برادران محمودی که با فیلم چند متر مکعب عشق، تصویر جذابی از موقعیت افغانها در ایران امروز ترسیم کرده و تحسین شدند، در فیلم تازهای به نام «رفتن» (این بار به کارگردانی نوید محمودی و تهیه کنندگی برادرش جمشید محمودی؛ محصول مشترک ایران و افغانستان و نماینده افغانستان در اسکار)، بار دیگر موقعیت شکننده یک قوم را تصویر میکنند که این بار به جای ماندن در ایران (یادآور مشکلات «ماندن» در فیلم قبلی)، «رفتن» را انتخاب کردهاند و ایران را تنها محل گذری برای رسیدن به ترکیه و از آنجا به اروپا قلمداد میکنند.
در صحنهای از فیلم از رادیو میشنویم که نیمی از مردم افغانستان حداقل یک بار تجربه مهاجرت را داشتهاند؛ فیلم مستقیم به سراغ همین تم اصلیاش میرود و در انتها هم سازندگان آن، فیلم را به والدین «مهاجر» خودشان تقدیم میکنند.
فیلم از یک حفره کوچک در صندوق عقب یک اتوموبیل آغاز میشود و در همان نقطه به پایان میرسد: یک بار هنگام ورود به ایران و بار دیگر به هنگام خروج. این آمدن و رفتن هر دو در شب اتفاق میافتد و نمای ابتدایی و پایانی هر دو نوعی اسیر بودن شخصیت اصلی در یک فضای بسته را موکد میکند؛ گویی که گزیر و گریزی از آن نیست و خواه ناخواه، شخصیت اصلی به همان محیط سربسته- با یک روزنه کوچک امید به خارج از آن- باز میگردد.
اما میزانسنهای حساب شده «چند متر مکعب عشق» - که در تمام طول فیلم بسته و بستهتر میشوند تا در نهایت در سکانس انتهایی کانتینرها شخصیتهای اصلی و تماشاگران را دربرمی گیرند- این بار بازتر شدهاند؛ تلاشی برای فاصله گرفتن از درون شخصیتهای اصلی و این بار شاید خلق فضایی بیشتر اجتماعی، که اما نه در ترسیم کامل این فضا موفق است و نه در خلق میزانسنهای چشمگیر.
فیلم هرچند یک دایره بسته یک روزه از زندگی یک افغان را ترسیم میکند - که به تهران رسیده و میخواهد با دختری که همسر خطابش میکند به ترکیه و سپس اروپا بگریزد- اما به جای نزدیک شدن به شخصیتها و خلق دنیای درونی آنها- کاری که در «چند متر مکعب عشق» موفق بود- به بیانی آغشته با پیام وگاه شعاری پناه میبرد که از عمق فیلم میکاهد.
از ابتدای فیلم در حال شنیدن پیام از رادیو هستیم که به طور مکرر از خطرات غرق شدن مهاجران غیرقانونی در دریا سخن میگوید، و این پیامها و اخبار رادیو به تنهایی کافی نیست و فیلمساز به نمایش خبر غرق شدن یک افغانستانی و عزاداری برادر و همسر و فرزند او- یک صحنه کاملاً اغراق آمیز که در کارگردانی کم میآورد و تصنعی به نظر میرسد- هم رضایت نمیدهد تا بالاخره تصاویر غرق شدگان را در تلفن شخصیت اصلی هم میبینیم و پیغام تلفنی شعاریای از خواهرشخصیت اصلی میشنویم.
همه این تکرارها به بیان سینمایی فیلم لطمه میزند و از طرفی نوع فاصله گذاری دوربین، مانع درگیرشدن ما با شخصیتهای اصلی در موقعیتهای تکان دهنده دراماتیک است. فیلمساز برای مثال به جای بازی گرفتن خوب و زاویه دوربین درست، به موسیقی پناه میبرد و از سویی احتمالاً به دلیل پیروی از نوعی رئالیسم آگاهانه، با فاصله از شخصیتهایش میایستد- تا شاید ما فقط نظاره گر باشیم- اما این سبک و سیاق اولاً در تقابل با موسیقی اشک انگیز فیلم قرار میگیرد- که به کرات از آن استفاده میشود- و ثانیاً فاصله گرفتن از شخصیتها نیاز به شخصیتهایی بسیار قدرتمند دارد که حتی از فاصله دور هم تماشاگر را با خود همراه میکنند، اما شخصیتهای اصلی فیلم به شکلی پرداخت نشدهاند که قدرت درگیر کردن ما را با دنیای درونیشان داشته باشند.
میماند پایان باز فیلم که به صدای دریا پیوند میخورد: دریایی که هم میتواند معنای رهایی داشته باشد و هم مرگ، و شاید هر دو؛ همان طور که شخصیتهای اصلی «چند متر مکعب عشق» در پایان از دل تاریکی به روشنایی رسیدند.