمود میکنند که نمیدانند همه این اتفاقات دور از چشم آنها پیش از این رخ داده و نظام اسلامی تنها این امور را به زیر قالی یا پستوی خانهها رانده است و نمیگذارد آنها در رسانهها مورد بحث قرار گیرند. چشم بستن بر واقعیت از ویژگیهای مشترک همه ایدئولوژیهای تمامیت طلب است.
تجدید نظر طلبان دیر باور
اسلامگرایان سابق و اصلاح طلبان مذهبی امروز که هنوز بسیاری از ویژگیهای اسلامگرایی را یدک میکشند نمیتوانند به راحتی باور کنند که این پدیده در ایران در حال مرگ است. آنها سه دهه در حال و هوای رژیمی اسلامگرا زیستهاند، مبلغ بسیاری از وجوه آن بوده اند، از این تبلیغ پاداش گرفتهاند، و هنوز سبک زندگی خود را براین اساس تنظیم میکنند و ادبیاتشان هنوز ادبیات شریعتی و مطهری و خمینی و حتی احمدی نژاد را بازتاب میدهد.
اکثر اسلامگرایان سالها دارای مقامات حکومتی بوده یا در نهادهای انقلابی فعالیت داشتهاند و اسلامگرایی به بخشی از هویت آنها تبدیل شده است. انتظار آن که در یک دوره کوتاه رسوبات چند دهه زدوده شوند چندان واقع بینانه نیست. از این جهت فاصله با اسلامگرایی حتی اگر اسلامگرایان تحت سرکوب چنین نظامی باشند دشوار است. بسیاری از اسلامگرایان هنوز معتقدند که حکومت خامنه ای از اسلامگرایی ناب منحرف شده و باید به دنیای آرمانی دهه شصت بازگشت.
با همین حال و هواست که اسلامگرایان سابق و مخالفان امروز حکومت خامنهای-احمدی نژاد که یکی از تجلیات همان ایدئولوژی است هنوز جنبش سبز را طرفدار جمهوری اسلامی و باورمند به آرمانهای بنیانگذار حکومت استبداد دینی معرفی میکنند. اصلاح طلبان مذهبی برای پرهیز از دمکراسی و جمهوری بدون قید و شرط مرتبا تلاش کردهاند جدال میان حکومت و معترضان را به جدال اموی-علوی یا یزیدی- حسینی تقلیل دهند تا داستان ادغام حکومت در نهادهای دینی و بالعکس و امتیازات مکتبیها در جامعه سیاسی همچنان برقرار بماند.
اسلام سیاسی
هنگامیکه اسلامگرایی زمینه اجتماعی نداشته باشد یا بدنام شده باشد اسلامگرایان به اسلام سیاسی که ظاهرا به قواعد دمکراسی پای بند است (البته از موضع ضعف) رو میکنند. اگر اسلام سیاسی نیز در حوزه عمومی تحت فشار باشد از احیاگری معنوی و بازگشت به عصر طلایی دین سخن میگویند. اینها تاکتیکهایی است که اسلامگرایان وطنی در دورههای متفاوت برای باقی ماندن در عرصه قدرت و اقتدار اجتماعی در پیش گرفتهاند. هنگامیکه فرصت قبضه حکومت فرا رسید همه قواعد دمکراتیک و احیا گری و آموزههای معنوی و اخلاقی دین به کناری نهاده میشوند.
از این جهت اسلامگرایان دهههای شصت و هفتاد ایران (با ادعای قدرت مطلقه برای ایدئولوگ اعظم و نفی مشارکت و رقابت سیاسی همگانی) هنوز به نسخه ابتدایی تر اسلامگرایی یعنی اسلام سیاسی تمسک میجویند و به استفاده از اسلام در عرصه رقابتهای سیاسی و تمسک به مضامین و باورهای آن برای گرفتن دست بالاتر در عرصه عمومی توصیه میکنند.
بیطرفی ایدئولوژیک دولت
با فروپاشی جمهوری اسلامی دوران حاکمیت اسلامگرایی به پایان میرسد اما ایدئولوژی اسلامگرایی پس از شکست سیاسی هوادارانی را در جامعه حفظ خواهد کرد. تنها راه مهار اسلامگرایی در یک جامعه دمکراتیک، امکان مشارکت و رقابت سیاسی در چارچوب قواعد بازی دمکراتیک برای همه ایدئولوژیها و گرایشهاست. قواعد بازی اسلامگرایانه سم مهلک این شرایط است. میل اسلامگرایان برای بر هم زدن قواعد بازی و پایین کشیدن کرکره دمکراسی با یک انتخابات و کسب اکثریت همواره وجود دارد اما آنچه از این امر جلوگیری خواهد کرد تضمین آزادی رسانهها، احزاب، اجتماعات و بیان توسط یک مرجع بی طرف یعنی دولت و قوت نهادهای مدنی است. تفکیک دولت از نهادهای دینی اینجاست که ضرورت پیدا میکند.
اعتماد سازی و قواعد بازی
برای تسهیل گذار از اسلامگرایی به دمکراسی، کم هزینه ترین روش آن است که به اسلامگرایان نوید زندگی در یک جامعه متکثر با حکومتی بی طرف از حیث ایدئولوژیک داده شود. در جامعه ما بعد اسلامگرایی، اسلامگرایان نابود نمیشوند بلکه از اریکه قدرت مطلقه، اِعمال تبعیض وتحمیل باورهایشان بر دیگران به زیر کشیده میشوند.
-------------
دیدگاههای انعکاس یافته در این یادداشت، الزاماً بازتاب نظرات رادیو فردا نیست.