همه چیز از همین نام هوشمندانه آغاز میشود: «خواهران زندان»، فیلمیکه داستان دو دختر جوان افغان را دنبال میکند پس از آزاد شدن از زندانی که زندان «جرایم اخلاقی» نامیده میشود- و در واقع چیزی نیست جز زندان بخاطر رابطه عاشقانه خارج از چارچوب ازدواج.
نیما سروستانی، مستندساز ایرانی ساکن سوئد، پیشتر با فیلم «بی برقع در بند» روایتی از درون این زندان در افغانستان با ما قسمت کرده بود. در طول فیلم تاکید میشد که آنها پس از آزادی از سوی خانواده و جامعه به راحتی پذیرفته نخواهند شد. دو تن از این زنان، سارا و نجیبه نام داشتند.
فیلم تازه سروستانی که به فاصله چهار سال پس از بی برقع در بند ارائه میشود (اولین نمایش در جشنواره ایدفا در هلند و این روزها در جشنواره گوتنبرگ در سوئد)، سرنوشت سارا و نجیبه را پس از آزادی از زندان دنبال میکند؛ در دو سوی مختلف دنیا و دو نوع شرایط کاملاً متفاوت، اما هنوز زیر سایه و قربانی جهلی که گویا پایانی بر آن متصور نیست.
«خواهران زندان» از همه فیلمهای پیشین سروستانی داستانگوتر به نظر میرسد؛ داستانی که در تار و پود واقعیت گره خورده و بسیار دور از زندگی و دنیای تماشاگر غربی است، اما قدرت فیلم - که در سادگی تصاویر،تکان دهنده بودن موضوع و دوربین رهایی که سالها یک شخصیت را تعقیب کرده نمود مییابد- هر تماشاگری (چه آگاه به شرایط افغانستان و چه ناآگاه) را با خود همراه میکند.
فیلم راویای دارد که از ابتدا همه چیز را با نریشن برای ما میگوید. خیلی زود به فیلم قبلی بازمیگردیم و میفهمیم این فیلم تازه در واقع دنباله ای است بر آن، اما در خود کامل و بی نیاز به آن.
«خواهران زندان» با آن که مستندی بدون بازسازی به نظر میرسد، در نهایت در ساختار به فیلمیکاملاً داستانگو نزدیک میشود؛ داستانی که از قضا با وارد شدن ماجرای گم شدن نجیبه و احتمال سنگسار شدن او بسیار جذاب میشود و لحظه ای تماشاگر را رها نمیکند.
فیلم اما با خبرهای خوش آغاز میشود: سارا به عنوان بازیگر فیلم قبلی، ویزای سوئد میگیرد و در نمایشهای فیلم در این کشور شرکت میکند و مورد تشویق قرار میگیرد. او تقاضای پناهندگی میکند و تقاضایش پس از مدتی مورد تائید دولت سوئد قرار میگیرد. در تمام این مدت دوربین سروستانی لحظههای مختلفی از زندگی این دختر را ضبط میکند در حالی که او و همسرش تصمیم گرفتهاند در خانه خودشان میزبان سارا باشند.
فیلم که تدوین دقیق و حساب شده ای دارد، رفته رفته ما را با روحیات و تفکرات این زن آشنا میکند در عین حال وجود یک خطر بالقوه را- شوهری که از افغانستان با او دائماً حرف میزند و سعی دارد او را کنترل کند- یادآور میشود؛ خطری که در نهایت پایانی تلخ را برای فیلم رقم میزند.
تصویر بی غل و غش و بسیار صمیمیای که از این زن ارائه میشود، صحنههای جذابی خلق میکند که بیش از پیش معصومیت درونی او و قربانی بودنش را موکد میکند.؛ از جمله صحنه حرف زدن درباره سکس، آلات تناسلی مصنوعی و زجر کشیدن او در تجربههای جنسی اش.
از سوی دیگر از میانه فیلم با یک قربانی دیگر روبرو هستیم: خبر میرسد یکی از دیگر دختران این زندان، نجیبه، پس از آزادی توسط اعضای خانواده اش سنگسار شده است. فیلمساز که نمیخواهد این خبر غیر موثق را بپذیرد با دوربیناش باز به افغانستان میرود تا جویای سرنوشت نجیبه باشد.
صحنههای افغانستان روی دیگر سکه را برملا میکنند؛ با صحنه مستند دلخراشی که در پی تحقیقات فیلمساز در اختیار او قرار میگیرد و - خوشبختانه - ما آن را به طور کامل نمیبینیم.
اما زمانی که فیلمساز و سارا هر دو نومید شدهاند و مرگ نجیبه را باور کردهاند، اتفافات غریب دیگری در افعانستان میافتد که ورق را برمیگرداند. در واقع هر چه درباره نجیبه دیده ایم و باور کرده ایم، اشتباه از کار درمیآید.
فیلم در میان امید و نومیدی در نوسان است: گاه از یک تلخی تکان دهنده به یک شادابی و سرور میرسد و زندگی را با همه غمهایش تحسین میکند، و گاه چنان مغضوب و اسیر سرنوشت میشویم که چاره ای جز رها کردن اشکهای مان نداریم.
فیلم با آن که دو شخصیت را دنبال میکند، اما به تصویری عمومیاز جامعه ای بدل میشود که وجود و حضور جهل در آن هر روز میتواند فجایع عمیقی را رقم بزند. ویدئوی واقعی ای که در فیلم از اعدام یک زن توسط شوهرش میبینیم (با تشویق عده کثیری از مردم ده در روستایی که گروه طالبان در آن حضور دارند) تصویر روشنی است از جهلی به غایت ریشه دار که متاسفانه با اعتقادات مذهبی پیوند تنگاتنگی دارد (حرفهایی که پیش از اجرای حکم درباره «اجرای حکم قرآن و الله» میشنویم، واقعاً تکان دهنده است و زجرآور).
حدود نیمیاز فیلم- در میانه- به شکل تدوین موازی روایت میشود و همین بر جذابیت ساختاری فیلم میافزاید؛ از سویی سرنوشت زندگی و درخواست سارا از دولت سوئد را پی میگیریم و از سوی دیگر فیلمساز در افغانستان به دنبال دیگر قربانی آزاد شده از این زندان است. زمانی که این دو سرانجام از طریق اسکایپ به هم میرسند، خیلی زود اشکهای شوق شان به گریههایی معنادار بدل میشود؛ با اعترافی از سوی نجیبه- درباره وقایعی بسیار دردناک که سرنوشت تلخ فعلی او را رقم زده- و بعدتر بازگشت نومیدانه فیلمساز به سوئد که پس از آن به نظر میرسد حداقل یک نفر از آن جمع با زندگی بهتری روبرو خواهد بود؛ خیال خامیکه با نوشتههای تلخ پایانی فیلم بر باد میرود.