شش دهه از ۱۶ آذر و کشته شدن مهدی (آذر) شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگ نیا در دانشگاه تهران میگذرد. علیرغم عبور از شصت سالگی هنوز راهپیمایی آن زمان دانشجویان، در اعتراض به ورود ریچارد نیکسون، معاون رئیس جمهوری وقت آمریکا، تصور میشود...
بخش اول را اینجا بخوانید
بخش دوم
فراز دیگر مهم چگونگی وقوع ۱۶ آذر برخورد مقامهاست.
علی سیاسی ماجرای صحبتش با شاه و نخست وزیر وقت سپهبد فضل الله زاهدی را چنین شرح میدهد: «بیدرنگ با سپهبد زاهدی (نخستوزیر) تماس گرفتم و شدیداً اعتراض کردم و گفتم: «با این حرکاتِ وحشیانه مأمورینِ انتظامیِ شما من دیگر نمیتوانم ادارة امور دانشگاه را عهدهدار باشم.» گفت: «متأسف خواهم بود، دولت رأسا، از ادارة امور آنجا عاجز نخواهد ماند».
«از شاه وقت خواستم و در نظر داشتم نسبت به عمل جنایتکارانة قوای انتظامی اعتراض کنم. شاه مجال نداد و به محض رسیدن من، دست پیش گرفت و گفت: «این چه دسته گلی است که همکاران دانشکده فنی شما به آب دادهاند، چند صد دانشجو را به جان سه چهار نظامی انداختهاید که این نتیجه نامطلوب را به بار آورد؟» گفتم: «معلوم میشود جریان را آن طور که خواستهاند، ساخته و پرداخته، به عرض رساندهاند». شاه گفت: «به دروغ نگفتهاند عقل هم حکم میکند که جریان همین بوده است» [...] گفتم: «هرچه بوده، نتیجهاش این است که سه خانواده عزادار شدهاند و دانشگاهیان ناراحت و سوگوارند...»
اردشیر زاهدی در کتاب خاطراتش مدعی است شاه بعد از گفتوگو با دکتر سیاسی به مسئولین دربار دستور میدهد تا با خانواده شهداء ۱۶ آذر تماس بگیرند و دلجویی کنند. اما در عین حال مراسم خاکسپاری دانشجویان در شرایط شدید امنیتی و محدودیتهای گسترده انجام میشود. خانواده قندچی و بزرگ نیا میگویند در بیمارستان تعمدا از انتقال خون به آنها جلوگیری شده و در نتیجه جان باختهاند.
اما چمران میگوید آنها قبل از رسیدن به بیمارستان مرده بودند.
دکتر سیاسی پیگیریاش را ادامه میدهد و به جلسه هیئت دولت میرود. البته اردشیر زاهدی میگوید پدرش به دلیل اهمیتی که به دانشگاهها میداد از او دعوت کرد به هیئت دولت برود و با احترام با او برخورد کرد.
دکتر سیاسی جریان صحبتهایش در جلسه هیئت دولت را چنین توضیح میدهد: «نخستوزیر (فضلالله زاهدی) به احترام من از جای برخاست، وزیران به او تأسی کردند [...] معلوم شد گفتوگو درباره دانشگاه است [...] نوبت به وزیر جنگ سپهبد (عبداله) هدایت رسید او با حدّت و شدّتی بیشتر به دانشگاه حمله کرد و در پایانِ سخنانش چنین نتیجه گرفت «اگر عضوی از اعضاء بدن فاسد شود آن را قطع میکنند تا بدن سالم بماند. دانشگاه را هم در صورت لزوم برای حفظ مملکت باید از بین برد و منحل کرد [...] به آرامی گفتم: نظر تیمسار وزیر جنگ قابل تأمل است؛ اولاً تشبیه دانشگاه به یک عضو بدن و امکان قطع احتمالی آن مانند عضو بدن صحیح نیست، این را «قیاسِ مع الفارق» میگویند. عضو بدن را که قطع میکنند از خود مقاومت نشان نمیدهد و پس از قطع، جسمی میشود جامد بیجان و بیاثر، در صورتی که دانشگاه که از هزاران استاد و دانشجو و کارمند زنده و پویا تشکیل گردیده، اگر مورد حمله قرار گیرد به مقاومت خواهد پرداخت و از خود دفاع خواهد کرد و به فرض اینکه موقتاً خاموش گردد، آتشی خواهد شد زیر خاکستر که سرانجام شعلهور خواهد گردید [...] البته دیدها مختلف است هر کس از زاویه مخصوص، احساسات و افکار و ارزشیابیهای خود به امور مینگرد و به قضاوت میپردازد [...] فردای آن روز، مأمورین انتظامی که پس از سقوط مصدق در دانشگاه راه یافته بودند آنجا را ترک کردند».
مهندس روحانی، معاون مهندس بازرگان در سازمان آب میگوید: «شب قبل که در هیئت وزرا کسانی که خیلی مخالفت کردند، جهانشاه صالح (وزیر بهداری وقت) و امان الله جهانبانی (معاون وزیر کشور)، اینها خیلی علیه دانشجویان نقشه کشیدند و دستور از شب قبل بود که باید کشت، باید کوبید، تکان اگر بخورند بچهها، باید کوبید»
سرلشگر زاهدی منکر طرح و برنامه بود و میگفت افسر فرمانده سربازان بعد از شنیدن شعارهای مرگ بر شاه احساساتی شده و دستور شلیک داده است. مهندس بازرگان نیز میگوید تیراندازی به طرف دالانی انجام شد که از آن صدای شعار «مصدق پیروز است، شاه پفیوز است» میآمد.
برادر بزرگ نیا میگوید سرهنگ بختیار فرمانده ارتش که دستور شلیک به سمت دانشجویان را صادر کرد بعدها ارتقاء یافت و فرمانده نظامی تهران شد. او همچنین مدعی است: «بختیار دستور داده بود به تمام سربازان، بخشنامهاش را آوردند و به ما دادند که «هر سربازی برود امروز در دانشگاه بکشد، ترفیع خواهد گرفت و پاداش میگیرد».
چنین سندی بعد از پیروزی انقلاب به دست نیامد و تا کنون مدرکی دال بر اینکه ۱۶ آذر دستوری از سوی دربار شاه، یا نخست وزیری و یا ارتش برای درگیری با دانشجویان و کشتار آنها بدست نیامده است. همچنین معلوم نیست تشخیص برادر بزرگ نیا در خصوص فرمانده سربازان در ۱۶ آذر درست باشد. چون سرهنگ بختیاری که فرمانده نظامی تهران در دی ماه ۱۳۳۲ شد، تیمور بختیار معروف است که بعدها رئیس ساواک گشت. تا کنون در سوابق تیمور بختیار موردی دال بر فرماندهی نیروهای انتظامی در دانشگاه تهران و مسئولیت دستور برای تیر اندازی به سمت دانشجویان پیدا نشده است.
جمعبندی خاطرات و مستندات موجود دو فرضیه را مطرح میکند. نخست تصادفی بودن رویداد و نبود طرح و برنامه قبلی است. این فضیه شواهد تایید کننده بیشتری دارد. بر این مبنا اگر دو دانشجویی که هنوز معلوم نیست چه کسانی بودند، سربازان را تمسخر و تحریک نکرده بودند، اساسا واقعه ۱۶ آذر رخ نمیداد. همچنین اگر مسئولین وقت دانشگاه تهران دانشجویان مورد نظر را تحویل میدادند. یا زنگ اضطراری تعطیلی کلاسها را به صدا در نمیآوردند، یا دانشجویان علیه شاه شعار نمیدادند، یا سربازان و فرمانده آنها واکنشی به تحریک دانشجویان نشان نمیدادند، کسی کشته نمیشد. دستور شلیک نیز بر اساس مسئولیت شخصی فرمانده وقت نیروهای گارد در دانشگاه تهران صادر شده است و نخست وزیری و دربار دخالتی در این اتفاق نداشتند. بنابراین اگر چه فضای پلیسی در دانشگاه تهران سنگین بود و آستانه تحمل رژیم شاه نسبت به اعتراض دانشجویان نیز پایین بود ولی اتفاقی که افتاد حالت تصادفی و غیر منتظره داشت و به هیچ عنوان محتوم نبود.
اما فرضیه دوم که در روایت دکتر چمران، دکتر رحیم عابدی و خانواده بزرگ نیا برجسته است، معتقد است حکومت وقت اراده وبرنامه برای کشتن تعدادی از دانشجویان داشت و با تحریک دانشجویان دنبال بهانه بود. دکتر چمران میگوید دانشجویان نهایت هشیاری را با سکوت و بیاعتنایی به رفتار تحقیر آمیز و مغایر با شئونات دانشگاهی به خرج دادند و هیچ کاری که باعث بهانه جویی شود از آنها سر نزد. اما در نهایت که ظلم وستم مامورین نظامی اوج گرفت آنها از موضع دفاعی واکنش نشان دادند. منتها در فرضیه دوم نیز دلایلی برای منتسب کردن حمله به دانشگاه تهران به زاهدی و محمد رضا شاه پهلوی وجود ندارد.
حال اگر حتی فرض کنیم ۱۶ آذر تصادفی بوده و سناریوی اول درست است. اما بررسی و رصد کردن تحولات بعد و قبل از ۱۶ آذر نشان میدهد این رویارویی خونین اجتناب ناپذیر بوده است. از فردای برکناری غیر قانونی و ناموجه دکتر مصدق سربازان وارد دانشگاه تهران شده و عملا دانشگاه در تسخیر نیروی نظامی بود. بازگشت شاه و شکست جنبش ملی صنعت نفت در تابستان رخ داد که دانشگاهها تعطیل بود. بعد از بازگشایی دانشگاهها، حکومت با احساس آسیب پذیری در برابر اعتراضات دانشجویان، پیشاپیش نیروی نظامی را به دانشگاه آورد.
علیرغم تسلط دولت زاهدی بر کشور و قلع وقمع مخالفان ولی دانشگاه از آزادی نسبی برخوردار بود و دانشجویان در پشت میلههای دانشگاه به اعتراض و دفاع از دولت دکتر مصدق پرداختند. پتانسیل اعتراضی در داخل دانشگاه جمع شده بود و شاه و زاهدی برای تثبیت خود باید این پتانسیل مخالفت را مهار میکردند. بنابراین حکومت نمیتوانست نسبت به رشد اعتراضات در دانشگاه بیتفاوت بماند واز سوی دیگر دانشجویان نیز به دلیل خصلت آرمان گرایی دانشجویی و سنت روشنگری دانشگاه نمیتوانستند نسبت به تثبیت استبداد و خودکامگی سکوت پیشه کنند. بنابراین زمینه برخورد مهیا ومنتظر یک جرقه بود.
همانگونه که خاطرات نشان میدهد بسیج نیروهای نظامی و انتظامی به دانشگاه و انجام برخوردهای تحقیر آمیز با هدف هشدار به دانشجویان و بالا بردن هزینه اعتراض صورت گرفت. در این میان ایستادگی دانشجویان در برابر برخورد قلدرانه نظامیان و زیر پا گذاشتن اصول آکادمیک و لگد مال کردن کیان دانشگاه، فرمان حمله موعود به دانشگاه را صادر کرد.
این فرمان درست است که در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ و بر اساس تشخیص فرمانده وقت صادر شد، ولی نطفه آن بعد از سقوط دولت مردمی و دموکراتیک دکتر مصدق و تصمیم حکومت برای بازسازی مناسبات استبدادی گرفته شده بود.
بنابراین وقتی دانشجویان شاه را به عنوان محور اصلی خودکامگی مورد حمله قرار دادند و خشم خود را به اراده خودکامه وی آشکار ساختند، نیروهای نظامی به عنوان اهرمهای فشار حکومت استبدادی، سینه دانشجویان را آماج گلوله کردند. در آن لحظه فرمانده مورد نظر در اراده خودکامه شاه و تصمیم وی در خاموش کردن اعتراضات وحدت یافته و احساس این همانی کرد. مرگ بر شاه نفی نظام و مناسباتی را دنبال میکرد که فرمانده فوق اندامی از آن سیستم بود و موقعیت و موجودیتش را مدیون آن میدانست. ارتش در دوران شاه به مانند سپاه در زمان جمهوری اسلامی با ایده مرکزی جان نثاری در برابر شاه و ولی فقیه واطاعت محض در برابر راس قدرت و جایگزینی وفاداری به مملکت و کشور با شخص او سامان یافته بود.
این ارتش نمیتوانست تهاجم به فرمانروا و ولی نعمت خود را تحمل کرده و از کنار آن بیتفاوت بگذرد بلکه باید شدیدترین واکنش را نشان دهد.
از این رو اگر ۱۶ آذر ۱۳۳۲ اتفاق نیفتاده بود، در تاریخ دیگری منازعه خونین بین دانشجویان و دستگاه نظامی و امنیتی محمد رضا شاه پهلوی پیش میآمد. کما اینکه حمله به دانشگاه با ۱۶ آذر پایان نیافت و در مقاطع بعدی نیز ادامه یافت. اما ۱۶ آذر نقطه اوج و نمادین «تضاد آشتی ناپذیر بین دانشگاه مستقل و متعهد به روشنگری و نقادی» و «ساخت قدرت مطلقه وخودکامه» شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مرور بر تاریخ بیانگر تحقیقات و نظر نویسنده آن است و نه بازتاب دیدگاه رادیو فردا.
بخش اول را اینجا بخوانید
بخش دوم
فراز دیگر مهم چگونگی وقوع ۱۶ آذر برخورد مقامهاست.
علی سیاسی ماجرای صحبتش با شاه و نخست وزیر وقت سپهبد فضل الله زاهدی را چنین شرح میدهد: «بیدرنگ با سپهبد زاهدی (نخستوزیر) تماس گرفتم و شدیداً اعتراض کردم و گفتم: «با این حرکاتِ وحشیانه مأمورینِ انتظامیِ شما من دیگر نمیتوانم ادارة امور دانشگاه را عهدهدار باشم.» گفت: «متأسف خواهم بود، دولت رأسا، از ادارة امور آنجا عاجز نخواهد ماند».
«از شاه وقت خواستم و در نظر داشتم نسبت به عمل جنایتکارانة قوای انتظامی اعتراض کنم. شاه مجال نداد و به محض رسیدن من، دست پیش گرفت و گفت: «این چه دسته گلی است که همکاران دانشکده فنی شما به آب دادهاند، چند صد دانشجو را به جان سه چهار نظامی انداختهاید که این نتیجه نامطلوب را به بار آورد؟» گفتم: «معلوم میشود جریان را آن طور که خواستهاند، ساخته و پرداخته، به عرض رساندهاند». شاه گفت: «به دروغ نگفتهاند عقل هم حکم میکند که جریان همین بوده است» [...] گفتم: «هرچه بوده، نتیجهاش این است که سه خانواده عزادار شدهاند و دانشگاهیان ناراحت و سوگوارند...»
اردشیر زاهدی در کتاب خاطراتش مدعی است شاه بعد از گفتوگو با دکتر سیاسی به مسئولین دربار دستور میدهد تا با خانواده شهداء ۱۶ آذر تماس بگیرند و دلجویی کنند. اما در عین حال مراسم خاکسپاری دانشجویان در شرایط شدید امنیتی و محدودیتهای گسترده انجام میشود. خانواده قندچی و بزرگ نیا میگویند در بیمارستان تعمدا از انتقال خون به آنها جلوگیری شده و در نتیجه جان باختهاند.
اما چمران میگوید آنها قبل از رسیدن به بیمارستان مرده بودند.
دکتر سیاسی پیگیریاش را ادامه میدهد و به جلسه هیئت دولت میرود. البته اردشیر زاهدی میگوید پدرش به دلیل اهمیتی که به دانشگاهها میداد از او دعوت کرد به هیئت دولت برود و با احترام با او برخورد کرد.
دکتر سیاسی جریان صحبتهایش در جلسه هیئت دولت را چنین توضیح میدهد: «نخستوزیر (فضلالله زاهدی) به احترام من از جای برخاست، وزیران به او تأسی کردند [...] معلوم شد گفتوگو درباره دانشگاه است [...] نوبت به وزیر جنگ سپهبد (عبداله) هدایت رسید او با حدّت و شدّتی بیشتر به دانشگاه حمله کرد و در پایانِ سخنانش چنین نتیجه گرفت «اگر عضوی از اعضاء بدن فاسد شود آن را قطع میکنند تا بدن سالم بماند. دانشگاه را هم در صورت لزوم برای حفظ مملکت باید از بین برد و منحل کرد [...] به آرامی گفتم: نظر تیمسار وزیر جنگ قابل تأمل است؛ اولاً تشبیه دانشگاه به یک عضو بدن و امکان قطع احتمالی آن مانند عضو بدن صحیح نیست، این را «قیاسِ مع الفارق» میگویند. عضو بدن را که قطع میکنند از خود مقاومت نشان نمیدهد و پس از قطع، جسمی میشود جامد بیجان و بیاثر، در صورتی که دانشگاه که از هزاران استاد و دانشجو و کارمند زنده و پویا تشکیل گردیده، اگر مورد حمله قرار گیرد به مقاومت خواهد پرداخت و از خود دفاع خواهد کرد و به فرض اینکه موقتاً خاموش گردد، آتشی خواهد شد زیر خاکستر که سرانجام شعلهور خواهد گردید [...] البته دیدها مختلف است هر کس از زاویه مخصوص، احساسات و افکار و ارزشیابیهای خود به امور مینگرد و به قضاوت میپردازد [...] فردای آن روز، مأمورین انتظامی که پس از سقوط مصدق در دانشگاه راه یافته بودند آنجا را ترک کردند».
مهندس روحانی، معاون مهندس بازرگان در سازمان آب میگوید: «شب قبل که در هیئت وزرا کسانی که خیلی مخالفت کردند، جهانشاه صالح (وزیر بهداری وقت) و امان الله جهانبانی (معاون وزیر کشور)، اینها خیلی علیه دانشجویان نقشه کشیدند و دستور از شب قبل بود که باید کشت، باید کوبید، تکان اگر بخورند بچهها، باید کوبید»
سرلشگر زاهدی منکر طرح و برنامه بود و میگفت افسر فرمانده سربازان بعد از شنیدن شعارهای مرگ بر شاه احساساتی شده و دستور شلیک داده است. مهندس بازرگان نیز میگوید تیراندازی به طرف دالانی انجام شد که از آن صدای شعار «مصدق پیروز است، شاه پفیوز است» میآمد.
برادر بزرگ نیا میگوید سرهنگ بختیار فرمانده ارتش که دستور شلیک به سمت دانشجویان را صادر کرد بعدها ارتقاء یافت و فرمانده نظامی تهران شد. او همچنین مدعی است: «بختیار دستور داده بود به تمام سربازان، بخشنامهاش را آوردند و به ما دادند که «هر سربازی برود امروز در دانشگاه بکشد، ترفیع خواهد گرفت و پاداش میگیرد».
چنین سندی بعد از پیروزی انقلاب به دست نیامد و تا کنون مدرکی دال بر اینکه ۱۶ آذر دستوری از سوی دربار شاه، یا نخست وزیری و یا ارتش برای درگیری با دانشجویان و کشتار آنها بدست نیامده است. همچنین معلوم نیست تشخیص برادر بزرگ نیا در خصوص فرمانده سربازان در ۱۶ آذر درست باشد. چون سرهنگ بختیاری که فرمانده نظامی تهران در دی ماه ۱۳۳۲ شد، تیمور بختیار معروف است که بعدها رئیس ساواک گشت. تا کنون در سوابق تیمور بختیار موردی دال بر فرماندهی نیروهای انتظامی در دانشگاه تهران و مسئولیت دستور برای تیر اندازی به سمت دانشجویان پیدا نشده است.
جمعبندی خاطرات و مستندات موجود دو فرضیه را مطرح میکند. نخست تصادفی بودن رویداد و نبود طرح و برنامه قبلی است. این فضیه شواهد تایید کننده بیشتری دارد. بر این مبنا اگر دو دانشجویی که هنوز معلوم نیست چه کسانی بودند، سربازان را تمسخر و تحریک نکرده بودند، اساسا واقعه ۱۶ آذر رخ نمیداد. همچنین اگر مسئولین وقت دانشگاه تهران دانشجویان مورد نظر را تحویل میدادند. یا زنگ اضطراری تعطیلی کلاسها را به صدا در نمیآوردند، یا دانشجویان علیه شاه شعار نمیدادند، یا سربازان و فرمانده آنها واکنشی به تحریک دانشجویان نشان نمیدادند، کسی کشته نمیشد. دستور شلیک نیز بر اساس مسئولیت شخصی فرمانده وقت نیروهای گارد در دانشگاه تهران صادر شده است و نخست وزیری و دربار دخالتی در این اتفاق نداشتند. بنابراین اگر چه فضای پلیسی در دانشگاه تهران سنگین بود و آستانه تحمل رژیم شاه نسبت به اعتراض دانشجویان نیز پایین بود ولی اتفاقی که افتاد حالت تصادفی و غیر منتظره داشت و به هیچ عنوان محتوم نبود.
اما فرضیه دوم که در روایت دکتر چمران، دکتر رحیم عابدی و خانواده بزرگ نیا برجسته است، معتقد است حکومت وقت اراده وبرنامه برای کشتن تعدادی از دانشجویان داشت و با تحریک دانشجویان دنبال بهانه بود. دکتر چمران میگوید دانشجویان نهایت هشیاری را با سکوت و بیاعتنایی به رفتار تحقیر آمیز و مغایر با شئونات دانشگاهی به خرج دادند و هیچ کاری که باعث بهانه جویی شود از آنها سر نزد. اما در نهایت که ظلم وستم مامورین نظامی اوج گرفت آنها از موضع دفاعی واکنش نشان دادند. منتها در فرضیه دوم نیز دلایلی برای منتسب کردن حمله به دانشگاه تهران به زاهدی و محمد رضا شاه پهلوی وجود ندارد.
حال اگر حتی فرض کنیم ۱۶ آذر تصادفی بوده و سناریوی اول درست است. اما بررسی و رصد کردن تحولات بعد و قبل از ۱۶ آذر نشان میدهد این رویارویی خونین اجتناب ناپذیر بوده است. از فردای برکناری غیر قانونی و ناموجه دکتر مصدق سربازان وارد دانشگاه تهران شده و عملا دانشگاه در تسخیر نیروی نظامی بود. بازگشت شاه و شکست جنبش ملی صنعت نفت در تابستان رخ داد که دانشگاهها تعطیل بود. بعد از بازگشایی دانشگاهها، حکومت با احساس آسیب پذیری در برابر اعتراضات دانشجویان، پیشاپیش نیروی نظامی را به دانشگاه آورد.
علیرغم تسلط دولت زاهدی بر کشور و قلع وقمع مخالفان ولی دانشگاه از آزادی نسبی برخوردار بود و دانشجویان در پشت میلههای دانشگاه به اعتراض و دفاع از دولت دکتر مصدق پرداختند. پتانسیل اعتراضی در داخل دانشگاه جمع شده بود و شاه و زاهدی برای تثبیت خود باید این پتانسیل مخالفت را مهار میکردند. بنابراین حکومت نمیتوانست نسبت به رشد اعتراضات در دانشگاه بیتفاوت بماند واز سوی دیگر دانشجویان نیز به دلیل خصلت آرمان گرایی دانشجویی و سنت روشنگری دانشگاه نمیتوانستند نسبت به تثبیت استبداد و خودکامگی سکوت پیشه کنند. بنابراین زمینه برخورد مهیا ومنتظر یک جرقه بود.
همانگونه که خاطرات نشان میدهد بسیج نیروهای نظامی و انتظامی به دانشگاه و انجام برخوردهای تحقیر آمیز با هدف هشدار به دانشجویان و بالا بردن هزینه اعتراض صورت گرفت. در این میان ایستادگی دانشجویان در برابر برخورد قلدرانه نظامیان و زیر پا گذاشتن اصول آکادمیک و لگد مال کردن کیان دانشگاه، فرمان حمله موعود به دانشگاه را صادر کرد.
این فرمان درست است که در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ و بر اساس تشخیص فرمانده وقت صادر شد، ولی نطفه آن بعد از سقوط دولت مردمی و دموکراتیک دکتر مصدق و تصمیم حکومت برای بازسازی مناسبات استبدادی گرفته شده بود.
بنابراین وقتی دانشجویان شاه را به عنوان محور اصلی خودکامگی مورد حمله قرار دادند و خشم خود را به اراده خودکامه وی آشکار ساختند، نیروهای نظامی به عنوان اهرمهای فشار حکومت استبدادی، سینه دانشجویان را آماج گلوله کردند. در آن لحظه فرمانده مورد نظر در اراده خودکامه شاه و تصمیم وی در خاموش کردن اعتراضات وحدت یافته و احساس این همانی کرد. مرگ بر شاه نفی نظام و مناسباتی را دنبال میکرد که فرمانده فوق اندامی از آن سیستم بود و موقعیت و موجودیتش را مدیون آن میدانست. ارتش در دوران شاه به مانند سپاه در زمان جمهوری اسلامی با ایده مرکزی جان نثاری در برابر شاه و ولی فقیه واطاعت محض در برابر راس قدرت و جایگزینی وفاداری به مملکت و کشور با شخص او سامان یافته بود.
این ارتش نمیتوانست تهاجم به فرمانروا و ولی نعمت خود را تحمل کرده و از کنار آن بیتفاوت بگذرد بلکه باید شدیدترین واکنش را نشان دهد.
از این رو اگر ۱۶ آذر ۱۳۳۲ اتفاق نیفتاده بود، در تاریخ دیگری منازعه خونین بین دانشجویان و دستگاه نظامی و امنیتی محمد رضا شاه پهلوی پیش میآمد. کما اینکه حمله به دانشگاه با ۱۶ آذر پایان نیافت و در مقاطع بعدی نیز ادامه یافت. اما ۱۶ آذر نقطه اوج و نمادین «تضاد آشتی ناپذیر بین دانشگاه مستقل و متعهد به روشنگری و نقادی» و «ساخت قدرت مطلقه وخودکامه» شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مرور بر تاریخ بیانگر تحقیقات و نظر نویسنده آن است و نه بازتاب دیدگاه رادیو فردا.